گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

خامشی جُستم که حاسد مرده پندارد مرا

وز سر رشگ و حسدکمتر بیازارد مرا

زنده درگور سکوتم من‌، مگر زین بیشتر

روزگار مرده‌پرور خوار نشمارد مرا

مردمان از چشم بد ترسند و من از چشم خوب

حق ز چشم خوب مهرویان نگهدارد مرا

مرگ شاعر زندگی‌بخش خیال اوست کاش

این خموشی در شمار مردگان آرد مرا

سینه‌ام زآه پیاپی چاک شد، کو آن طبیب

کز تشفی مرهمی بر سینه بگذارد مرا

تا مگر تأثیر بخشد ناله‌های زار من

آرزوی مرگ حالی بسته‌لب دارد مرا

شد امید از شش‌ جهت ‌مقطوع‌ و نومیدی ‌رسید

بو که نومیدی به دست مرگ بسپارد مرا

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۵ به خوانش زهرا بهمنی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
شمارهٔ ۵ به خوانش عندلیب
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
قطران تبریزی

چشم شوخت گر بنالیدن نیازارد مرا

زلفت آزارد مرا رویت نیاز آرد مرا

مهر تو بر چهره زر و زعفران کارد مرا

هرکسی در مهر تو بی دانش انگارد مرا

عشقت از گردون گردان ناله بگذارد مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه