دلا دیدهی دوربین برگشای
در این دیر دیرینهی دیرپای
بدین غور دَور شبانروزیاش
به خورشید و مه عالم افروزیاش
نگویم قدیم است از آغاز کار
که باشد قدم خاصهی کردگار
حدوث ارچه شد سکهی نام او
نداند کس آغاز و انجام او
شب و روز او چون دو یغماییاند
دو پیمانهی عمر پیماییاند
دو طرّار هشیار و تو خفته مست
پی کیسه ببریدنت تیزدست
ز عقد امانی ترا کیسه پر
به جان دشمن کیسه پر، کیسهبُر
چو کیسه به سیم و زر آگندهاست
دل کیسهداران پراکنده است
یکی جمع شد زین پراکندگی
تهی کن دل از کیسه آکندگی
پی عزت نفس خواری مکش
ز حرص و طمع خاکساری مکش
میامیز چون آب با هر کسی
میاویز چون باد با هر خسی
خلاصی تو از آبرو ریختن
چو بخشد ز مردم نیامیختن
خوش آن کاو در این لاجوردی رواق
ز آمیزش جفت طاق است، طاق
ای دل ار عشرت امروز به فردا افکنی
مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد
عشقبازی کار آسان نیست ای دل سر بباز
ورنه گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس
از سید فاضل میرصدرالدین محمد نقل کردهاند که گفت: قناتمان را که حفر میکردیم، به جایی رسیدیم که گل بسیاری بود که به چشم نمیآمد اما سنگینی آن را حس میکردیم.
شیخ نادان برد ز نادانی
ظن که شد این کمال انسانی
که کند خانقاه و صومعه جای
واکشد پا ز باغ و راغ و سرای
ابهلی چند گرد او گردند
تابع ذکر و ورد او گردند
بر خلایق مقدمش دارند
هر چه گوید مسلمش دارند
مقتدای زمانه خواجه فقیه
با درون خبیث و نفس سفیه
حفظ کرده است چند مسألهای
در پی افکنده از خران گلهای
سینه پر کینه دل پر از وسواس
کرد ضایع به گفتگوی انفاس
عمر خود کرد در خلاف و مرا
صرف حیض و نفاس و بیع و شری
گشته مشعوف لایجور و یجوز
مانده عاجز به کار دین چو عجوز
با چنین کار و بار کرده قیاس
خویشتن را که هست اکمل ناس
حد ایشان به مذهب عامه
حیوانی است مستوی القامه
پهن ناخن، برهنه پوست ز موی
به دوپا رهسپر به خانه و کوی
هرکه را بنگرند کاین سان است
میبرندش گمان که انسان است
ابن مهلبی گفت: نزد منتصر بودم. جماز که پیر و فرتوت گشته بود، بیامد. منتصر مرا گفت: از او پرس که آیا خاصیتی بهر زنان در او مانده است؟
پرسیدمش، گفت:بلی. این خاصیت که بهرشان دلالی محبت کنم. منتصر از شنیدن پاسخ وی آنقدر بخندید که به پشت بیفتاد.
با هرکه نشستی و نشد جمع دلت
وز تو نرهید زحمت آب و گلت
زنهار ز صحبتش گریزان میباش
ورنه نکند روح عزیزان به حلت
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
شب رحلت هم از بستر روم تا قصر حورالعین
اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم
منصور خلیفه، زیادبن عبدالله را مالی داد که بین قواعد و کوران و یتیمان بخش کند. ابو زیاد تمیمی بنزدش آمد و گفت: خدا کارت اصلاح سازد، مرا نیز جزء قواعد بنویس.
گفت: وای بر تو مگر ندانی که قواعد زنان بیوهاند؟ گفت: پس مرا جزء کوران بنویس. گفت: باشد چه خداوند فرموده است: «و آنها لاتعمی الابصار و لکن تعمی القلوب التی فی الصدور» وی را جزء کوران بنوشت.
اما ابو زیاد گفت: فرزند مرا نیز جزء یتیمان بنویس، گفت: باشد، چه کسی که تو پدرش باشی، یتیم است.
مزید، در اوج تهیدستی سخت بیمار شد. یکی از یارانش به عیادتش آمد و بس تکرار کرد که باید پرهیز کند. مزید گفت: مرا توانایی دسترسی به خواستههایم نیست تا لازم بود پرهیز کنم.
کمی بعد که وی برمیخاست پرسید: چیزی نمیخواهی؟ مزید گفت: بلی، این که دیگر به عیادتم نیایی.
ای که مهجوری عشاق روا میداری
بندگان را زبر خویش جدا میداری
دل ربودی و به حِلّ کردمت ای جان لیکن
به از این دار نگاهش، که مرا میداری
ای مگس عرصهی سیمرغ نه جولانگه توست
عرض خود میبری و زحمت ما میداری
حافظ خام طمع شرمی از این قصه بدار
کار ناکرده چه امید عطا میداری؟
یکی است ترکی و تازی در این معامله حافظ
حدیث عشق بیان کن به هر زبان که تو دانی
گذشت عمر تو در فکر نحو و صرف و معانی
بهایی از تو بدین نحو صرف عمر بدیع است
حَجّاج، مردی سلیمان نام را به یکی از بلاد پارس ولایت داد و هفتصد مرد ترک با وی گسیل داشت و وی را گفت: با تو هفتصد شیطان بفرستادم تا هر آن کس را که خیال طغیان بود، بدست ایشان خوار و زبون سازی.
اما آن مردان، در آن سرزمین به فساد پرداختند، کشت و زرع و نسل از میان بینداختند و به سرکشی بسیار کردند. مردمان به حَجّاج شِکوِه بردند و حجّاج به سلیمان نوشت ای سلیمان، نعمت را کفران کردی، پس به نزد ما برگرد. والسلام.
سلیمان در پاسخ نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم ». سلیمان کفران نعمت نورزید. بل شیطانها کفران کردند». حجّاج که پاسخ وی بخواند، آن را نیک دید و فرمان داد که وی بماند اما ترکان یاد شده را بازگرداند.
ریاشی گفت: خواهی که ترا به زبانی رهنمون شوم که در آستین تو است و بستانی که در دامن تو جاگیرد و لالی که هرگاه خواهی به تو آموزد و هرگاه به تعب شوی به حال خود گزاردت؟ گفتم: بلی آن چیست: کتابت . . . هان برآن التزام کن.
مشو دلگرم اگر بخشد سپهرت
که تیزی سنان دارد سر هر موی سنجابش
عاشق جان خویش را بادیه سهمگین بود
من به هلاک راضیام لاجرم از خود ایمنم
خاک دل آن روز که میبیختند
شبنمی از عشق بر او ریختند
دل که به آن رشحه غماندود شد
بود کبابی که نمکسود شد
دیدهی عاشق که دهد خون ناب
هست همان خون که چکد از کباب
بیاثر مِهر چه آب و چه گل
بینمک عشق چه سنگ و چه دل
نازکی دل سبب قرب تو است
گر شکند کار تو گردد درست
دل که ز عشق آتش سودا در اوست
قطرهی خونی است که دریا در اوست
سبحه شماران ثریا گسل
مهرهی گل را نشمارند دل
ناله ز بیداد نباشد پسند
چند دل و دل چونئی دردمند
به که نه مشغول به این دل شوی
کش ببرد گربه چو غافل شوی
نیست دل آن دل که در او داغ نیست
لالهی بی داغ در این باغ نیست
آهن و سنگی که شراری در اوست
بهتر از آن دل که نه یاری در اوست
ای که به نظاره شدی دیده باز
سهل مبین در مژههای دراز
کان مژه در سینه چو کاوش کند
خون دل از دیده تراوش کند
یا منگر سوی بتان تیز تیز
یا قدم دل بکش از رستخیز
روی بتان گرچه سراسر خوش است
کشتهی آنیم که عاشقکش است
هر بت رعنا که جفاکیشتر
میل دل ما سوی او بیشتر
یار، گرفتم که به خوبی بری(؟پری) است
سوختن او نمک دلبری است
سوزش و تلخی است غرض از شراب
ورنه به شیرینی از او بهتر، آب
لاله رخان گرچه که داغِ دلند
روشنی چشم و چراغِ دلند
مهر و جفا کاریشان دلفروز
دیدن و نادیدنشان سینه سوز
حسن، چه دل بود که دادش نداد؟
عشق چه تقوی که به بادش نداد؟
دامن از اندیشهی باطل بکش
دست ز آلودگی دل بکش
قدر خود آنها که قوی یافتند
از قدم پاک روی یافتند
کار چنان کن که در این تیره خاک
دامن عصمت نکنی چاک چاک
عشق بلند آمد و دلبر غیور
در ادب آویز، رها کن غرور
چرخ در این سلسله پا در گل است
عقل در این میکده لایعقل است
جان و جسد خستهی این مرهماند
ملک و ملک سوختهی این غماند
ای دو جهان ذرهای از راه تو
هیچ تر از هیچ به درگاه تو
راز تو بر بیخبران بسته در
باخبران نیز ز تو بیخبر
وصف تو ز اندازهی دانش فزون
کار تو زاندیشه ی مردم برون
فکرت ما را سوی تو راه نیست
جز تو کس از سرّ تو آگاه نیست
در تو زبان را که تواند گشاد
های هویت که تواند نهاد
حکم ترا در خم این نه زره
رشته دراز است و گره بر گره
گر همه عالم به هم آیند تنگ
به نشود پای یکی مور لنگ
جمله جهان عاجز یک پای مور
وای که بر قادر عالم چه زور
به که ز بیچارگی جان خویش
معترف آییم به نقصان خویش
گمشدگانیم در این تنگنای
ره که نماید؟ که تویی ره نمای
خسرو مسکین ز دل مستمند
طرح به تسلیم رضایت فکند
کار نگویم که چه سان کن بدو
آنچه ز تو میسزد آن کن بدو
عارفی گفت: اگر الفت عارضی بین تن و جان نمیبود، جان در تن چشم به هم زدنی درنگ نیاوردی چه بین این دو را تفاوت بسیار است.
با این همه امّا جان هر زمان که یاد سرمنزل جانان کند، نزدیک شود که از شوق بگدازد و هر دم آرزوی فراق تن کند. حافظ چه نیک سروده است:
چاک خواهم زدن این دلق ریا را چه کنم؟
روح را صحبت ناجنس عذابی است الیم
گویی حافظ مضمون این شعر از آن سخن بگرفته است. عارف رومی نیز ره بر همین نمط رفته است، آنجا که گوید:
در بدن اندر عذابی ای پسر
مرغ روحت بسته با جنس دگر
هرکه را با ضد وی بگذاشتند
این عقوبت را چو مرگ انگاشتند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن شاعر به عمیقترین معانی زندگی، عشق و عرفان میپردازد. او به دوربین دل میگوید تا واقعیتهای عمیقتری را ببیند و از زندگی مادی و دنیوی فریبنده دوری کند. او به تفکر در مورد شب و روز و درک نامتناهی خدا میپردازد و تنبه میدهد که پیوند با دنیا باعث خاکساری و حرص میشود.
شاعر به دنبال عزت نفس و عدم وابستگی به اموال دنیوی است و هشدار میدهد که محبت و عشق واقعی به معنای رهایی از تعلقات مادی است. او به ویژگیهای ناپایدار دنیا میپردازد و به عشق و تأثیر آن بر دل انسان اشاره میکند.
در ادامه، داستانهایی از تاریخ و معانی عمیق خود را با اشاراتی به شخصیتهای تاریخی و مذهبی بیان میکند، و به تأکید بر این نکته میپردازد که عشق و بندگی واقعی در زیر سایه خداوند قابل درک است. در نهایت، او بر سرنوشت حزنانگیز انسان در دنیا تأکید میکند و فراخوانی به جستجوی حقیقت و عشق واقعی دارد.
هوش مصنوعی: ای دل، چشمان تیزبینت را باز کن و به این مکان باستانی و دیرپای نگاه کن.
هوش مصنوعی: در این جهان، شب و روز در حال چرخش و گذر است و همچون خورشید و ماه، روشنی و زندگی را به اطراف میبخشد.
هوش مصنوعی: نگو که این موضوع قدیمی است و به زمانهای گذشته مربوط میشود، زیرا این مسأله از همان آغاز خلقت وجود داشته و مختص خداوند است.
هوش مصنوعی: هرچند که پدیدهها و وقایع جدیدی به وجود میآیند، اما هیچکس نمیتواند به طور کامل از ابتدای وجود و پایان آنها آگاه باشد.
هوش مصنوعی: شب و روز او مانند دو دزد هستند که عمر را همچون دو پیمانه به اندازه میسنجند.
هوش مصنوعی: دو فرد زیرک و حیلهگر وجود دارند و در حالی که تو در خواب و بیخبر هستی، آنها به سرعت و با مهارت اموال تو را میدزدند.
هوش مصنوعی: از پیمان و تضمینهای بیفایده، کیسهات را پر میکنی، در حالی که دشمنان کیسهای پر از داراییهای خود دارند و تو در خطر دزدیده شدن هستی.
هوش مصنوعی: وقتی کیسه پر از نقره و طلا باشد، دل افرادی که به پول فکر میکنند، دچار آشفتگی و پراکندگی میشود.
هوش مصنوعی: یک نفر از این پراکندگی جمع شده و به ما یادآوری میکند که باید دل را از پر کردن کیسهها و مال و منال دنیا خالی کنیم.
هوش مصنوعی: برای کسب عزت نفس به ذلت و خواری تن نده و به خاطر حرص و طمع خود، خود را پایین نیاور.
هوش مصنوعی: با هر کسی مثل آب درهم نرو و با هر آدم بیارزشی مثل باد ارتباط برقرار نکن.
هوش مصنوعی: نجات تو از شر آبرو باختن، به این معناست که اگر از دیگران فاصله بگیری و در کنارشان نباشی، این مشکل برایت پیش نخواهد آمد.
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که در این آسمان آبی، در کنار زیبایی و هماهنگی دو نیمهٔ مختلف، به زندگی پرداخته است.
هوش مصنوعی: اگر امروز را برای خوشی و لذت در نظر بگیری و به فردا فکر نکنی، در واقع ارزش زندگی را که آن را از دست میدهی، نمیفهمی و در نتیجه دیگر نمیتوانی به آن امیدوار باشی.
هوش مصنوعی: عشق ورزیدن کار سادهای نیست، ای دل. اگر سر خود را به این کار ندهی، هرگز نمیتوانی در میدان عشق به خوبی بازی کنی و آرزوهای خود را به دست آوری.
هوش مصنوعی: سید فاضل میرصدرالدین محمد نقل کرده است که هنگام حفر قنات، به نقطهای رسیدند که خاک زیادی وجود داشت که قابل رؤیت نبود، اما احساس میکردند که وزن آن سنگین است.
هوش مصنوعی: شیخ نادان به خاطر نادانیاش گمان میکند که به کمال انسانی دست یافته است.
هوش مصنوعی: کسی که به خانقاه و صومعه میرود، باید از باغها، دشتها و خانهها فاصله بگیرد.
هوش مصنوعی: چند نفر از ابهت و شکوه او دور او جمع میشوند و به ذکر و دعاهای او توجه میکنند.
هوش مصنوعی: افراد، هر چه او بگوید را معتبر و درست میدانند و به او احترام میگذارند.
هوش مصنوعی: رهبر و پیشوای این دوران، فردی است که وابسته به علم و دین است، اما در درونش نیتهای ناپاک و نفسهایی پایین دارد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فردی یا گروهی نکاتی را با دقت نگه داشته و از آنها استفاده کردهاند، اما در عین حال باعث ایجاد هرج و مرج و آشفتگی در برخی مسائل شدهاند. به عبارتی میتوان گفت که این فرد یا گروه به بخشی از کارهای خود توجه کردهاند، اما در نتیجه کارهایشان باعث به وجود آمدن مشکلات در جاهای دیگر شده است.
هوش مصنوعی: دل پر از کینه و سینه پر وسواس میشود، وقتی که در گفتوگوهای بیثمر و بیفایده وقت صرف میشود.
هوش مصنوعی: زندگیام را در راه نادرست گذراندم و وقت خود را صرف دورانهای حیض و زایمان و خرید و فروش کردهام.
هوش مصنوعی: شخصی که به خوشحالی و شادابی رسیده و از بدیها دوری میکند، دیگر از انجام کارهای دینی ناتوان و بیچاره مانده، همچون یک پیرزن که قادر به حرکت صحیح نیست.
هوش مصنوعی: انسان باید با دقت و آگاهی خود را با دیگران مقایسه کند و در این مقایسه به کمال و نقصهای خود پی ببرد، زیرا او در زمره کاملترین انسانها قرار دارد.
هوش مصنوعی: حد و مرز آنها به مذهب عامه، مانند حیوانی است که قامتش راست و یکنواخت است.
هوش مصنوعی: ناخنها دراز و پوستی نمایان است، و او با پاهای برهنه به سمت خانه و محله میرود.
هوش مصنوعی: هر کسی را که ببینند و او را به این شکل تحسین کنند، فکر میکنند که او انسانیت را داراست.
هوش مصنوعی: ابن مهلبی گفت: من نزد منتصر بودم که ناگهان جماز پیر و ناتوانی به آنجا آمد. منتصر به من گفت: از او بپرس آیا خاصیتی برای زنان هنوز در او باقی مانده است؟
هوش مصنوعی: از او پرسیدم و او پاسخ داد: بله. این ویژگی من است که برایشان محبت و عشق ورزی کنم. منتصر از شنیدن این پاسخ آنقدر خندید که به زمین افتاد.
هوش مصنوعی: هر کس که با او در جمع نشستی و نتوانستی احساس خوبی پیدا کنی، تلاش تو برای شاد کردن او بههدر خواهد رفت.
هوش مصنوعی: احتیاط کن از صحبت با او، زیرا ممکن است روح عزیزانت به خطر بیفتد.
هوش مصنوعی: بلبل به دلیل لطف و خوشبو بودن گل، به یادگیری سخن پرداخته است؛ وگرنه این همه شعر و نغمه در منقار او وجود نمیداشت.
هوش مصنوعی: با مژگان سیاه خود، هزاران آسیب به اعتقادهام زدی، بیا تا از چشمان بیمار تو، هزاران درد را از دلم پاک کنم.
هوش مصنوعی: در شب جدایی، از جایی که دراز کشیدهام تا قصر حورالعین، اگر در لحظهٔ جان دادن تو باشی، من چراغ خواب تو خواهم بود.
هوش مصنوعی: منصور خلیفه مقداری پول به زیادبن عبدالله داد تا آن را بین فقرا، کوران و یتیمان توزیع کند. ابو زیاد تمیمی به نزد او رفت و گفت: خداوند کارهای شما را نیکو گرداند، مرا هم در زمره فقرا قرار دهید.
هوش مصنوعی: او گفت: وای بر تو! آیا نمیدانی که قوانین مربوط به زنان بیوه چیست؟ او در پاسخ گفت: پس من را در زمرهی افرادی که نابینا هستند، بنویس. او هم گفت: باشد، زیرا خداوند فرموده است: «چشمها کور نمیشوند، بلکه دلهایی که در سینهها هستند، کور میشوند.» و او را به عنوان نابینا نوشت.
هوش مصنوعی: ابو زیاد گفت: فرزند مرا هم به عنوان یتیم ثبت کن. پاسخ داد: بله، زیرا کسی که تو پدرش هستی، یتیم به حساب میآید.
هوش مصنوعی: مزید در زمان بسیار سختی و در شرایطی که به شدت بیمار بود، یکی از دوستانش به ملاقاتش آمد و بارها به او گفت که باید از برخی چیزها پرهیز کند. اما مزید جواب داد که من قدرت دسترسی به خواستههایم را ندارم و بنابراین ضرورتی برای پرهیز کردن نیست.
هوش مصنوعی: مدتی بعد که او بلند شد، پرسید: چیزی نمیخواهی؟ مزید پاسخ داد: بله، این که دیگر به دیدن من نیایی.
هوش مصنوعی: ای کسی که برای عاشقان حق مهجوری و دوری را میپذیری، بندگانت را از لطف و توجه خود دور میکنی.
هوش مصنوعی: تو قلبم را دزدیدی و به آرامش رساندی، ای جان، اما مرا به این دوری نگاه کن، که تو همیشه در دل من هستی.
هوش مصنوعی: این شعر به فردی اشاره دارد که در مکانی نامناسب و غیرقابل حضور است و فقط خود را به نمایش میگذارد. شاعر به این فرد میگوید که تو جایگاهی در این عرصه نداری و تنها با خودنمایی خود، برای دیگران زحمت ایجاد میکنی. به نوعی، شاعر از او میخواهد که از این فضا دور بماند و به خود سروسامان دهد، چون در این مکان، جایی برای او نیست.
هوش مصنوعی: حافظ، از آنجا که هنوز به خواستهها و آرزوهایش نرسیده، از این داستان ناگوار عذاب میکشد. او از خود میپرسد که چرا باید به چیزهایی که هنوز به دست نیاورده امید داشته باشد؟
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که در عشق، تفاوتی میان ملیتها و زبانها وجود ندارد و همه افراد، چه ترک و چه عرب، در این موضوع یکسان هستند. حافظ از شنونده میخواهد که داستان عشق را با هر زبانی که میداند نقل کند و احساساتش را بیان کند.
هوش مصنوعی: زندگیات را در یادگیری قواعد زبان و معانی آن گذراندهای و این به تو ارزش و زیبایی خاصی بخشیده است.
هوش مصنوعی: حجاج، مردی به نام سلیمان را به یکی از مناطق پارس منصوب کرد و هفتصد مرد ترک را با او فرستاد. او به سلیمان گفت: من هفتصد شیطان را همراه تو فرستادهام تا هرکسی که بخواهد طغیان کند، با کمک آنها خوار و ذلیل کند.
هوش مصنوعی: اما آن مردان در آن سرزمین به فساد مشغول شدند و کشاورزی و نسلها را از بین بردند و بسیار سرکش شدند. مردم به حجاج شکایت کردند و حجاج به سلیمان نوشت: ای سلیمان، نعمتها را نادیده گرفتی، پس به نزد ما بازگرد. والسلام.
هوش مصنوعی: سلیمان در جواب نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان». سلیمان قدردان نعمتها بود، اما شیطانها ناسپاسی کردند. زمانی که حجاج این پاسخ را خواند، آن را پسندید و دستور داد سلیمان به ماندن ادامه دهد، اما دستور داد آن ترکان که ذکر شده بودند، برگردند.
هوش مصنوعی: ریاشی گفت: آیا میخواهی به زبانی راهنماییات کنم که در وجود توست و باغی که در دامن تو قرار دارد و موجودی بزرگ که هر وقت بخواهی به تو یاد میدهد و هر وقت به حال خود میگذاریات؟ من پاسخ دادم: بله، آن چیست؟ او گفت: کتاب تو... حال به آن پایبند باش.
هوش مصنوعی: اگر آسمان به تو امید و دلگرمی بدهد، نباید شادمان شوی؛ زیرا او که چنین میکند، در عین حال میتواند خطراتی را نیز به همراه داشته باشد که به راحتی میتواند به تو آسیب برساند.
هوش مصنوعی: عاشق وقتی به دنبال معشوق خود میرود، با چالشها و خطرات زیادی روبرو میشود. اما من با تمام خطرات و سختیها کنار آمدهام و به هر شکلی که باشد، به آنچه برایم پیش میآید راضیام و از خودم هیچ نگرانی ندارم.
هوش مصنوعی: روزی که دل خاکی من را شکستند، از عشق بر آن دانههای شبنم ریختند.
هوش مصنوعی: وقتی دل پر از غم و اندوه میشود، حالتی شبیه به کبابی پیدا میکند که در نمک خوابانده شده و طعم تلخی به خود میگیرد.
هوش مصنوعی: چشمان عاشق که اشکهای غمانگیز را میریزند، همانند خونی است که از کباب چکه میکند.
هوش مصنوعی: بدون محبت، نه آب و گل تاثیری دارند و نه عشق، چه سنگ باشد و چه دل.
هوش مصنوعی: حساسیت و نازکی دل باعث نزدیکتر شدن تو میشود، اما اگر این دل بشکند، همه چیز درست میشود.
هوش مصنوعی: دل عاشق مانند قطرهای خون است که در عمق دریا غوطهور است. این دل سرشار از شور و شوق عشق است و در عین کوچکی، وسعتی بیپایان را در دل خود دارد.
هوش مصنوعی: برخی از افراد در زندگی خود به امور سطحی و کم اهمیت توجه میکنند و تمام تلاش خود را صرف آن مینمایند، در حالی که مسائل واقعی و ارزشمند را نادیده میگیرند. در این میان، دل انسان به زیباییها و احساسات عمیق اهمیت میدهد و میداند چه چیزهایی واقعا ارزشمند هستند.
هوش مصنوعی: تظاهرات و زاری درباره ظلم و ستم، چندان مطلوب نیست و وقتی دل انسانی اینچنین پر درد و رنج است، ناله کردن فایدهای ندارد.
هوش مصنوعی: بهتر است که دل خود را درگیر این امور نکنید، زیرا ممکن است گربه، هنگامی که شما غافل هستید، چیزی را برباید.
هوش مصنوعی: دل واقعی دلی است که در آن احساسات عمیق و زخمهایی وجود داشته باشد؛ مثل لالهای که بدون داغ و نشانهای از درد در این باغ وجود ندارد.
هوش مصنوعی: آهن و سنگی که درونش آتشی وجود دارد، ارزش بیشتری دارد از دلی که هیچ دوستی و یاری در آن نیست.
هوش مصنوعی: ای کسی که به تماشای زیبایی نشستهای، توجه کن که در لبههای مژههای بلند، چیزی را به سادگی نبین.
هوش مصنوعی: وقتی مژه مانند جستجوگری در سینه باشد، اشکهای دل از چشمان آدمی سرازیر میشود.
هوش مصنوعی: به طرف معشوقان نگاهی تند و سریع نکن یا اینکه از بحرانها و دردها فاصله بگیر.
هوش مصنوعی: اگرچه زیبایی و جذابیت معشوقان بسیار فریبنده است، ما به خاطر عشق افرادی که دلها را میشکنند و عاشقان را میکشند، تسلیم و گرفتار شدهایم.
هوش مصنوعی: هر زیبای دلربا که بیرحمتر باشد، دل ما بیشتر به سمت او کشیده میشود.
هوش مصنوعی: عزیزم، فهمیدم که زیباییات چون پری است و سوختن به خاطر عشق و دلبری تو، برایم مانند نمک است که لذیذ و شیرین است.
هوش مصنوعی: هدف از شراب، سوزش و تلخی آن است، وگرنه آب که شیرینتر است، از آن بهتر است.
هوش مصنوعی: چهرههای زیبا، هرچند که برای دل درد ایجاد میکنند، اما در عین حال روشنیبخش چشمها و زندگی دل هستند.
هوش مصنوعی: عشق و سختیهایی که به دل انسان میآورد، دیدن و نادیدن آنها همچون آتشی در دل سوزان است.
هوش مصنوعی: زیبایی چه دلانگیزی است که آن را فدای عشق نکرد؟ و عشق چه پاکیای دارد که آن را نادیده گرفته و به فراموشی سپرده است؟
هوش مصنوعی: از افکار نادرست دوری کن و دل خود را از پلیدیها پاک کن.
هوش مصنوعی: افرادی که به اراده و کیفیت خود اهمیت میدهند، از قدمهای درست و نیات پاک خود به شاهراه موفقیت و قدرت دست مییابند.
هوش مصنوعی: کاری انجام بده که در این دنیای پر از بدی و ناامیدی، آبرو و شرافتت را زیر سوال نبرم یا خدشهدار نکنم.
هوش مصنوعی: عشق به وقار و بینظمی دلبر غیور و با ادب، به تو این پیام را میدهد که باید از خودبینی و خودخواهی دست بکشی.
هوش مصنوعی: در این دنیای پر از پیچیدگی و مشکلات، عقل و درک ما به کندی پیش میرود و در این حالت از مسیری که باید، باز میماند. زندگی مانند میخانهای است که در آن خیلیها به نادانی و گیجی گرفتار شدهاند و از حقیقت دور هستند.
هوش مصنوعی: جان و بدن خسته نماد تسکیندهندهاند و ملک و سرزمین آسیبدیده نشانهای از این درد و اندوه هستند.
هوش مصنوعی: ای دو عالم، ما تنها ذرهای از وجود تو هستیم و در نزد تو، هیچ چیز با ارزشتر از هیچ چیز نیست.
هوش مصنوعی: راز تو برای کسانی که نمیدانند، پنهان است و حتی کسانی که از آن باخبرند هم هنوز نسبت به تو ناآگاهند.
هوش مصنوعی: توصیف و معرفی تو فراتر از حد درک و دانش مردم است و کارهای تو از قدرت تفکر دیگران فراتر میرود.
هوش مصنوعی: فکر ما نمیتواند ما را به سوی تو راهنمایی کند، زیرا هیچکس جز تو از اسرار و رازهای تو باخبر نیست.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند دربارهی حقیقت وجود تو سخن بگوید یا هویت واقعیات را مشخص کند.
هوش مصنوعی: حکم تو مانند یک زنجیر طولانی است که در میان خم و پیچ و تابهای زندگی به هم گره خورده و بافت پیچیدهای دارد.
هوش مصنوعی: اگر تمام دنیا جمع شوند، یک مورچه لنگ نمیتواند در تنگنا قرار گیرد.
هوش مصنوعی: تمام موجودات دنیا حتی کوچکترینها هم ناتوان هستند و این وضعیت به اندازهای حیرتانگیز است که در برابر قدرت مطلق خداوند هیچکس نمیتواند ادعای توانایی کند.
هوش مصنوعی: بهتر است که از ناتوانی و بیچارگیام صحبت کنم و به کمبودها و ضعفهایم اعتراف کنم.
هوش مصنوعی: ما در این بنبست و تنگنا گم شدهایم، چه کسی میتواند ما را راهنمایی کند؟ تنها تویی که میتوانی راه را نشان دهی.
هوش مصنوعی: خسرو بیچاره از دل نیازمند خود، تسلیم و راضی به وضعیتش شد.
هوش مصنوعی: کارهایی که باید انجام بدی رو نمیگم چطور انجام بدی، فقط آنچه که لایقشه و باید انجام بده، رو انجام بده.
هوش مصنوعی: یک عارف بیان میکند که اگر حالت نزدیکی و دوستی میان جسم و روح وجود نداشت، روح هیچگاه در بدن لحظهای تأمل نمیکرد، چرا که تفاوت زیادی بین این دو وجود دارد.
هوش مصنوعی: با این حال، هر بار که به یاد معشوق میافتد، دلش به تنگ میآید و از شدت شوق، گویی میخواهد بسوزد و هر لحظه آرزوی جدایی از تن را در سر میپروراند. حافظ چه زیبا سروده است:
هوش مصنوعی: میخواهم این لباس ریا را پاره کنم، اما چه کار میتوانم بکنم؟ صحبت با روح، که خود ناپاک است، عذاب بزرگی است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد حافظ از محتوای این شعر الهام گرفته است. عارف رومی نیز به همین روش عمل کرده و در جایی میگوید:
هوش مصنوعی: در وجود تو رنج و عذابی وجود دارد، پسر، چراکه روح تو به چیزی غیر از خودت وابسته شده است.
هوش مصنوعی: هر کس که با دشمنش مواجه شود، این عذاب را همانند مرگ میداند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.