گنجور

 
بیدل دهلوی

چشمی‌ که بر آن جلوه نظر داشته باشد

یارب به چه جرات مژه برداشته باشد

هر دل‌که ز زخم تو اثر داشته باشد

صد صبح‌گل فیض به بر داشته باشد

عمری‌ست دکان نفس سوخته‌گرم است

ازآه من آیینه خبر داشته باشد

با پرتو خورشید کرم سهل حسابی‌ست

گر شبنم ما دامن تر داشته باشد

دل توشه‌کش وهم حباب‌ست درین بحر

امید که آهی به جگر داشته باشد

جا بر سر دوش است‌کسی راکه درین بزم

با ما چو سبو دست به سر داشته باشد

ازتیغ نگاهت دل آیینه دو نیم است

هرچند ز فولاد سپر داشته باشد

ما را به ادبگاه حضورت چه پیام است

قاصد مگر از خویش خبر داشته باشد

از وحشت ما بر دل کس نیست غباری

یک ذره تپیدن چقدر داشته باشد

ای بیخبر از عشق مجو ساز سلامت

جز سوختن آتش چه هنر داشته باشد

ناکام فسردیم چو خون در رگ یاقوت

رنگی ندمیدیم‌که پر داشته باشد

بیدل خلف سلسلهٔ عبرت امکان

جز مرگ چه از ارث پدر داشته باشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

این اشک جگرگون چه اثرداشته باشد

پیداست که طفلی چه جگرداشته باشد

با هردوجهان عشق به یک دل نتوان باخت

یک خوشه محال است دو سرداشته باشد

بی برگ توکل بودآن کس که نشیند

[...]

بیدل دهلوی

محو طلبت گردی اگر داشته باشد

آن سوی جهان عرض سحر داشته باشد

دل آیهٔ فتحی است ز قرآن محبت

زیر و زبر زخمی اگر داشته باشد

از شعلهٔ هم نسبتی لعل تو آب است

[...]

سعیدا

سیلی که در این راه گذر داشته باشد

از خانهٔ دیوانه خبر داشته باشد

آزردگی هیچ دلی را نپسندد

رحمی به دل خویش اگر داشته باشد

درمان دلم هیچ مپرسید ز جانان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه