گنجور

 
بیدل دهلوی

تا گرد ما به اوج ثریا نمی‌رسد

سعی طلب به آبلهٔ پا نمی‌رسد

توفان ناله‌ایم و تحیر همان بجاست

آیینه جوهرت به دل ما نمی‌رسد

عشق ازگداز رنگ هوس آب دادن است

بی‌خس نهال شعله به بالا نمی‌رسد

گر فقر و گر غنا مگذر از حضور شوق

این یک نفس خیال به صد جا نمی‌رسد

عبرت نگاه عالم انجام شمع باش

هرجا سری‌ست جز به ته پا نمی‌رسد

پی ‌خون شدن سراغ‌دلت سخت مشکل است

انگور می نگشته به مینا نمی‌رسد

عرفان نصیب زاهد جنت‌پرست نیست

این جوی خشک‌مغز به دریا نمی‌رسد

از باده مگذرید که این یک دو لحظه عمر

تا انفعال توبهٔ بیجا نمی‌رسد

دیوانگان هزارگریبان دریده‌اند

دست هوس به دامن صحرا نمی‌رسد

بیدل غریب ملک شناسایی خودیم

جزماکسی به بیکسی ما نمی‌رسد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سلمان ساوجی

ای صاحبی که صاحب دیوان چرخ را

در مجلس تو منصب بالا نمی‌رسد

آنجا که کاتبان تو تحریر می‌کنند

حکم قلم به صاحب جوزا نمی‌رسد

دریا چو جوش می‌زند از جود خود مگر

[...]

سلیم تهرانی

با لطف ساعدت ید بیضا نمی‌رسد

پیش لبت سخن به مسیحا نمی‌رسد

پای برهنه، گرم سراغم که شعله را

از خار زحمتی به کف پا نمی‌رسد

دایم شریک عشرت این باغ بوده‌ایم

[...]

بیدل دهلوی

هرگز به دستگاه نظر پا نمی‌رسد

کور عصاپرست به بینا نمی‌رسد

هر طفل غنچه هم سبق درس صبح نیست

هر صاحب‌نفس به مسیحا نمی‌رسد

گل خاک‌ گشت و شوخی رنگ حنا نیافت

[...]

صغیر اصفهانی

دلدار ما به درد دل ما نمی رسد

یا هیچکس به درد کسی وا نمیرسد

دردا که درد ما مرض بی طبیبی است

مردیم و این مرض به مداوا نمیرسد

کون از فساد محتضر است و علاج آن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه