گنجور

 
بیدل دهلوی

عاقبت شرم امل بر غفلت ما می‌زند

ربشه‌پردازی به خواب دانه‌ها پا می‌زند

شش جهت کیفیت اسرار دل‌گل‌کرده است

رنگ می جام دگر بیرون مینا می‌زند

خانمان تنگی ندارد گر جنون دزد نفس

خودسری بر آتشت دامان صحرا می‌زند

تا کجا جمعیت دل نقش بندد آسمان

عمرها شد خجلت‌ گوهر به دریا می‌زند

از دماغ خاکساری هیچکس آگاه نیست

آبله در زیر پا جام ثریا می‌زند

همنوای عبرتی درکار دارد درد دل

ناله درکهسار بر هر سنگ خود را می‌زند

بی‌گداز از طبع ما رفع‌کدورت مشکل است

در حقیقت شیشه‌گر صیقل به خارا می‌زند

احتیاجی نیست‌گر شرم طلب افتد به دست

بی‌حیاییها در چندین تقاضا می‌زند

جست‌وجوی خلق مقصد در قدم دارد تلاش

هرچه رفتار است بر نقش‌ کف پا می‌زند

صانع اسراری از تحقیق خود غافل مباش

جز زبانت نیست آن بالی‌ که عنقا می‌زند

هر نوا کز انجمن بالد ز دل باید شنید

ساز دیگر نیست مطرب زخمه بر ما می‌زند

شوخی تقدیر تمهید شکست رنگ ماست

قلقل خود سنگ بر سامان مینا می‌زند

زین هوس‌هایی که بیدل در تخیل چیده‌ایم

یأس اگر بر دل نزد امروز، فردا می‌زند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

جام خالی غوطه در خُم بی‌محابا می‌زند

ابر چون بی‌آب شد بر قلب دریا می‌زند

در زوال خویش چون خورشید می‌سوزد نفس

مهر خود از نامجویان هرکه بالا می‌زند

می‌کند طی راه چندین‌ساله را در یک قدم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سلیم تهرانی

مطرب این مجلس امشب راه دل‌ها می‌زند

چنگ بر طنبور و ناخن بر دل ما می‌زند

این که در دیر مغان منصور جا دارد بس است

از چه دیگر پیش مستان حرف بی‌جا می‌زند

کوهکن در عاشقی زد تیشهٔ خود را به سر

[...]

طغرل احراری

با خیال چشم مستت هر که صهبا می‌زند

چون سکندر پای خود بر فرق دارا می‌زند

بی‌تو مینای طرب بر سنگ خارا می‌زند

نشئه عمر خضر جوش دو بالا می‌زند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه