عمریست در طریق تو جان را که دم زدیم
هیچت صفا ندیدیم حیران بتر شدیم
تا کی شود ز لعل تو کامی بر آوریم
کز بهر کام خویش پریشان خود شدیم
با تو سخن که گوید که این هم مجال نیست
لیکن ز حال خویش بسی تنگ تر شدیم
جانان نبود آگاه زناموس بگزریم
حالم چنان رسید که مجنون صفت شدیم
ای یار چون ببستی دل خود به زلف یار
هرگز مگو چنین که پریشان خود شدیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این متن به احساسات عمیق و ناامیدی خود نسبت به عشق و معشوقش میپردازد. او از سالها تلاش و انتظار در راه عشق میگوید که هیچ خوشیای از آن ندیده و تنها پریشانی نصیبش شده است. او به این فکر میکند که تا کی میتواند به امید معشوقش زندگی کند و از اینکه حالش به شدت خراب شده است، ابراز ناله میکند. شاعر همچنین به وضعیت خود مانند مجنونی عاشق اشاره میکند و از دوستش میخواهد که درباره حال و پریشانیاش صحبتی نکند.
هوش مصنوعی: سالهاست که در راه تو سخت تلاش کردهایم و هیچ نشانهای از آرامش نیافتیم، و حالا بیشتر از قبل سردرگم و نگران شدهایم.
هوش مصنوعی: تا کی میتوانیم از زیبایی تو بهرهبرداری کنیم، در حالی که برای رسیدن به خواستههای خود، خود را به پریشانی انداختهایم؟
هوش مصنوعی: کسی با تو صحبت نمیکند چون وقت و فرصتی نیست، اما من از حال خودم بسیار دلم تنگتر شده است.
هوش مصنوعی: در آن لحظه که معشوق به ناموس و حریم خود توجهی نداشت، حال من به گونهای شد که مانند مجنون پر از عشق و دیوانگی گردیدم.
هوش مصنوعی: ای معشوق، وقتی که دل خود را به زلف تو بستهام، هرگز نگو که چرا دچار پریشانی شدهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.