گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

حاصل روزگار می بینی

غم بی غمگسار می بینی

تا به بوی گلی برآسایند

این همه زخم خار می بینی

گرد عالم بر آی تا کس را

راحتی برقرار می بینی؟

زان ظریفان که پیش ازین بودند

یکی از صد هزار می بینی؟

در نگر تا ز قصرهای خراب

یک بنا استوار می بینی!

تا تو در عالمی و از عالم

نیک و بد بی شمار می بینی

کرمی از زمانه می شنوی؟

لطفی از روزگار می بینی؟

به میان هزار دشمن در

دوستی حق گزار می بینی؟

زان عزیزان که از میان رفتند

جز غم اندر کنار می بینی؟

بی حریفان و دوستان عزیز

گرچه صد گونه کار می بینی

راحتی از شراب می بایی؟

لذتی از شکار می بینی؟

باده عیش ناچشیده دمی

رنجهای خمار می بینی!

همه از کردگار باید دید

هر چه از روزگار می بینی

 
sunny dark_mode