گنجور

 
بیدل دهلوی

زان نشئه‌ که قلقل به لب شیشه دواند

صد رنگ صریر قلمم ریشه دواند

چون شمع اگر سوخت سر و برگ نگاهم

خاکستر من شعله در اندیشه دواند

از عشق و هوس چاره ندارم چه توان‌ کرد

سعی نفس است این‌که به هرپیشه دواند

خار و خس اوهام ‌گرفته‌ست جهان را

کو برق ‌که یک ریشه درین بیشه دواند

در ساز وفا ناخن تدبیر دگر نیست

فرهاد همان بر سر خود تیشه دواند

آنجا که خیالت چمن‌آرای حضور است

مژگان به صد انداز نگه ریشه دواند

در بزم تو شمعی به‌ گداز آمده وقت است

رنگی به رخم غیرت هم پیشه دواند

محو است به خاموشی مستان نگاهت

شوری ‌که نفس در نفس شیشه دواند

بیدل‌ گهر نظم‌ کسی راست‌ که امروز

در بحر غزل زورق اندیشه دواند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
بیدل دهلوی

گر نالهٔ من پرتو اندیشه دواند

توفان قیامت به فلک ریشه دواند

شوق تو به سامان خراش دل عشاق

ناخن چه خیال است مگر تیشه دواند

دور از مژه اشک است و همان بی‌سر و پایی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه