گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

ای مدیری که ز نوک قلمت

تیر در دیدهٔ اهل نظرست

هیکل نحس تو و اخلاقت

هر یکی از دگری زشت‌ترست

تویی آن حلقهٔ مفقوده که او

بین بوزینه و جنس‌ بشرست

هر گزافی که به عالم علمست

هر دروغی که به گیتی سمرست

در سیه‌نامهٔ تو مندرجست

در ورق‌پارهٔ تو منتشرست

فکرهای کج و بی‌معنی تو

همچو احکام ستاره شمرست

هرکه را مدح کنی منفعلست

هرکه را قدح کنی مفتخرست

با تو ای مظهر خر، چه‌توان کرد

تف به گور پدر هرچه خرست‌!

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۲۵ - به یکی از مدیران جراید به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
کمال‌الدین اسماعیل

رخت از ماه و لبت از شکرست

آنت ازین وینت از آن خوبترست

بر رخت بوسه کجا شاید داد؟

که نظر نیز محل نظرست

نه میان نیست میان تو ز لطف

[...]

کلیم

باغ و راغ من خونین جگرست

نفسی کز دل من تنگ ترست

ز آنچه آن سرو بخود می پیچد

پیچش طره و تاب کمرست

بیزبان باش، نبینی که قلم

[...]

ملک‌الشعرا بهار

ای دریغا که بشر کور و کرست

وز سرانجام جهان بی‌خبرست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه