عارفی را پرسیدند: آیا بلائی را شناسی که بر مبتلایش رحم نکنند و نعمتی را که منعمش را حسادت نورزند؟ گفت: بلی، فقیر چنین است.
گویند، عارفی هنگامی که سخن مشهور را شنید که: دو نعمت است که ناشناخته مانده است: سلامتی و ایمنی. گفت: این دو را سومی نیز هست که سپاسش نیز ندارند.
چه مردمان سلامتی و ایمنی را گاه سپاس همی دارند. گفتند: آن سوم چیست؟ گفت: فقر. چه فقر نیز نعمتی است که بر تمام منعمانش پوشیده است جز آن کسان که خداوند ایشان را نگاه داشته است.
وقت در اصطلاح صوفیه زمان حال است و صوفی حال خویش وصف آن همی کند. یعنی اگر خود مسرو بود، وقت، را وقت سرور شمرد. و اگر محزون بود، وقت حزنش شناسد.
به همین ترتیب هنگامی که گویند: صوفی ابن الوقت است، بدان معنی است که در هر زمان جز به اقتضای آن عمل نکند و وی را پروای گذشته و آینده نبود.
باشد ابن الوقت، صوفی، ای رفیق
نیست فردا گفتن از شرط طریق
آن را که دل از عشق مشوش باشد
هر قصه که گوید همه دلکش باشد
تو قصه ی عاشقان همی کم شنوی
بشنو بشنو که قصه شان خوش باشد
از سخنان بزرگان: سخن که تکرار شود، رونقش برود.
عارفی گفت: عرفا را در ورای هر واژه نکته ای و ضمن هر قصه، بهره ای و در هر اشاره مژده ای و در هر حکایت، کنایتی است.
و از این روست که بینی در بین سخنانشان حکایات گوناگون گویند تا هر یک از شنوندگان نصیب خود برحسب استعداد خود از آن گیرد.
چه «مردمان آبشخور خویش دانسته اند» و از این روست که آمده است: «قرآن را ظاهری است و باطنی. و آن باطن را هفت باطن بود» از این رو مپندار که مراد از داستان ها و حکایاتی که در قرآن آمده است، محض قصه و داستان است. چه سخن پروردگار از این برتر است.
زنی بادیه نشین را گفتند: از کجا معاش خویش آرید؟ گفت: اگر از جائی که همی دانیم، معاش نخوریم، زنده نمانیم.
اعرابئی نماز خویش بر خود تخفیف داد. ملامتش کردند. گفت: خامش که حریف بخشنده است.
ابن سماک صوفئی را گفت: اگر جامه ای که بر تن دارید، موافق سریرت شماست، دوست همی دارم که مردمان بر آن آگه شوند و اگر نیست. وای بر شما که هلاک شدید.
شاهزاده ای معلم فرزند خویش را گفت: قبل از کتابت وی را شنا آموز. چه کسی را یابد که به جایش بنویسد اما کسی را نیابد که به جایش شنا کند.
زنی بادیه نشین را پرسیدند: خواری چیست؟ گفت این که بزرگواری بر در فرومایه ای ایستد و اجازت نیز نیابد. پرسیدند: شرف چیست؟ گفت: کمند منت بر گردن مردان افکندن.
ایاس قاضی را گفتند: تنها عیب تو آن است که در قضاوت تعجیل همی کنی و در آن ژرفانگری نکنی. ایاس دست خویش برافراشت و گفت: چند انگشت دارد؟ گفتند: پنج.
گفت: زچه رو تعجیل کردید و نگفتید یک، دو، سه، چهار یا پنج؟ گفتند: آنچه را دانیم نشماریم. گفت: من نیز آنچه حکمش روشن بود، به تأخیر نیندازم.
مردی اعمش را گفت: تو درهم دوست همی داری. گفت: بلی از آن رو که بی نیازی از سؤال از چون ترا دوست همی دارم.
عالمی را پیرامن این آیه پرسیدند که: «اماالسائل فلاتنهر» گفت: مراد طالب علم است.
ز یک جوی اگر روضه ای آب خورد
بروید از او سنبل و خار و ورد
نه این یک بود سرخ و آن یک سیاه
از این سان بود فیض الطاف شاه
ز عشقی که شدی عاشق خسته زرد
بود روی معشوق از آن همچو ورد
بلی، آن زمین تابه ایوان عرش
مقیمان کرسی، نزیلان فرش
ز یک می همه مست گشتند لیک
بود در میان فرق ها نیک نیک
ز مهری که شد زعفران زرد او
بود سرخی لاله و ورد از او
به قدر ظروف و اوانی خویش
برند آب از این بحر ذاخر، نه بیش
رفت آن که چشم راحت خوش می غنود ما را
عشق آمد و برآورد از سینه دود ما را
امروز کو که بیند سرمست و بت پرستیم
آن کو به نیک نامی دی می ستود ما را
ممکن نگشت ما را توبه ز خوبرویان
گیتی به محنت و غم چند آموزد ما را
گذشت یار تغافل کنان ز ما اهلی
چه بی زبان شده ای، نامراد آهی کن
دی زلف عبیر بیز عنبر سایت
از طرف بناگوش سمن سیمایت
افتاده به پای تو به زاری می گفت
سر تا پایم فدای سرتاپایت
گفت پیغمبر که معراج مرا
نیست بر معراج یونس اجتبا
آن من بر چرخ و آن او به شیب
زان که قرب حق برون است از حسیب
قرب نی بالا نه پستی رفتن است
قرب حق از حبس هستی رستن است
از سادگی و سلیمی و مسکینی
وز سرکشی و تکبر و خودبینی
در آتش اگر نشانیم، بنشینم
بر دیده اگر نشانمت ننشینی
در وعده گاه وصل تو دل را قرار نیست
تمکین صبر و حوصله ی انتظار نیست
صد زخم بر تنم بود از ضرب تیغ عشق
اما یکی زمعجز عشق آشکار نیست
گوئی، از این شعر سعدی مأخوذ است که:
کشته بینندم و قاتل نشناسند که کیست
کاین خدنگ از نظر خلق نهان می آید
مستغرق فراقم و جویای وصل یار
کشتی شکسته چشم امیدش به ساحل است
زمانی که حطیئه در شرف نزع بود، وی را گفتند: اندکی از مال خود به مساکین وصیت کن. گفت: وصیتشان می کنم که برگدائی مداومت کنند چه این تجارت کسادی نپذیرد.
گفتند: ما را وصیتی کن. گفت: گفته اند هرگز کریم بر خر نمیرد. از این رو مرا بر خری برنشانید شاید نمیرم. سپس چنین سرود:
هر تازه ای را لذتی است. اما من مرگ را تازه ای خالی از لذت دیدم. سپس پرسیدندش که شاعرترین اعراب کیست؟ به خود اشاره کرد و گریست. گفتندش: از مرگ همی نالی؟ گفت: نه، اما وای بر شاعر از راویان بدشعر وی.
حکیمی گفت: اگر خواهی دانائی را عذاب دهی، جاهلی قرین او کن.
زاهدی نزد بازرگانی شد تا جامه ای بخرد. یکی از حاضران بازرگان را گفت: او فلان زاهد است، به وی ارزان تر ده. زاهد خشمناک شد و براه افتاد و گفت: آمده ایم با درهم خویش جامه خریم نه با زهد خود.
از سخنان حکیمان: دوست خویشاوند روح است و اقرباء خویشاوند جسم.
زاهد چوپانی را دیدند که گرگ بین گوسفندانش است اما آن ها را نمی درد. گفتند: از کی گرگان با گوسفندان تو صلح اختیار کرده اند؟ گفت: از آن زمان که چوپانشان با خدای خویش صلح کرده است.
در ربیع الابرار مذکور است که: معتصم هشتمین خلیفه ی عباسی بود. دوران خلافتش نیز هشت سال و هشت ماه به طول انجامید.
وی را هشت پسر و هشت دختر بود. هشت قلعه را برگشود و هشت کاخ برپای داشت و هشت هزار دینار و هشت هزار درهم بر جای نهاد.
اعمش به هم نشین خود گفت: بزغاله ای فربه و نانی گوارا و سرکه ای تند میل داری؟ گفت: بلی. اعمش اما نانی خشک با اندکی سرکه بیرون آورد که بخورند. مرد گفت: پس بزغاله و نانها چه شد؟ گفت: نگفتم آن ها را دارم. گفتم میل داری یا نه؟
مردی فیلسوفی را گفت: فلان، دی باز، ترا چنین و چنان بگفت. فیلسوف گفت: آنچه او از گفتن به حضور من شرمسار بود، تو پیش رویم بگفتی.
یکی از وزرا گفت: یکی از دلایل راستی طبع آدم میل به سه چیز است: زیتون، خربزه و بادمجان. اگر شخصی یکی از این سه را دوست نداشته باشد، ثلث آدمیتش از دست رفته است.
اعرابئی را شتر گم شد. سوگندان خورد که اگر یافته آید، به یک درهمش بفروش رساند. قضا را شتر یافته شد. و اعرابی را دل طاقت نمی آورد که بدان قیمتش بفروشد.
این شد که گربه ای را بگرفت و به گردن شتر آویخت. و منادی همی کرد که: شتر یک درهم، گربه پانصد درهم، با یکدیگر همی فروشم. اعرابئی دگر از آن جا بگذشت. گفت: اگر آن گردنبند نبودی، شتر چه ارزان بودی؟
گفتم چگونه می کشی و زنده می کنی؟
از یک جواب کشت و جواب دگر نداد
زیر بار هجر بیمار است دل
وین تغافل های تو سرباری است
زاهدی گفت: اگر شب نمی بود، دل نمی خواست در دنیا مانم.
ابن مسعود می گفت: دنیا تمامی اندوه است. آنچه از آن شادی است، سود آدمی است.
مردی دیگری را گفت: اگر شب هنگام شبحی دیدی، پیش رو و مترس. چه او نیز همچنان که تو بیمناکی، بیمناک است.
مرد گفت: ترسم از آن است که وی نیز این سخن شنیده باشد.
از امام زین العابدین(ع) نقل است که: دنیا خوابی است و عقبی بیداری و ما در این میانه اضغاثی بیش نیستیم.
جارالله زمخشری در ربیع الابرار گفت: هارون الرشید بارها امام کاظم(ع) را گفت: حدود فدک را بر گوی تا آن را بتو دهیم. و ایشان امتناع می کرد. تا روزی اصرار از حد گذراند.
امام فرمود: آن را با حدودش خواهیم گرفت. پرسید: حدودش کدام است؟ پاسخ داد: اگر مرزهایش به تو گویم آن رابه ما ندهی. گفت: به نیای تو سوگند همی خورم که بدهم.
گفت: حد اولش عدن است. - رنگ هارون تغییر کرد- و گفت: ادامه ده. گفت: مرز دومش سمرقند است. رشید روی درهم کشید و گفت: ادامه ده. گفت: مرز سومش افریقاست.
رنگ رشید به سیاهی گرایید و گفت: ادامه ده. گفت: مرز چهارمش کرانه ی دریاست تا ارمنیه. رشید گفت: با این ترتیب چیزی بهر ما نماند. جارالله می گوید: از آن پس رشید عزم کشتن وی کرد.
حکیمی، زیبا صورتی بدخلق و خوی را دید. گفت: خانه اما زیباست ولی ساکنش زشت است.
یکی از نیاکان را پرسیدند: اگر خداوند رحیم است، بندگان را چگونه کیفر فرماید؟ گفت: رحمت وی بر حکمتش فزونی نگیرد.
یکی از زاهدان خواست زن خویش طلاق گوید. گفتندش: عیبش بر گوی. گفت: آیا کسی عیب زن خویش کند؟
هنگامی که طلاقش بگفت و زن با دیگری تزویج کرد، گفتندش عیب او اکنون گوی. گفت: اکنون او زن دیگری است، ما را با یکدیگر کاری نیست.
خیاطی این مبارک را گفت: من جامه ی شاهان همی دوزم. آیا بیمناک نیستی که از یاران ستمگران به شمار آیم؟ پاسخ داد: یاران ستمگران کسانی اند که نخ و سوزن به تو همی فروشند. تو خود اما از ستمگران به نفس خویشی.
دو کس به محضر مأمون ترافع همی کردند. یکی از آن دو صدای خویش بلندتر کرد. مأمون گفت: ای فلان، حق با کسی است که دلایلش محکم تر است نه آن که صدایش شدیدتر.
در ربیع الابرار - باب بیست و چهارم - مذکور است که: اشخاص متلون را بوقلمون صفت گویند. و بوقلمون پارچه ای ابریشمین است رنگارنگ که به روم و مصر بافته آید.
مردی به دیگری گفت: ای پسر بدکاره! وی پاسخ داد: ای پسر عفیفه، دروغ گوی تا دروغ گویم.
شعر زیر قریب به همین مضمون است:
دی در حق ما یکی بدی گفت
دل را زغمش نمی خراشیم
ما نیز نکوئیش بگوئیم
تا هر دو دروغ گفته باشیم
«نظام » بی نظام ار کافرم خواند
چراغ کذب را نبود فروغی
مسلمان خوانمش زیرا که نبود
مکافات دروغی جز دروغی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، چندین حکایت و آموزه از عارفان و حکما نقل شده است. یکی از موضوعات اصلی اینست که فقر نیز یک نعمت است که بسیاری از مردم به آن توجه ندارند. عارفان بر این باورند که در هر زمان باید به حال و وضعیت خود توجه کنند و از لحظه کنونی آگاه باشند.
سخنان بزرگان نشان میدهد که در هر داستان و حکایت، نکتههای پندآمیز و عمیق نهفته است که هر شنونده میتواند بر اساس درک و استعداد خود از آن بهره ببرد. بسیاری از عارفان به موضوعاتی چون عشق، انتظار و حال دل اشاره دارند، و یادآوری میکنند که درک عمیق از زندگی و وجود انسان در ارتباط با خداوند است.
در اینجا همچنین به برخی از حکایات جالب و آموزنده پرداخته شده است، از جمله قصه زاهدی که در پی خرید جامه بوده و نظراتی درباره دنیا و آخرت، و ترس از مرگ و سرنوشت. پیامهای عمیق در این داستانها، بر توجه به درون و واقعیتهای معنوی زندگی تأکید دارند.
هوش مصنوعی: عارفی را پرسیدند: آیا بلایی وجود دارد که بر کسی که به آن دچار شده، رحمت نکند و یا نعمتی باشد که باعث حسادت دیگران نشود؟ او پاسخ داد: بله، فقیر چنین است.
هوش مصنوعی: میگویند، عارفی زمانی که جملۀ معروفی را درباره دو نعمت نادیده گرفته شده، یعنی سلامتی و ایمنی، شنید، اظهار کرد که نعمت سومی هم وجود دارد که به آن سپاسگزاری نمیشود.
هوش مصنوعی: برخی از انسانها گاهی اوقات به خاطر سلامتی و ایمنی خود سپاسگزاری میکنند. از آنها پرسیده شد: «سومین چیز چیست؟» پاسخ دادند: «فقر.» زیرا فقر نیز نعمتی است که برای تمام فقیران پنهان است، جز کسانی که خداوند آنها را محافظت کرده است.
هوش مصنوعی: در اصطلاح صوفیان، "وقت" به معنای زمان حال است و تصوف به توصیف حال و وضعیت خود در آن زمان میپردازد. به عبارت دیگر، اگر صوفی در حالت خوشحالی باشد، آن زمان را زمان سرور میداند و اگر در حال غم و اندوه باشد، آن را زمان حزن خود میشناسد.
هوش مصنوعی: به این ترتیب، وقتی گفته میشود که صوفی فردی است که به زمان خود وابسته است، به این معناست که او در هر زمان تنها بر اساس نیازها و شرایط آن زمان عمل میکند و به گذشته و آینده اهمیتی نمیدهد.
هوش مصنوعی: اگر تو صوفی زمانهای، رفیق من، نباید درباره فردا صحبت کنی، زیرا در مسیر سلوک، باید به لحظه حال توجه داشته باشی.
هوش مصنوعی: کسی که دلش به خاطر عشق دچار نگرانی و آشفتگی است، هر داستانی که برایش روایت شود، برای او جذاب و دلنشین خواهد بود.
هوش مصنوعی: شما کمتر داستان عاشقان را میشنوی، اما خوب است که گوش کنی و بشنوی، زیرا قصههای آنها زیبا و شیرین است.
هوش مصنوعی: اگر یک حرف زیاد تکرار شود، از جذابیت و ارزش آن کاسته میشود.
هوش مصنوعی: یک عارف بیان کرده است که در پس هر کلمه، نکتهای نهفته وجود دارد و در هر داستان، معنای خاصی قابل برداشت است. همچنین در هر اشارهای، خبری خوش نهفته است و در هر روایت، تعبیری عمیق و پنهان وجود دارد.
هوش مصنوعی: به همین دلیل، در صحبتهایشان قصههای مختلفی را مطرح میکنند تا هر یک از شنوندگان بتوانند متناسب با قابلیت و درک خود از آنها بهرهمند شوند.
هوش مصنوعی: مردم به خوبی آگاه هستند که قرآن دارای ظاهری و باطنی است و این باطن نیز هفت لایه مختلف دارد. بنابراین، نباید فکر کنید که داستانها و حکایتهایی که در قرآن آمده صرفاً به منظور قصهگویی بیان شدهاند، زیرا کلام خدا فراتر از این است.
هوش مصنوعی: زنی از ساکنان بیابان سؤال کردند که چگونه زندگی خود را تأمین میکنید؟ او پاسخ داد: اگر از جایی که میدانیم، روزی نگیریم، زنده نخواهیم ماند.
هوش مصنوعی: یک عرب نماز خود را کوتاهتر کرد. دیگران او را سرزنش کردند. او پاسخ داد: ساکت باشید، زیرا خداوند بخشنده و مهربان است.
هوش مصنوعی: ابن سماک به یک صوفی گفت: اگر لباسی که به تن دارید با باطن شما هماهنگ است، خوشحال میشوم که دیگران از آن باخبر شوند، اما اگر اینگونه نیست، وای بر شما که در خطر هلاکت قرار دارید.
هوش مصنوعی: شاهزادهای به معلم فرزندش گفت: قبل از اینکه او را به نوشتن آموزش دهی، باید به او شنا کردن یاد بدهی. زیرا ممکن است شخصی باشد که بتواند به جای او بنویسد، اما کسی را نخواهی یافت که بتواند به جای او شنا کند.
هوش مصنوعی: زنی از یک قبیلهی بدوی پرسیدند: خواری یعنی چه؟ او پاسخ داد: وقتی که فرد بزرگواری در برابر کسی که از او کمتر است قرار بگیرد و نتواند اجازهای بگیرد. سپس از او پرسیدند: شرف یعنی چه؟ او پاسخ داد: یعنی احسان و مهربانی کردن بر دوش مردان.
هوش مصنوعی: ایاس به قاضی گفتند که تنها ایراد او این است که در قضاوت شتاب میکند و به مسائل عمیق توجه نمیکند. ایاس دستش را بالا برد و پرسید: چند انگشت دارد؟ گفتند: پنج.
هوش مصنوعی: او پرسید: چرا عجله کردید و نگفتید یک، دو، سه، چهار یا پنج؟ آنها پاسخ دادند: ما چیزی را که میدانیم، نمیشماریم. او گفت: من هم چیزی را که حکم آن روشن است، به تأخیر نمیاندازم.
هوش مصنوعی: مردی به کسی که نابینا بود گفت: تو دوستت را درهم میگیری. او پاسخ داد: بله، چون من بدون نیاز به سؤال کردن، تو را دوست دارم.
هوش مصنوعی: از عالمی درباره این آیه پرسیدند که: «اماالسائل فلاتنهر» و او پاسخ داد که منظور از آن، کسی است که به دنبال علم و دانش است.
هوش مصنوعی: اگر گیاهانی از یک سرچشمه آب بگیرند، همان جا سنبل، خار و گل رشد میکند.
هوش مصنوعی: این یک چیز قرمز است و آن یک چیز سیاه. این تفاوتها از لطف و مهربانی شاه به وجود آمدهاند.
هوش مصنوعی: عاشق به خاطر عشقش خسته و مچاله شده است و چهره معشوقش رنگی زرد و پژمرده دارد، مانند گلی که از بین رفته و بیروح است.
هوش مصنوعی: بله، آن زمین به کنارههای عرش و جایگاه ساکنان آن تشبیه شده است، در حالی که ساکنان آن بر روی فرشی گسترده زندگی میکنند.
هوش مصنوعی: از یک می، همه مست شدند، اما درمیان تفاوتها، خوبیهای زیادی وجود دارد.
هوش مصنوعی: از محبت اوست که رنگ زعفران زرد میشود و سرخی گل لاله و گلهای دیگر نیز از آن منبع میآید.
هوش مصنوعی: هر کس به اندازه ظرفیت و قابلیت خود از این دریای فراوان علم و معرفت بهرهمند میشود، نه بیشتر.
هوش مصنوعی: آنکه آرامش و راحتی ما را به دست میآورد، رفت و از بین رفت. اما عشق به زندگی ما بازگشت و از دل ما دودی به راه انداخت.
هوش مصنوعی: امروز کسی نیست که ما را در حال شادی و پرستش زیباییها ببیند، آن کسی که دیروز ما را با نام نیک یاد کرد و ستایش نمود.
هوش مصنوعی: زیباییهای دنیا نمیگذارد ما از عشق دلبستگی رها شویم و درد و غمهای زندگی چه چیزی میتوانند به ما بیاموزند.
هوش مصنوعی: دوست ما با بیتفاوتی از کنار ما گذشت. ای آهوی بیزبان، چه شده که اینگونه ناامید و غمگین هستی؟
هوش مصنوعی: دیگری زلفهای خوشبو و خوشعطر تو، چون عطر عنبر در هوا پراکنده است و زیباییات از کنار گوشهایت نمایان است.
هوش مصنوعی: فردی در حالت زاری و خواری به پای معشوق افتاده و با بیان احساساتش میگوید که تمام وجودش فدای اوست و هر آنچه دارد را برای او میدهد.
هوش مصنوعی: پیامبر فرمود که صعود و قرب من به خداوند با صعود یونس نبی تفاوت دارد و این تجربه من ویژه و منحصر به فرد است.
هوش مصنوعی: در این جهان، من و او هر کدام در مسیر خود حرکت میکنیم و نزدیک بودن به حقیقت و خداوند، فراتر از قابلیتهای حسی ما است.
هوش مصنوعی: نزدیکی به خداوند به معنای بالا رفتن از پستیها نیست، بلکه رهایی از بندهای وجودی و محدودیتهای طبیعی است.
هوش مصنوعی: از سادگی و بیخبری و فقری که داریم، و از سرکشی، تکبر و خودبینی که گاهی به سراغمان میآید.
هوش مصنوعی: اگر ما را در آتش بیندازند، مینشینیم و تحمل میکنیم؛ اما اگر تو را در دیدهام نبینم، هرگز آرام نخواهم گرفت.
هوش مصنوعی: در زمان ملاقات با تو، دل هیچ آرامشی ندارد و نمیتوانم صبر و انتظار را تحمل کنم.
هوش مصنوعی: در بدنم زخمهای زیادی از ضربههای عشق دارم، اما یکی از نشانههای معجزهآسا و خاص عشق هنوز آشکار نشده است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که این شعر از سعدی برگرفته شده است:
هوش مصنوعی: من در حالتی هستم که فردی را کشتهاند و کسی نمیداند که قاتل کیست. این تیر که به من اصابت کرده، به گونهای است که از دید مردم پنهان مانده و کسی متوجه آن نمیشود.
هوش مصنوعی: در اینجا فردی در غم جدایی به سر میبرد و در عین حال به دنبال رسیدن به معشوق خود است. او همچون کشتیشکستهای در دریا، به ساحل امید چشم دوخته و در انتظار لحظهای است که دوباره به وصال محبوب برسد.
هوش مصنوعی: در زمانی که حطیئه در حال جان دادن بود، به او گفتند که کمی از داراییاش را به فقرا وصیت کند. او پاسخ داد که آنها را به ادامه دادن به کارشان تشویق میکند، زیرا این تجارت هیچگاه دچار رکود نمیشود.
هوش مصنوعی: گفتند: ما را نصیحتی کن. او گفت: گفتهاند هرگز فرد سخاوتمند بر روی خر نمیمیرد. به همین دلیل مرا بر روی یک خر سوار کنید شاید نمیرم. سپس چنین شعری سرود:
هوش مصنوعی: هر چیز جدیدی لذتی دارد، اما من مرگ را تجربهای بیلذت دیدم. سپس از او پرسیدند که شاعرترین عرب کیست؟ او به خود اشاره کرد و گریست. وقتی از او پرسیدند که آیا از مرگ شکایت داری؟ پاسخ داد: نه، اما ای وای بر شاعر از راویانی که شعرهای بد او را نقل میکنند.
هوش مصنوعی: یک حکیم گفته است: اگر میخواهی به دانش و دانایی آسیب برسانی، آن را در کنار جهل و نادانی قرار بده.
هوش مصنوعی: زاهدی به نزد بازرگانی رفت تا لباسی بخرد. یکی از افراد حاضر در جمع به بازرگان گفت: او فلان زاهد است، بنابراین باید به او ارزانتر بفروشی. زاهد از این رفتار عصبانی شد و به راه افتاد و گفت: من آمدهام با پول خودم لباس بخرم، نه با زهد و تقوای خودم.
هوش مصنوعی: دوست مانند روح است که به ما احساس زندگی و نشاط میدهد، در حالی که خویشاوندان جسمانیمان مانند اعضای خانواده فقط وابستگیهای فیزیکی دارند.
هوش مصنوعی: مرد زاهدی چوپانی را مشاهده کرد که در میان گوسفندهایش گرگی حضور داشت، اما آن گرگ به گوسفندها آسیبی نمیزد. مردم از او سوال کردند که از چه زمانی گرگها با گوسفندان او دوستانه رفتار میکنند؟ چوپان پاسخ داد که این وضعیت از زمانی آغاز شده که او با خداوند خود صلح کرده است.
هوش مصنوعی: معتصم هشتمین خلیفه عباسی بود و دوران خلافت او هشت سال و هشت ماه طول کشید.
هوش مصنوعی: او هشت پسر و هشت دختر داشت. هشت قلعه را فتح کرد و هشت کاخ ساخت و هشت هزار دینار و هشت هزار درهم برای خود باقی گذاشت.
هوش مصنوعی: اعمش به همراهش گفت: آیا دوست داری بزغالهای چاق و نانی خوشمزه و سرکهای تند بخوری؟ او پاسخ داد: بله. اما اعمش نانی خشک با کمی سرکه آورد تا بخورند. مرد از او پرسید: پس بزغاله و نانهایی که گفتی کجا هستند؟ اعمش گفت: من نگفتم که آنها را دارم، فقط پرسیدم آیا میل داری یا نه؟
هوش مصنوعی: مردی به فیلسوفی گفت: فلانی دیروز دربارهات چنین و چنان صحبت کرده است. فیلسوف پاسخ داد: او در مورد شما وقتی در حضور من بود شرمنده بود، اما تو مستقیم این حرفها را به من میگویی.
هوش مصنوعی: یکی از وزرا بیان کرد که یکی از دلایل طبیعی بودن انسان علاقهاش به سه چیز است: زیتون، خربزه و بادمجان. او افزود اگر کسی یکی از این سه را دوست نداشته باشد، یعنی یک سوم از انسانیت او از بین رفته است.
هوش مصنوعی: یک عربی شترش گم شد و قسم خورد که اگر آن را پیدا کند، با یک درهم بفروشد. بخت به او یاری کرد و شترش پیدا شد. اما قلب او نمیتوانست به همان قیمتی که گفته بود، شتر را بفروشد.
هوش مصنوعی: در این داستان، فردی گربهای را گرفته و آن را به گردن شتر آویخت. او میفروشد و اعلام میکند که شتر یک درهم و گربه پانصد درهم قیمت دارد و هر دو را با هم میفروشد. در همین حال، یک عرب دیگر از آنجا عبور میکند و میگوید: اگر آن گردنبند روی شتر نبود، قیمت شتر چقدر پایینتر بود!
هوش مصنوعی: گفتم چطور میتوانی انسانی را بکش و دوباره زندهاش کنی؟ او فقط یک بار جواب داد و دیگر چیزی نگفت.
هوش مصنوعی: دل به شدت از دوری رنج میبرد و بیتوجهیهای تو سنگینی این درد را بیشتر کرده است.
هوش مصنوعی: زاهدی بیان کرد که اگر شب نبود، تمایلی به ماندن در دنیا نداشت.
هوش مصنوعی: ابن مسعود میگفت: دنیا مملو از نگرانی و غم است و تنها چیزهایی که باعث شادی انسان میشود، سود و فایدهای است که از آن به دست میآورد.
هوش مصنوعی: مرد دیگری به او گفت: اگر در شب شبحی دیدی، ترس به خود راه نده. چون او هم همانطور که تو ترسیدهای، ترس دارد.
هوش مصنوعی: مرد گفت: من نگرانم که او هم این حرف را شنیده باشد.
هوش مصنوعی: از امام زین العابدین(ع) روایت شده که دنیا همانند یک خواب است و زندگی پس از مرگ واقعی و بیداری است. ما در این دنیا در واقع بیشتر در حالت خواب هستیم و این زندگی تنها توهماتی است.
هوش مصنوعی: جارالله زمخشری در کتاب ربیع الابرار بیان کرده که هارون الرشید چندین بار از امام کاظم(ع) خواسته بود تا حدود زمین فدک را مشخص کند تا آن را به او بدهد. اما امام کاظم(ع) این خواسته را رد کرد. تا این که یک روز هارون به شدت اصرار کرد.
هوش مصنوعی: امام فرمود: ما آن را با شرایطش خواهیم گرفت. پرسید: این شرایط چه هستند؟ امام پاسخ داد: اگر به تو بگویم، آن را به ما نمیدهی. فرد گفت: به نیاکان تو قسم میخورم که آن را به تو خواهم داد.
هوش مصنوعی: گفت: اولین حدش عدن است. رنگ هارون تغییر کرد و گفت: ادامه بده. گفت: حد دومش سمرقند است. رشید چهرهاش در هم رفت و گفت: ادامه بده. گفت: حد سومش افریقاست.
هوش مصنوعی: رنگ رشید به تیرهای تغییر کرد و به او گفت: ادامه بده. او ادامه داد: مرز چهارمش به دریا میرسد تا ارمنستان. رشید گفت: با این حساب چیزی برای ما باقی نمیماند. جارالله میگوید: از آن لحظه، رشید تصمیم به کشتن او گرفت.
هوش مصنوعی: حکیمی فردی بدخلق و زشت صورت را ملاقات کرد. او گفت: خانه زیبا است، اما صاحب آن زیبا نیست.
هوش مصنوعی: یکی از نیاکان گفت: اگر خداوند رحیم است، پس چگونه میتواند بندگان را مجازات کند؟ او پاسخ داد: رحمت خداوند بیشتر از حکمت او نیست.
هوش مصنوعی: یکی از زاهدان تصمیم گرفت که همسرش را طلاق دهد. به او گفتند که عیبهای همسرش را بیان کند. او در پاسخ گفت: آیا کسی عیب همسر خود را بیان میکند؟
هوش مصنوعی: وقتی که او طلاقش را اعلام کرد و زن با شخص دیگری ازدواج کرد، از او خواستند که عیوب همسر سابقش را بگوید. او در جواب گفت: حالا که او با فرد دیگری ازدواج کرده، ما دیگر هیچ ارتباطی با هم نداریم.
هوش مصنوعی: خیاطی به این مرد گفت: من لباسهای ویژهی شاهان را میدوزم. آیا نگران نیستی که در زمرهی یاران ستمگران قرار بگیری؟ او پاسخ داد: یاران ستمگران کسانی هستند که نخ و سوزن را به تو میفروشند. اما تو خود به تنهایی از ستمگران هستی.
هوش مصنوعی: دو نفر به حضور مأمون آمده بودند تا نزاع خود را حل و فصل کنند. یکی از آنها صدای خود را بالا برد. مأمون گفت: ای فلانی، حق با کسی است که دلایلش قویتر و محکمتر است، نه با کسی که صدایش بلندتر است.
هوش مصنوعی: در کتاب "ربیع الابرار" در فصل بیست و چهارم آمده است که به افرادی که ویژگیهای متغیر و ناپایدار دارند، "بوقلمون صفت" گفته میشود. بوقلمون به پارچهای ابریشمی و رنگارنگ اطلاق میشود که در روم و مصر بافته میشود.
هوش مصنوعی: مردی به دیگری گفت: «ای پسر فاسد!» و او در پاسخ گفت: «ای پسر پاکدامن، دروغ بگو تا من هم دروغ بگویم.»
هوش مصنوعی: دیروز شخصی درباره ما به بدی صحبت کرد، اما ما به خاطر غمش دلخور نیستیم و ناراحت نمیشویم.
هوش مصنوعی: بگذار ما هم از خوبیها و زیباییهای او صحبت کنیم تا هر دو در حقیقت دروغی گفته باشیم.
هوش مصنوعی: اگر «نظام» مرا بینظم و کافر بنامد، چراغ دروغ و فریب هیچ نوری ندارد.
هوش مصنوعی: او را مسلمان مینامم چون دروغی که بگوید، عواقب بدی ندارد و تنها دروغ است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.