با بنده فلک چرا به جنگ است
سبحان الله این چه رنگ است
بودم روزی به شهر تبریز
آقا و ولی عهد و با چیز
شه هرمز بود و بنده پرویز
و اینک شدهام ز دیده خونریز
کاین چرخ چرا چنین دورنگ است
سبحانالله این چه رنگ است
بودم روزی به شهر تهران
مولا و خدایگان و سلطان
بستم همه را به توپ غران
گفتم که کسی نماند از ایشان
دیدم روز دگر که جنگ است
سبحانالله این چه رنگ است
گفتیم که خلق حرف مفتند
آخر دیدیم دم کلفتند
خیلی گفتیم وکم شنفتند
یک جنبش سخت کرده گفتند
بسمالله ره سوی فرنگ است
سبحانالله این چه رنگ است
گفتیم که ما ز گندگانیم
زحمت ز خدا به بندگانیم
سوی ادسا شوندگانیم
غم نیست که از روندگانیم
بنشستن ما به خانه ننگ است
سبحانالله این چه رنگ است
سوی ادسا شدیم هی هی
مجنونآسا شدیم هی هی
بیبرگ و نوا شدیم هی هی
یکباره فنا شدیم هی هی
آن دل که به ما بسوخت سنگ است
سبحانالله این چه رنگ است
اندر ادسا قزی جمیله
آمد چون لیلی ازقبیله
مجنون شدمش بلا وسیله
بگذاشت به گوش من فتیله
گفتم که نه وقت لاس و دنگ است
سبحانالله این چه رنگ است
بدبختی ما نگر که خانم
ناداد دگر به دست ما دم
یک روز و دو روز بود و شد گم
با خودگفتیم خسروا قم
کن عزم سفرکه وقت تنگ است
سبحانالله این چه رنگ است
بر یاد نگار عیسوی کیش
کردیم سفر به ملک اطریش
درویشانه گذشتم از خویش
کز عشق، شهان شوند درویش
دیدم ره دور و پای لنگ است
سبحانالله این چه رنگ است
خانم ز نظر برفت باری
مقصود سفر برفت باری
وقتم به هدر برفت باری
چون عشق ز سر برفت باری
گفتم که نه موقع درنگ است
سبحانالله این چه رنگ است
دیدیم به شهر قال و قیل است
صحبت زنگار بیبدیل است
وز ما سخنان بس طویل است
گفتیم که نام ما خلیل است
گفتیم که کار ما شلنگ است
سبحانالله این چه رنگ است
با خود گفتیم ممدلی هی
وقت سفر است یا علی هی
برخیز و برو مگر شلی هی
خود را آماده کن ولی هی
بپا که زمانه تیز چنگ است
سبحانالله این چه رنگ است
آنکس که تو راست میهماندار
بسیار رفیق تو است بسیار
از توپ و تفنگ و جیش جرار
همره کندت، مترس زنهار
بشتاب که وقت نام و ننگ است
سبحانالله این چه رنگ است
وانگاه ز شهر «ماربنباد»
رفتیم به بادکوبه دلشاد
صاحبخانه نوید میداد
میگفت برو به استرآباد
گفتیم که ممدلی زرنگ است
سبحانالله این چه رنگ است
گفتم قلی اف بیا بیا زود
آماده بکن یکی پاراخود
نامرد به قیمتش بیفزود
من نیز قبول کردم از جود
گفتم که نه وقت چنگ چنگ است
سبحانالله این چه رنگ است
وانگاه به رسم میهمانها
رفتیم به ایل ترکمانها
دادیم نویدها به آنها
گفتیم که ای عزیز جانها
از غم دل ما به رنگ رنگ است
سبحانالله این چه رنگ است
گفتم سخنان به مکر و فنها
پختم همه را از آن سخنها
خوش داد نتیجه ما و منها
این نقشه نه خوب گشت تنها
هرنقشه که می کشم قشنگ است
سبحانالله این چه رنگ است
من ممدلی گریز پایم
با دولت روس آشنایم
تهران تو کجا و من کجایم
خواهم که به جانب تو آیم
کز عشق تو کلهام دبنگ است
سبحانالله این چه رنگ است
ای ترکمنان نیکمنظر
ریزید به شهر و قلعه یکسر
چاپید هرآنچه اسب و استر
زآغوش پدر کشید دختر
کاین مایهٔ پیشرفت جنگ است
سبحانالله این چه رنگ است
وانگاه دو اسبه با دل شاد
رفتیم به شهر استرآباد
کردیم علم چماق بیداد
گفتیم که هرکه پیشکش داد
ایمن زگلولهٔ تفنگ است
سبحانالله این چه رنگ است
«ارشد» که چو ما نشد هراسان
شد عازم شاهرود و سمنان
از سوی دگر رشید سلطان
شد از ره راست سوی تهران
گفتیم که وقت دنگ وفنگ است
سبحانالله این چه رنگ است
خود گرچه ز شوق تیز بودیم
در وحشت وترس نیز بودیم
هردم به سرگریز بودیم
هر لحظه بجست و خیز بودیم
گفتی که به راه ما پلنگ است
سبحانالله این چه رنگ است
گفتند که کارها شلوغ است
وین کهنه چراغ بیفروغ است
سرمایهٔ ارتجاع دوغ است
گفتیم که جملگی دروغ است
گفتیم که جملگی جفنگ است
سبحانالله اینچه رنگ است
گفتندکه کشته شد رشیدت
گفتند که پاره شد امیدت
گفتند وعید شد نویدت
گفتند سیاه شد سفیدت
دیدم سر من ز غصه منگ است
سبحانالله این چه رنگ است
گفتند که خصم کینهخواه است
بدخواه به راه و نیمه راه است
قصد همگی به قتل شاه است
دیدیم.که روز ما سیاه است
وآئینهٔ ما قرین زنگ است
سبحانالله این چه رنگ است
گفتندکه ارشدت جدو شد
وان میر مکرمت کتو شد
اردوی منظمت چپو شد
هنگام بدو بدو بدو شد
بگریز که جعبه بیفشنگ است
سبحانالله این چه رنگ است
گفتند جناب حکمفرما
زحمت چکسوز دگر بفرما
برگرد کجا که بودی آنجا
دیدم زین بیش جنگ و دعوا
حقا که برای بنده ننگ است
سبحانالله این چه رنگ است
بنمود زمانه هرزه پوئی
وین گردون کرد تیرهروئی
افکند مرا به مردهشوئی
گفتیم مگر که جنگجوئی
چون عشق نگار شوخ و شنگ است
سبحانالله این چه رنگ است
امروز ز بخت در گله استم
درگیر شکنجه و تله استم
درکار فرار و ولوله استم
گر بنده امیر قافله استم
این قافله تا به حشر لنگ است
سبحانالله این چه رنگ است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان حوادث و تجربیات شاعر در مسیر زندگی و جنگها میپردازد. شاعر از روزهایی یاد میکند که در تبریز و تهران بوده و با مسائلی چون جنگ و قدرتهای مختلف مواجه شده است. او احساس ناامیدی و سردرگمی را در مواجهه با رنگهای مختلف چرخ روزگار توصیف میکند و مکرراً به جمله «سبحان الله این چه رنگ است» اشاره میکند تا نشان دهد با هر تغییر و تحولی در زندگی مواجه است. شاعر به عشق و روابط انسانی نیز اشاره میکند و از دشواریها و ناامیدیهای ناشی از آن سخن میگوید. در نهایت، تصویر کلی از زندگی پر از نوسان و چالش را ارائه میدهد که در آن، او به جستجوی معنا و هدف در جهانی پر از آشفتگی و تغییرات میپردازد.
هوش مصنوعی: چرا آسمان با من، این بنده کوچک، درگیر است؟ واقعاً شگفتانگیز است که اوضاع چه وضعیتی دارد!
هوش مصنوعی: روزی به شهر تبریز رفتم و با ولی عهد و مقامهای مهم دیدار کردم.
هوش مصنوعی: هرمزد پادشاه بوده و من، بنده پرویز. حالا از چشمانم اشک و خون میریزد.
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به تنوع و تغییرات دنیای پیرامون اشاره میکند و تعجب خود را از تفاوتها و زیباییهایی که در زندگی وجود دارد، بیان میکند. او با حیرت به این موضوع مینگرد که چرا زندگی و زمان به این اندازه متنوع و دارای رنگها و شکلهای مختلف است.
هوش مصنوعی: یک روز در شهر تهران حضور داشتم و به بزرگان و سروران احترام میگذاشتم.
هوش مصنوعی: من همه را در هم کوبیدم و اعلام کردم که هیچکس از آنها باقی نماند.
هوش مصنوعی: در روز دیگری شاهد جنگی بودم که باعث شگفتیام شد؛ چه تنوع و زیبایی عجیبی در آن وجود دارد.
هوش مصنوعی: ما گفتیم که مردم فقط حرف های بیهوده میزنند، اما حالا متوجه شدیم که آنها واقعاً قدرتی در مواضع خود دارند.
هوش مصنوعی: زیاد صحبت کردیم و کسی توجه نکرد، اما وقتی یک اقدام جدی انجام دادیم، همه متوجه شدند و حرف زدند.
هوش مصنوعی: با نام خدا حرکت به سوی سرزمینهای فرنگ آغاز میشود، ستایش خدا که این چه رنگ و زیبایی است.
هوش مصنوعی: ما گفتیم که ما از خادمان و خدمتگزاران هستیم و زحمت ما از طرف خداوند به بندگان است.
هوش مصنوعی: ما به سوی مقصد میرویم و برایمان مهم نیست که در این مسیر افرادی دیگر نیز وجود دارند.
هوش مصنوعی: نشستن ما در خانه، شرمآور است، خدایا! این چه وضعیتی است که به آن دچار شدهایم؟
هوش مصنوعی: به سمت ادسا رفتیم و به حالتی دیوانهوار افتادیم.
هوش مصنوعی: ما در بیبرگی و بیصدایی به سر میبریم و ناگهان به نابودی و فنا رسیدیم.
هوش مصنوعی: دل کسی که با ما میسوزد، مانند سنگ است. خدایا، چه عجیبی است این وضع!
هوش مصنوعی: در ادسا دختری زیبا مانند لیلی از قبیلهای آمد.
هوش مصنوعی: مجنون شدم به خاطر او، بیهیچ راهی برای فرار، صدا و ندا از او همچون شعلهای در گوشم باقی مانده است.
هوش مصنوعی: گفتم که الان زمان شوخی و بازی نیست، چه زیباست این حالت و وضع.
هوش مصنوعی: بدبختی ما را ببین که خانم ناداد دیگر در دست ما نیست.
هوش مصنوعی: روزی دو روز گذشت و ما گم شده بودیم، با خود گفتیم که ای کاش در این وضعیت هدر نرویم و چیزی را از دست ندهیم.
هوش مصنوعی: سفر را آغاز کن که زمان خیلی محدود است. شگفتا که این چه زیبایی دارد!
هوش مصنوعی: برای دیدار با محبوبی که چهرهای مسیحی دارد، به سرزمین اتریش سفر کردیم.
هوش مصنوعی: از خودم گذشتم به مانند یک درویش، زیرا عشق باعث میشود تا پادشاهان نیز به مقام درویشی برسند.
هوش مصنوعی: دیدم که مسیر طولانی و پایم زخمدار است، چه شگفتانگیز است که چگونه این شرایط را توانستهام تحمل کنم.
هوش مصنوعی: خانم از نظر دور شد و به دنبال او هدف سفر هم از دست رفت.
هوش مصنوعی: زمان من به هدر رفت، چرا که عشق از قلبم بیرون رفت.
هوش مصنوعی: گفتم که زمان برای تردید و تکرار مناسب نیست، چه شگفتانگیز است این حالت و رنگ!
هوش مصنوعی: در شهر، سر و صدای زیادی به چشم میخورد و صحبتها از جنس زنگاری و بینظیر است.
هوش مصنوعی: ما سخنان زیادی داریم و گفتیم که نام ما خلیل است.
هوش مصنوعی: ما گفتیم که فعالیت ما ساده و بیدردسر است، اما چه خبر از این وضعیت و دنیای پرهیجان که داریم؟
هوش مصنوعی: با خود گفتیم که همیشه زمان سفر است، پس رفتیم.
هوش مصنوعی: بلند شو و برو، مگر اینکه خودت را برای چیزی آماده کنی، اما خود را خیلی تحت فشار نگذار.
هوش مصنوعی: مراقب باش که زمانه زود به تهدید میزند و این چه حالتی است که به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: کسی که به تو احترام میگذارد و به خوبی پذیراییات میکند، در واقع دوست بسیار خوبی برای توست.
هوش مصنوعی: مراقب باشید، چون ممکن است با خطرها و مشکلات جدی مواجه شوید. حواستان باشد که اعتماد به نفس بیش از حد نداشته باشید.
هوش مصنوعی: بشتاب که زمان اهمیت نام و آبرو فرا رسیده است، چه شگفتانگیز است این وضعیت.
هوش مصنوعی: ما سپس از شهر «ماربنباد» خوشحال به سمت بادکوبه حرکت کردیم.
هوش مصنوعی: صاحبخانه به مهمانش امیدواری میدهد و به او میگوید که به استرآباد برود.
هوش مصنوعی: ما گفتیم که ممدلی آدم باهوشی است، ولی واویلا! چه رنگ و لعابی دارد!
هوش مصنوعی: به قلی گفتم که بیا و زود آماده شو، یکی پارکی بکن.
هوش مصنوعی: نامرد به خاطر چیزی که به او ارزش داشت، بر قیمت آن افزود و من هم از روی بزرگواری و بخشش این را پذیرفتم.
هوش مصنوعی: گفتم که الان زمان موسیقی و ساز زدن نیست، با تعجب میگویم این چه رنگ و لعابی است!
هوش مصنوعی: سپس به عنوان مهمان، به سرزمین ترکمنها رفتیم.
هوش مصنوعی: به آنها وعدههای خوبی دادیم و به آنها گفتیم که ای عزیزان جانها، شما چقدر ارزشمند هستید.
هوش مصنوعی: از درد و رنج دل ما، دنیا به رنگهای مختلف درآمده است. واقعا شگفتانگیز است که این چه رنگهایی دارد!
هوش مصنوعی: من به بیان حرفهایی پرداختم که با نیرنگ و هنر بیان شده بودند و همه آنها به همین سخنها مرتبط میشود.
هوش مصنوعی: نتیجهی تلاشهای ما و خودخواهیهایمان خوب از آب درنیامد و تنها ماندیم.
هوش مصنوعی: هر نقشهای که برای خود میکشم، زیبا و دلفریب است. چه جالب است که این رنگها چقدر جذاب و دلنواز هستند!
هوش مصنوعی: من همیشه به دنبال آزادی هستم و با فرهنگ و قدرت روسیه آشنایی دارم.
هوش مصنوعی: تهران تو در کجاست و من در کجایم؟ آرزو دارم که به سمت تو بیایم.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق تو، سرم گنگ و پریشان است. سبحانالله! این چه حالتی است که دارم؟
هوش مصنوعی: ای ترکمنان زیبا، به شهر و قلعه بریزید تماماً.
هوش مصنوعی: هر چیزی که اسب و الاغ به دامن پدر خود آورد، اکنون در آغوش دختر قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: این مادهای که برای پیشرفت در جنگ استفاده میشود، حیرتآور است؛ واقعاً این چه ترکیب عجیبی است!
هوش مصنوعی: سپس با خوشحالی و با نغمههای دلانگیز، به راهی پرنشاط به سمت شهر استرآباد حرکت کردیم.
هوش مصنوعی: ما قدرت ظلم و بیعدالتی خود را به نمایش گذاشتیم و اعلام کردیم که هر کسی که بخواهد چیزی به ما بدهد، باید پیشکش کند.
هوش مصنوعی: در اینجا، شاعر از یک رنگ عجیب و غیرمنتظره صحبت میکند که به خاطر آن احساس امنیت و آرامش دارد. رنگی که به نظرش زیبایی خاصی دارد و به او حس خوبی منتقل میکند.
هوش مصنوعی: شخصی که به اندازه ما ترسیده و بیقرار شده، تصمیم به سفر به شاهرود و سمنان گرفته است.
هوش مصنوعی: رشید در مسیر صحیح به سمت تهران حرکت کرد و به مقام سلطنت رسید.
هوش مصنوعی: میتوان گفت که وقتی به سراغ کارهای پرهیاهو و مشغلههای زندگی میرویم، ناگهان به زیباییها و رنگهای مختلفی که در اطراف ما وجود دارد، توجه میکنیم و شگفتزده میشویم.
هوش مصنوعی: با اینکه به شدت شوق و اشتیاق داشتیم، اما در عین حال از ترس و وحشت نیز رنج میبردیم.
هوش مصنوعی: ما همیشه در حال تغییر و تحول بودیم و هر لحظه آماده جست و خیز و حرکت بودیم.
هوش مصنوعی: گفتی که در مسیر ما حیوانی به نام پلنگ وجود دارد، واقعاً شگفتآور است که این چه رنگی دارد.
هوش مصنوعی: گفتند که همه چیز در هم ریخته است و این چراغ قدیمی دیگر نور ندارد.
هوش مصنوعی: سرمایهٔ واپسگرایی چیزی جز دروغ نیست، و همه ما این را میدانیم.
هوش مصنوعی: ما گفتیم که همه اینها حواشی و بیمحتواست، اما حالا میبینیم که این موضوع چه زیبایی و جذابیتی دارد.
هوش مصنوعی: گفتند که رشیدت کشته شده است و این خبر موجب از بین رفتن امید تو شده است.
هوش مصنوعی: گفتند که وعده و انتظار تو به پایان رسید و خبری خوشی برایت نیست. گفتند که روزهای خوب تو به تاریکی و ناامیدی تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: دیدم که سرم از غم و اندوه در حالت نابسامانی و سرگردانی است. سبحانالله، چه رنگی دارد!
هوش مصنوعی: گفتند که دشمن کینهتوزی است که به دیگران حسادت میورزد و در مسیر زندگی، هر جا که باشد، بدخواهیاش را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: همه به دنبال کشتن شاه هستند و ما متوجه شدیم که روزگار ما به شدت تاریک و ناامیدکننده است.
هوش مصنوعی: آینهای که در کنار زنگ قرار دارد، چه رنگ جذابی دارد! سپاس خدا که اینچنین زیبایی را آفریده است.
هوش مصنوعی: گفتند که بزرگتر از تو از دنیا رفت و آن شخص با بزرگواری نیز از بین رفت.
هوش مصنوعی: اردوی منظم و مرتب ناگهان به هم ریخت و آشفتگی به وجود آمد.
هوش مصنوعی: فرار کن، زیرا این جعبه خالی از فشنگ است. سبحانالله، چه رنگی دارد!
هوش مصنوعی: گفتند آقای حکمفرما لطفاً زحمتی که چکش را میزند، دوباره انجام بدهید.
هوش مصنوعی: به جایی برگرد که قبلاً بودی، چون در آنجا، بیشتر از این، جنگ و دعوا دیدم.
هوش مصنوعی: واقعاً برای بنده شرمآور است، سبحانالله، این چه رنگی است!
هوش مصنوعی: زمانه نشاندهنده بیمبالی و نابسامانی است و این دنیا هم به نادرستی و بدی رو آورده است.
هوش مصنوعی: مرا به مکان مردهشویی انداختند و گفتیم شاید بتوانی رزمندهای بشوی.
هوش مصنوعی: عشق به معشوقی که شاداب و بازیگوش است، حقیقتاً حیرتانگیز و زیباست.
هوش مصنوعی: امروز به خاطر بخت بد، در مشکلات و سختیها گرفتار شدهام.
هوش مصنوعی: در شر و شور و قشقرق هستم، اگرچه بنده و خدمتگزار راهنمای کاروان هستم.
هوش مصنوعی: این کاروان تا روز قیامت در حال حرکت است و به جلو نمیرود. خداوند را شکر که این وضعیت چقدر جالب است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.