گنجور

 
باباافضل کاشانی

آن مایه بزرگی و آن قبلهٔ انام

آن از کرم نشان و هنر زو گرفته نام

صدر جهان، سلالهٔ اقبال، فخر دین

کان هنر، جهان کرم، مفخر انام

فرمود اشارتی، که مر آن را به طوع و قهر

جز انقیاد روی نبینند، خاص و عام

فرمود تا ز اهل هنر، هر که در سخن

داده است روزگار ورا مایه‌ای تمام

از گفته‌های خویش رساند به خدمتش

از گونه گون نظم و نماید بدان قیام

من بنده با دلم به تمنا در آمدم

کآیا بود که باشد طبعم به نظم، رام

دل چون بدید صورت حالم، به طبع گفت

نظم از کجا و طبع که و مایه‌ات کدام؟

هرگز به صورت آمد، بی مایه هیچ چیز؟

خاطر مسوز خیره به اندیشه‌های خام

از لطف طبع اهل هنر تا به طبع تو

چندان مسافت است که از نور تا ظلام

از دست رفته گیر عنان سخن، تو را

چون هست بر سرت ز فرومایگی لگام

گفتم دلا اگر چه سخن‌هات هست راست

تلخ است و هستم از سخنت نیک تلخ کام

دیر است تا که نیست مرا هیچ گونه، هیچ

در لفظم انتظار و نه در کارم انتظام

با کار بی نظام نباشد سخن به نظم

زین بس بود چو کار من افتاد با نظام

ای در دلت همیشه هنرها شده مقیم

وی بر درت همیشه هنرمند را مقام

ننهفتم ایچ عیب چو پذرفته‌ام، از آنک

پذرفتهٔ به عیب، شد ایمن ز ردّ مدام

اظهار عیب خود چو به فرمان نمی کنم

حاجت به عذر نیست همین بود والسلام

 
 
 
فرخی سیستانی

بر شاد گونه تکیه زده شاد و شاد کام

دولت رهی و بخت مطیع و فلک غلام

ناصرخسرو

این روزگار بی‌خطر و کار بی‌نظام

وام است بر تو گر خبرت هست، وام، وام

بر تو موکلند بدین وام روز و شب

بایدت باز داد به ناکام یا به کام

دل بر تمام توختن وام سخت کن

[...]

امیر معزی

منت خدای را که برون آمد از غمام

بدری که هست پیشرو دودهٔ نظام

صدری که هست خادم پایش سر کفات

میری‌ که هست عاشق دستش لب‌ کرام

شایسته زین ملت وبایسته فخر مُلک

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

هر شب نماز شام بود شادیم تمام

کاید رسول دوست هلا نزد ما خرام

خورشید هر کسی که شب آید فرو رود

خورشید ما برآید هر شب نماز شام

روز فراق رفت و برآمد شب وصال

[...]

وطواط

ای از کمال جاه تو ایام را نظام

وی از وفور علم تو اسلام را قوام

هستی حسام دین و ندیدست روزگار

در قمع شرک و نصرة دین چون یک حسام

سلطان اهل علمی و اندر معسکرت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه