[مرگ بو نصر مشکان]
و مرا دیگر روز نوبت بود بدیوان آمدم. استادم بباغ رفت و بو الحسن دلشاد را فرمود تا آنجا آمد و بو نصر طیفور و تنی چند دیگر. و نماز شام را بازآمد که شب آدینه بود. و دیگر روز بدرگاه آمد و پس از بار بدیوان شد، و روزی سخت سرد بود، و در آن صفّه باغ عدنانی در بیغوله بنشست. بادی به نیرو میرفت. پس پیش امیر رفت و پنج و شش نامه عرض کرد و بصفّه بازآمد و جوابها بفرمود و فرو شد و یک ساعت لقوه و فالج و سکته افتاد وی را، و روز آدینه بود، امیر را آگاه کردند، گفت: نباید که بو نصر حال میآرد تا با من بسفر نیابد؟ بو القاسم کثیر و بو سهل زوزنی گفتند: بو نصر نه از آن مردان باشد که چنین کند. امیر بو العلا را گفت تا آنجا رود و خبری بیارد. بو العلا آمد و مرد افتاده بود. چیزها که نگاه میبایست کرد، نگاه کرد و نومید برفت و امیر را گفت: زندگانی خداوند دراز باد، بو نصر برفت و بو نصر دیگر طلب باید کرد. امیر آوازی داد با درد و گفت: چه میگوئی؟
گفت این است که بنده گفت و در یک روز و یک ساعت سه علّت صعب افتاد که از یکی از آن بنتوان جست، و جان در خزانه ایزد است، تعالی . اگر جان بماند، نیم تن از کار بشود . امیر گفت: دریغ بو نصر! و برخاست. و خواجگان ببالین او آمدند و بسیار بگریستند و غم خوردند، و او را در محمل پیل نهادند و پنج و شش حمّال برداشتند و بخانه باز بردند. آن روز ماند و آن شب، دیگر روز سپری شد، رحمة اللّه علیه.
و گفتند که شراب کدو بسیار دادندش با نبیذ آن روز که بدان باغ بود مهمان نائب. از آن نائب پنج هزار دینار بستد امیر. و از هرگونه روایتها کردند مرگ او را، و مرا با آن کار نیست، ایزد، عزّ ذکره، تواند دانست، که همه رفتهاند. پیش من باری آنست که ملک روی زمین نخواهم با تبعت آزاری بزرگ تا بخون رسد که پیداست که چون مرد بمرد، و اگر چه بسیار مال و جاه دارد با وی چه همراه خواهد بود. و چه بود که این مهتر نیافت از دولت و نعمت و جاه و منزلت و خرد و روشن رایی و علم؟ و سی سال تمام محنت بکشید که یک روز دل خوش ندید، و آثار و اخبار و احوالش آن است که در مقامات و درین تاریخ بیامد. و امّا بحقیقت بباید دانست که ختمت الکفایة و البلاغة و العقل به ؛ و او اولیتر است بدانچه جهت بو القاسم اسکافی دبیر، رحمة اللّه علیه، گفتهاند، شعر:
الم تر دیوان الرّسائل عطّلت
بفقدانه اقلامه و دفاتره
و چون مرا عزیز داشت و نوزده سال در پیش او بودم عزیزتر از فرزندان وی و نواختها دیدم و نام و مال و جاه و عزّ یافتم، واجب داشتم بعضی را از محاسن و معالی وی که مرا مقرّر گشت باز نمودن و آن را تقریر کردن، و از ده یکی نتوانستم نمود، تا یک حق را از حقها که در گردن من است بگزارم. و چون من از خطبه فارغ شدم، روزگار این مهتر بپایان آمد، و باقی تاریخ چون خواهد گذشت که نیز نام بو نصر نبشته نیاید درین تألیف، قلم را لختی بر وی بگریانم و از نظم و نثر بزرگان که چنین مردم و چنین مصیبت را آمده است باز نمایم تا تشفّییی باشد مرا و خوانندگان را، پس بسر تاریخ باز شوم، ان شاء اللّه تعالی.
فصل
و پس از مرگ وی هرگز نبود که من از آن سخنان بزرگ با معنی وی اندیشه کردم که گفتی بدان مانستی که من این ابیات یاد کردم که مظفّر قاینی دبیر گفته است در مرثیت متنّبی، رحمة اللّه علیه، و آن اینست، شعر:
لا رعی اللّه سرب هذا الزّمان
اذ دهانا فی مثل ذاک اللّسان
ما رای النّاس ثانی المتنبیّ
ایّ ثان یری لبکر الزّمان؟
کان فی نفسه العلّیة فی عزّ
و فی کبریاء ذی سلطان
کان فی لفظه نبیّا و لکن
ظهرت معجزاته فی المعانی
و بهیچ وقت نبوده است که بر در سرای او گذشتم که این دو بیت نخواندم که بو العبّاس ضبّی گفت روزی که بدر سرای صاحب بگذشت پس از مرگ وی، رحمة اللّه علیه، و آن این است، شعر:
ایّها الباب لم علاک اکتئاب
این ذاک الحجاب و الحجّاب
این من کان یفزع الدّهر منه
فهو الآن فی التّراب تراب
و بو نواس، رحمة اللّه علیه، سخت نیکو گفته است، شعر:
ایا ربّ وجه فی التّراب عتیق
و یا ربّ حسن فی التّراب رقیق
و یا ربّ حزم فی التّراب و نجدة
و یا ربّ قدّ فی التّراب رشیق
الا کلّ حیّ هالک و ابن هالک
و ذو نسب فی الهالکین عریق
و رودکی گفته است:
ای آنکه غمگنّی و سزاواری
و اندر نهان سرشک همی باری
از بهر آن کجا نبرم نامش
ترسم ز بخت انده دشواری
رفت آنکه رفت و آمد آنک آمد
بود آنچه بود خیره چه غم داری
هموار کرد خواهی گیتی را؟
گیتی است کی پذیرد همواری؟
مستی مکن که نشنود او مستی
زاری مکن که نشنود او زاری
شو تا قیامت ایدر زاری کن
کی رفته را بزاری باز آری
آزار بیش بینی زین گردون
گر تو بهر بهانه بیازاری
گویی گماشته است بلای او
بر هر که تو بر او دل بگماری
ابری پدید نی و کسوفی نی
بگرفت ماه و گشت جهان تاری
فرمان کنی و یا نکنی ترسم
آن به که می بیاری و بگساری
تا بشکنی سپاه غمان بر دل
بر خویشتن ظفر ندهی باری
اندر بلای سخت پدید آید
فضل و بزرگواری و سالاری
و مصیبت این مرد محتشم را بدان وفق نشمرند بلکه چنان بود که گفتهاند:
اکوی الفؤاد و القلوب و مزّقها و جرح النّفوس و الأکباد و احرقها، و اغصّ الصّدور بهمّ اصابها و اقذی العیون علی فزع نابها و ملأ الصّدور ارتیاعا و قسّم الألباب شعاعا و ترک الخدود مجروحة و الدّموع مسفوحة و القوی مهدودة و الطّرق مسدودة. ما اعظمه مفقودا و اکرمه ملحودا؟ و انّی لا نوح علیه نوح المناقب و ارثیه مع النّجوم الثّواقب و اثکله مع المعالی و المحاسن و اثنی علیه ثناء المساعی و المآثر. لو کان حلول المنیّة ممّا یفدی بالأموال و الأنصار بل الأسماع و الأبصار لوجد عند الأحرار من فدیة ذلک الصّدر ما تستخلص به مهجته. هذا و لا مصیبة مع الایمان و لا فجیعة مع القرآن. و کفی بکتاب اللّه معزّیا و بعموم الموت مسلّیا. و انّ اللّه، عزّ ذکره، یخفّف ثقل النّوائب و یحدث السلوّ عند المصائب بذکر حکم اللّه فی سیّد المرسلین و خاتم النّبیّین، صلّی اللّه علیه و علیهم اجمعین و رضی عن ذلک العمید الصّدر الکامل و ارضاه و جعل الجنّة مأواه و مثواه، و غفر له ذنبه و خفّف حسابه و نبّهنا عن نومة الغافلین، آمین آمین یا ربّ العالمین.
و امیر، رضی اللّه عنه، بو القاسم کثیر و بو سهل زوزنی را بفرستاد تا بنشینند و حقّ تعزیت را بگزاردند، و ایشان بیامدند و همه روز بنشستند تا شغل او راست کردند.
تابوتش بصحرا بردند و بسیار مردم بر وی نماز گزاردند، و آن روز سپاه سالار و حاجب بزرگ آمده بودند با بسیار محتشمان. و از عجایب و نوادر : رباطی بود نزدیک آن دو گور که بو نصر آن را گفته بود که کاشکی سوم ایشان شدی، وی را در آن رباط گور کردند و روزی بیست بماند، پس بغزنین آوردند و در رباطی که بلشکری ساخته بود در باغش دفن کردند.
و غلامان خوب بکار آمده که بندگان بودند بسرای سلطان بردند و اسبان و اشتران و استران را داغ سلطانی نهادند. و چند سر از آن که بخواسته بودند، اضطراب میکرد، آنگاه بدین آسانی فروگذاشت و برفت. و بو سعید مشرف بفرمان بیامد تا خزانه را نسخت کرد آنچه داشت مرد، راست آن رقعت وی را که نبشته بود بامیر، برد و خبر یافت و فهرست آن آمد که رشتهتایی از آنکه نبشته بود زیادت نیافتند.
امیر بتعجّب بماند از حال راستی این مرد فی الحیوة و الممات و وی را بسیار بستود؛ و هرگاه که حدیث وی رفتی، توجع و ترحم نمودی و بو الحسن عبد الجلیل را دشنام دادی و کافر نعمت خواندی.
و شغل دیوان رسالت وی را امیر داد در خلوتی که کردند بخواجه بو سهل زوزنی، چنانکه من نائب و خلیفت وی باشم. و در خلوت گفته بود که اگر بو الفضل سخت جوان نیستی، آن شغل بوی دادیمی، چه بو نصر پیش تا گذشته شد، درین شراب خوردن بازپسین با ما پوشیده گفت که من پیر شدم و کار بآخر آمده است، اگر گذشته شوم، بو الفضل را نگاه باید داشت.» و وزیر نیز سخنان نیکو گفته بود. و من نماز دیگر نزدیک وزیر رفتم، و وی بدرگاه بود، شکرش کردم، گفت «مرا شکر مکن، شکر استادت را کن که پیش از مرگ چنین و چنین گفته است و امروز امیر در خلوت میباز گفت» و من دعا کردم هم زندگان را و هم مرده را.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: مرگ بو نصر مشکان داستانی غمانگیز است که در آن، بو نصر به دلیل بیماری ناگهانی درگذشت. او از بزرگان و نیکان زمان خود بود که در حالی که با امیر در باغ ملاقات میکرد، دچار سکته و لقوه شد. امیر پس از آگاهی از وضعیت او، به شدت غمگین شد و خواستار خبرهای بیشتر شد. با وجود تلاشها، بو نصر جان خود را از دست داد و مراسم تشییع او با حضور مردم و مقامهای بزرگ برگزار شد. بزرگان در سوگ او اشعاری خواندند که به عظمت و مقام او اشاره داشت. در نهایت، او در محلی که خود انتخاب کرده بود به خاک سپرده شد و یاد و خاطرهاش برای همیشه در دلها ماند. این داستان به عمق انسانیت و یادبود در بین مردم اشاره دارد و نشان میدهد که چگونه زندگی و شخصیتهای بزرگ با اعتقادات و اخلاق انسانی گره خوردهاند.
هوش مصنوعی: مرگ بو نصر مشکان به معنای پایان زندگی فردی به نام مشکان است. این موضوع میتواند به چالشها و تحولات او در طول زندگی، تأثیراتش بر دیگران و همچنین تبعات مرگش اشاره داشته باشد. در برخی نقاط، این مرگ ممکن است نمادین باشد و به نکات عمیقتری در مورد زندگی و مرگ انسانها بپردازد.
هوش مصنوعی: در روز بعد، نوبت من بود که به دیوان بروم. استاد من به باغ رفت و بو الحسن دلشاد را خواست تا بیاید و همچنین بو نصر طیفور و چند نفر دیگر. بعد از نماز شام، او به خانه برگشت چون شب جمعه بود. روز بعد دوباره به درگاه رفت و بعد از بارش به دیوان رفت. روزی بسیار سرد بود و در آن باغی به نام عدنانی نشسته بود. بادی با شدت میوزید. سپس رفت پیش امیر و پنج یا شش نامه را ارائه کرد و دوباره به باغ برگشت و جوابها را آورد. ناگهان دچار بیماری لقوه، فالج و سکته شد. آن روز جمعه بود و امیر از حال او باخبر شد و گفت: نباید بو نصر حالش را به من بگوید تا من با او سفر نکنم؟ بو القاسم کثیر و بو سهل زوزنی گفتند: بو نصر چنین مردی نیست که چنین کند. امیر به بو العلا فرمود تا آنجا برود و خبری بیاورد. بو العلا رفت و متوجه شد که مرد در حال افتادن است. او آنچه را که باید بررسی میکرد، بررسی کرد و ناامید برگشت و به امیر گفت: زندگی خداوند دراز باد، بو نصر رفته است و باید بو نصر دیگری پیدا کرد. امیر با درد گفت: چه میگویی؟
هوش مصنوعی: بنده میگوید که در یک روز و یک ساعت، سه مصیبت سخت برایش پیش آمد که هیچکدام از آنها قابل تحمل نبود. جان در دست خداوند است و اگر جان بر پا بماند، همچنان میتوان به کار ادامه داد. امیر گفت: "افسوس بر تو، بو نصر!" و برخاست. سپس خواص و نزدیکانش اطراف او جمع شدند و به شدت گریستند و ناراحت بودند. او را به یک محمل با شکوه منتقل کردند و چندین نفر او را همراهی کردند تا به خانه برگرداندند. آن روز و شب گذشت و روز بعد هم فرا رسید. روحش شاد باد.
هوش مصنوعی: گفته شده که در آن روز، شراب کدو به مقدار زیاد به او دادند، وقتی که مهمان نائب در آن باغ بود. امیر از آن نائب پنج هزار دینار گرفت. درباره مرگ او روایتهای متفاوتی وجود دارد، اما من به آن کار ندارم، زیرا خداوند میداند که همه آنها رفتهاند. برای من، تنها این مهم است که نخواهم مُلک روی زمین را با تبعیض و ناعدالتی بزرگ به دست آورم، تا به خونریزی منتهی شود، زیرا روشن است که وقتی کسی میمیرد، همه چیز او به همراهش نمیرود، حتی اگر مال و مقام زیادی داشته باشد. بنابراین، چه شده که این شخص نتوانسته از زندگی خود بهرهمند شود، با وجود دولت، نعمت، مقام، و دانایی؟ او سی سال در سختی زندگی کرده و هرگز یک روز خوشحال نبوده است و مستندات و اخبار او نشان میدهد که در تاریخ و مقامات آمدهاند. در واقع، باید درک کنیم که عقل و بلاغت و کفایت اهمیت زیادی دارند و او سزاوارتر از آنچه که درباره ابوالقاسم اسکافی دبیر، رحمتاللهعلیه، گفتهاند، است.
هوش مصنوعی: آیا ندیدی که کتابهای نوشته شده به خاطر گم شدنش، قلمها و دفترهایش بیکار ماندهاند؟
هوش مصنوعی: من در طول نوزده سالی که در کنار این بزرگوار بودم، مورد محبت و توجه او قرار گرفتم و نسبت به فرزندانش عزیزتر بودم. در این مدت نام، مال، مقام و عزت به دست آوردم. حال بر من واجب است که برخی از ویژگیها و فضایل او را که برایم مشخص شده است، بیان کنم و از آنها بگویم، اما حتی نمیتوانم یکی از آنها را به نحو احسن بیان کنم تا یک حق را از حقوق او ادا کنم. زمانی که از سخنرانی فارغ شدم، دوران زندگی این بزرگوار به پایان رسید و از این پس، تاریخ به گونهای خواهد گذشت که دیگر نام بو نصر در این نوشته ذکر نخواهد شد. در اینجا میخواهم کمی بر او بگریانم و از سخنان و نوشتههای بزرگان درباره چنین انسانهایی و چنین مصیبتی یاد کنم تا شاید برای من و خوانندگان، تسکینی باشد. سپس به ادامه تاریخ برمیگردم، ان شاء الله.
هوش مصنوعی: پس از فوت او، هیچگاه از حرفهای عمیق و ارزشمندش غافل نشدم. به یادم آمد که ابیاتی را که مظفّر قاینی، دبیر، در مرثیت متنّبی (رحمتالله علیه) سروده، به خاطر آوردم.
هوش مصنوعی: خداوند این دوره را حفظ نکند که ما را با چنین زبانی مورد حمله قرار میدهند.
هوش مصنوعی: این بیت میگوید که چگونه میتوان به نظرات و دیدگاههای دیگران اشاره کرد در حالی که خود شاعر نظرات منحصر به فردی دارد. سخن از این است که در زمان کنونی چه کسی میتواند مانند شاعر بزرگ و بینظیر، یعنی المتنبی، درک و فهم عمیقتری داشته باشد؟
هوش مصنوعی: او در خود دارای عظمت و بزرگی است و صاحب سلطنت و قدرتی والایی میباشد.
هوش مصنوعی: در کلام او نشانههای پیامبری وجود دارد، اما معجزات او در معانی و مفاهیم آشکار است.
هوش مصنوعی: هیچگاه پیش نیامده که از در خانه او عبور کنم و این دو بیت را نخوانم. این اشعار مربوط به روزی است که بو العبّاس ضبّی به خانه صاحب (پس از مرگ او) رفت و این شعر را گفت.
هوش مصنوعی: ای درِ بسته، چرا غمگین هستی؟ چه چیزی تو را از جمال و زیبایی پنهان کرده است؟
هوش مصنوعی: کسی که از زمانه و سختیهای آن میترسید، حالا در خاک آرام گرفته و به خاک تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: بو نواس، رحمت الله علیه، به زیبایی سخن گفته است.
هوش مصنوعی: ای پروردگار، آیا رویی که در خاک و غبار است، قدیمی و محترم دارد؟ و ای پروردگار، آیا زیبایی در خاک و آلودگی وجود دارد؟
هوش مصنوعی: ای پروردگار، در خاک و زمین، استقامت و یاری عطا کن و ای پروردگار، در خاک و زمین، پایندگی و زیبایی را به من بده.
هوش مصنوعی: غیر از خداوند، همه موجودات از بین خواهند رفت و حتی فرزندان و کسانی که نسبشان به آنها برمیگردد، نیز سرنوشت مشابهی خواهند داشت.
هوش مصنوعی: رودکی میگوید:
هوش مصنوعی: ای کسی که غمگینی و شایستهی آن هستی و در دل خود اشکی پنهان داری.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه نتوانم نام او را ببرم، از سختیها و مشقتهای آینده هراسانم.
هوش مصنوعی: کسی که رفت دیگر برنمیگردد و آنکه آمد هم در نهایت میرود. هر چیزی که بود همینطور بوده است، پس چرا نگران هستی؟
هوش مصنوعی: آیا میخواهی دنیا را برای خود هموار کنی؟ اما آیا دنیا میتواند همواری را بپذیرد؟
هوش مصنوعی: الهی، مستی نکن زیرا او صدای مستیات را نمیشنود، و از شدت اندوه نیز ناله نکن چون او صدای زاریات را نمیشنود.
هوش مصنوعی: بیا تا همیشه در اینجا گریه کنی، زیرا کسی که رفته است، دیگر نمیتوانی او را برگردانی.
هوش مصنوعی: اگر تو به بهانهای میخواهی دیگران را آزار بدهی، بدان که سختیها و مشکلات این دنیا بیشتر از آن است که بتوانی از آنها فرار کنی.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که مشکلات و دردسرهای او به هر کسی که به او علاقهمند شوی، تحمیل شده است.
هوش مصنوعی: ابر و کسوفی نیست که نور ماه را بگیرد و جهان را تاریک کند.
هوش مصنوعی: میترسم از این که هر چه بخواهی انجام دهی یا ندهی، اما این بیشتر مرا نگران میکند که اگر به سراغم بیایی و رابطهام را خراب کنی.
هوش مصنوعی: تا زمانی که نتوانی دل خود را از غصهها رها کنی و بر مشکلات غلبه نداشته باشی، به پیروزی نخواهی رسید.
هوش مصنوعی: در زمانهای دشوار و مشکلات بزرگ، فضایل و بزرگی افراد و استعدادهای رهبری آنها نمایان میشود.
هوش مصنوعی: و مصیبت این مرد بزرگ را به حساب نیاورند، بلکه به گونهای بود که گفتهاند:
هوش مصنوعی: این متن به شدت احساسی و پر از اندوه و غم از فقدان شخصی بزرگ و محترم است. نویسنده به توصیف درد و رنج ناشی از این فقدان پرداخته و بیان میکند که چگونه این واقعه دلها را میسوزاند و اشکها را میریزد. او به شدت بر عظمت شخص مفقود شده تأکید میکند و به مقام او اشاره میکند. همچنین به قدرت ایمان و قرآن در مواجهه با مصائب و سختیها پرداخته و بر این نکته تأکید میکند که یاد خداوند و قرآن تسکیندهنده دلهاست. در نهایت، او دعا میکند که خداوند بار گناهان او را ببخشد و او را در پناه خود قرار دهد.
هوش مصنوعی: امیر، رضیالله عنه، بو القاسم کثیر و بو سهل زوزنی را فرستاد تا به عنوان تسلیت بنشینند و مراسم را برگزار کنند. آنها آمدند و تمام روز در آنجا ماندند تا کارهای مربوط به او را سامان دهند.
هوش مصنوعی: تابوت او را به بیابان بردند و بسیاری از مردم بر او نماز خواندند. در آن روز، فرمانده و مقامات بلند مقام دیگری نیز حضور داشتند. از نکات عجیب و جالب این بود که رباطی نزدیک آن دو قبر وجود داشت که بونصر گفته بود ای کاش او نیز سومین فرد میشد. او را در آن رباط دفن کردند و پس از بیست روز، او را به بلخ آوردند و در رباطی که لشکری برایش ساخته بود، در باغش دفن کردند.
هوش مصنوعی: غلامان خوب به کار آمدند و بندگان را به سوی کاخ سلطان بردند و بر اسبها و شترها داغ سلطانی گذاشتند. چند نفر که خواسته بودند، دچار اضطراب شدند، اما به راحتی از آن گذشتند و رفتند. سپس بو سعید به فرمان آمد تا خزانه را با دقت بررسی کند و آنچه را که داشت به درستی از مردی که مسئول بود، بگیرد. همچنین نامهای که او به امیر نوشته بود را برد و متوجه شد که فهرست موجود هیچ کمبودی نسبت به آنچه در نامه آمده بود ندارد.
هوش مصنوعی: امیر از حال واقعی این مرد در زندگی و مرگش به شدت متعجب شد و او را بسیار ستایش کرد. هر وقت درباره او صحبت میشد، دچار اندوه و رحم میشد و همچنین به حسن عبدالجلیل ناسزا میگفت و او را ناسپاس مینامید.
هوش مصنوعی: امیر در یک موقعیت خصوصی به خواجه بوسهل زوزنی گفت که او باید به عنوان جانشین و نمایندهاش فعالیت کند. او در این گفتوگو اضافه کرد که اگر بوالفضل جوانتر بود، این سمت را به او میداد، زیرا در گذشته نصر به این مقام رسیده بود. در ادامه، بوسهل به او گفت که احساس میکند به سن پیری رسیده و کارهایش به پایان نزدیک شده است و اگر روزی برود، باید به بوالفضل توجه داشته باشد. وزیر هم سخنان مثبت دیگری درباره این موضوع بیان کرده بود. سپس من بار دیگر به وزیر نزدیک شدم و از او تشکر کردم، اما او گفت که از من تشکر نکنم و به استادش که قبل از مرگ چنین سخنانی گفته بود، شکرگزار باشم. در پایان، من برای هر دو زندگان و مردگان دعا کردم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.