گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

این کشاکش بسی نگشت دراز

که شدند آن چهار تن دمساز

دل این جنس خوبروی ظریف

هست مانند آبگینه لطیف

که به اندک فشار می‌شکند

پیش سختی مقاومت نکند

زن در اول چو موم سرد بود

دیر پذرای نقش مرد بود

دیرپذرای و خویشتن‌دار است

سخت‌کوش و محافظت‌کار است

لیک چون گرم گشت در کف مرد

غیر نرمی چه می‌تواند کرد

موم‌ چون گشت گرم‌ و نیمه گداخت

هرچه خواهی ازو توانی ساخت

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]