گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

زهی به کعبه‌، شرافت‌فزای رکن و حطیم

زهی مقام تو فخر مقام ابراهیم

زهی حریم تو چون کعبه لازم‌الاکرام

زهی وجود تو چون قبله واجب‌التعظیم

زهی بلندتر اندر همم ز چرخ بلند

زهی عظیم‌تر اندر شرف ز عرش عظیم

زهی علی و نمایندهٔ تو هرچه علو

زهی علیم و ستایندهٔ تو رب علیم

علی عالی اعلا ابوالحسن حیدر

که شد صحیح ز فضل تو روزگار سقیم

به‌صورت ار چه ز بوطالبی ولی به صفت

فکنده برگل آدم مشیت تو ادیم

به فلک نوح‌، تو بودی زمامدار نجات

برود نیل‌، تو بودی طلایه‌دار کلیم

چنین که علم تو را نیست منتها شاید

گر اعتراف نمایم که عالم است قدیم

میان لجهٔ شرع محمدی کعبه است

همان صدف که‌ در او زاد چون ‌تو در یتیم

برون ز یک سخنت حکمتی نمی‌بینند

اگر به چله نشینند صدهزار حکیم

توئی حقیقت قرآن و برتر از قرآن

که صامت است وکریم و تو ناطقی و کریم

بود بهشت برین ساحت ولایت‌تو

طریقت تو در آن‌، جوی کوثر و تسنیم

توئی حکیم وکلامت شراب معرفت است

حکیم و سفسطه‌اش نیست جز شراب حمیم

بر آسمانهء‌ قهرت پی مصالح دین

به کلک فکرت گر نقطه‌ای شود ترسیم

هزار مرتبه صائب‌تر است و نافذتر

ز بیلک‌ شهب اندر مصاف دیو رجیم

حسام امر تو آنجاکه قد الف سازد

چو لاء نفی شود قدکافران به دو نیم

خدایگانا بنگر ز لطف سوی بهار

که روح قدس کند مدحت تواش تعلیم

به مدحت تو وپیروزی ولادت تو

سخن سراید در این بزرگوار حریم

حریم زادهٔ موسی که چون دم عیسی

روان فزاید خاک درش به عظم رمیم

به چشم زایر این آستان بود روشن

هرآنچه گشت به سینا نهان زچشم کلیم

زهی برآنکه نهد روی دل برین درگاه

به‌رای صافی و دین درست و قلب سلیم

من این قصیده بهنجار «‌ازرقی‌» گفتم

«‌برآن صحیفهٔ سیمین مساز مشک مقیم‌»

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عسجدی

کسی که او کند از کان که به میتین سیم

مکن بر او بر بخشایش و مباش رحیم

ازرقی هروی

بر آن صحیفة سیمین مسای مشک مقیم

که رنگ مشک نماید بر آن صحیفة سیم

مکن ستیزه اگر چند خوبرویان را

ستیزه کردن بیهوده عادتیست قدیم

غرض ز مشک نسیمست ، رنگ نیست غرض

[...]

مسعود سعد سلمان

چو روی چرخ شد از صبح چون صحیفه سیم

ز قصر شاه مرا مژده داد باد نسیم

که عز ملت محمود سیف دولت را

ابوالمظفر سلطان عادل ابراهیم

فزود حشمت و رتبت به دولت عالی

[...]

ابوالفرج رونی

سپهر دولت و دین آفتاب هفت اقلیم

ابوالمظفر شاه مظفر ابراهیم

کشید رایت منصور سوی لوهاور

به طالعی که تولا کند به دو تقدیم

قضا ز هیبت او دیده حال شرع قوی

[...]

وطواط

تویی که دل بتو کردند عاشقان تسلیم

سلیم باشد ، اگر جان بتو دهند ، سلیم

یکی منم ، که اگر صد هزار جان بودم

بجان تو که کنم جمله را بتو تسلیم

ز طلعت تو بخورشید داده اند فروغ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه