مرا بکشتی و، بازم دل از تو خرسند است؛
مگر تحمل یاران ز یار تا چند است؟!
بروز مرگ، شنیدم که پیر کنعان گفت
که دوست دشمن جان است اگر چه فرزند است
نیم ز لطف تو نومید، اگر خطائی رفت؛
گنه ز بنده و، بخشایش از خداوند است!
ز آسمان نکنم شکوه، گر ز کین کشدم؛
چرا که دشمنی او بدوست مانند است!
گر از تو روز وفاتم نوید وصل نیافت
بمرگم این همه غیر از چه آرزومند است؟!
ز درد بلبلی افغان که آشیان دارد
بگلشنی که گلشن را بخار پیوند است!
اثر بناله ی آذر بجز گرفتاری
مجو، که بلبل از آواز خویش در بند است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساسات عمیق خود نسبت به دوست و درد جدایی صحبت میکند. او رغم اینکه از دوست خود رنجیده است و در حق او محبت نکرده، همچنان دلش از محبت او پر است. شاعر به اندوه مرگ و وفات اشاره میکند و میگوید که اگر در زمان مرگ نتواند به وصل محبوبش دست یابد، آرزویی جز مرگ نخواهد داشت. همچنین، به تنهایی و غم بلبل اشاره میکند که در کنار گلشنی افسرده است و نمیتواند از شادی آواز خود لذت ببرد. شاعر در نهایت بر این نکته تأکید دارد که عذرخواهی و بخشش در رابطه با خداوند است و انسانها خطاهایی دارند که نیاز به بخشش دارند.
هوش مصنوعی: میتوانی من را غرق کنی و با این حال دل من هنوز از تو راضی است؛ اما تا کی میتوانم سختی فاصله از محبوب را تحمل کنم؟
هوش مصنوعی: شنیدم که پیر کنعان گفت در زمان مرگ، دوستی میتواند به دشمنی تبدیل شود، حتی اگر آن دوست، فرزند باشد.
هوش مصنوعی: اگر من به خاطر اشتباهاتم از لطف شما ناامید شوم، باید بدانم که اشتباه از من است و بخشش تنها از سوی خداوند ممکن است.
هوش مصنوعی: اگر در آسمان از سختیها شکایت نکنم، دلیلش این است که دشمنی که با من میکند، مانند دوستی است که به من با محبت رفتار میکند.
هوش مصنوعی: اگر در روز مرگم خبر از وصال تو را نداشته باشم، پس چه چیزی جز مرگ میتواند آرزوی من باشد؟
هوش مصنوعی: بلبل از درد خود ناله میکند، چون آشیانهاش در باغی است که پیوند و عشق در آن به وضوح حس میشود.
هوش مصنوعی: تنها نتیجهی ناله و زاری آذر را جز گرفتاری نمیتوانی ببینی، چرا که بلبل به دلیل صدای خود در دام افتاده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زمانه پندی آزادوار داد مرا
زمانه چون نگری سر به سر همه پند است
به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری
بسا کسا که به روز تو آرزومند است
زمانه گفت مرا خشم خویش دار نگاه
[...]
ندیدهام رخ خوب تو، روزکی چند است
بیا، که دیده به دیدارت آرزومند است
به یک نظاره به روی تو دیده خشنود است
به یک کرشمه دل از غمزهٔ تو خرسند است
فتور غمزهٔ تو خون من بخواهد ریخت
[...]
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق در بند است
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانند است؟
پیام من که رساند به یار مهرگسل
[...]
خوشا! دلی که گرفتار زلف دلبند است
دلی است فارغ و آزاد، کو درین بند است
به تیر غمزه، مرا صید کرد و میدانم
که هیچ صید بدین لاغری، نیفکندست
علاج علت من، می کند به شربت صبر
[...]
زمانه پندی آزادوار داد مرا
زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
ز روز نیک کسان گفت غم مخور زنهار
بسا کسا که به روز تو آرزومند است
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.