گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

جز روی تو کافروخته گردد ز می ناب

آتش که شنیده ‌است که روشن شود از آب

شنگرف دو رخسار تو آمیخته با سیم

سیم تو ز دو دیده‌ام انگیخته سیماب

سیماب اگرم بارد به رخ عجبی نیست

سیماب روان شیفته باشد به زر ناب

دو چشم و جبین تو در آن زلف چه باشد؟

دو نرگس نو ساخته اندر شب مهتاب

گربوسه به من بخشی دانی به چه ماند؟

مرغی که گه کشتن‌، قاتل دهدش آب

ز اندوه شبانگاهی خود با تو چه گویم

شب خفته چه داند اثر دیده ی بی‌خواب

در دامنت آویزم تا مردم گویند

آوبخته بر سرو یکی شاخک لبلاب

تا خط ندمیده است رفیقان را دل‌جوی

تا نقدی باقی است فقیران را دریاب

بیم است که خط جوش زند گرد عذارت

و اندیشهٔ او نیش زند بر دل اصحاب

عناب لبت بی‌مزه گردد ز خط سبز

اینست‌، بلی خاصیت سبزهٔ عناب

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
کسایی

از بهر که بایدت بدین سان شبگیر

وز بهر چه بایدت بدینسان تف و تاب ؟

خاقانی

راه نفسم بسته شد از آه جگر تاب

کو هم نفسی تا نفسی رانم ازین باب

از هم نفسان نیست مرا روزی ازیراک

در روزن من هم نرود صورت مهتاب

بی هم نفسی خوش نتوان زیست به گیتی

[...]

خواجوی کرمانی

دیشب خبرت هست که در مجلس اصحاب

تا روز نخفتیم من و شمع جگر تاب

از دست دل سوخته و دیده خونبار

یک لحظه نبودیم جدا ز آتش و از آب

من در نظرش سوختمی ز آتش سینه

[...]

ناصر بخارایی

ای چشمهٔ حیوان شده از شرم لبت آب

تابی ز مه روی تو خورشید جهان تاب

از لعل شکربار تو شد خون دل عناب

شد چشم من از شوق رخت چشمهٔ سیماب

شیخ بهایی

ور بگفتی که سقا آورده آب

وربگفتی که برآمد آفتاب

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه