گنجور

 
آذر بیگدلی

بی‌تو چو می در قدح ریزم و شکر به جام

خون بود آن در جگر، زهر شود این به کام

قد چو فرازی به باغ، رخ چو فروزی ز بام

سروی و سرو بلند، ماهی و، ماه تمام!

بر سر کویت مریز، خون مرا کی رواست

کشتن صید حرم، خاصه به بیت الحرام؟!

روز و شب از شوق وی، بر سر راهم که کی؛

قاصد فرخنده‌پی، آید و آرد پیام

صیدگه عشق راست، خاصیتی کاندرو؛

صید که زیرک‌تر است، زودتر افتد به دام!

یار چو عمر از برم، رفت شتابان بلی

یار ندارد وفا، عمر ندارد دوام

خنده کنی چون ز لطف، شانه زنی چون به زلف؛

حقهٔ گوهر کجا؟ طبلهٔ عنبر کدام؟!

گر طلبم وصل تو، کشتنی‌ام؛ کز ازل،

خون منت شد حلال، وصل توام شد حرام!

غیر ز شوق وصال، خنده‌زنان روز و شب

آذر از اندوه هجر، گریه‌کنان صبح و شام

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیر معزی

قافلهٔ شب‌ گذشت صبح برآمد تمام

باده شد اکنون حلال خواب شد اکنون حرام

کاسه بدل شد به جام جام‌ بدل شد به کام‌

خوشتر از این روزگار کو و کجا و کدام‌؟

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

خط سخنهای خوب یافت ز گنج کلام

بحر معانی گرفت همت طبعش تمام

فلکی شروانی

دادگرا ملک را هم فلک و هم قوام

تاجورا بخت را هم شرف و هم نظام

عاجز قهرش قضا چاکر قدرش قدر

ساکن طبعش کرم شاکر جودش کرام

بسته ببندش سپهر اشهب زرین جناح

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فلکی شروانی
مولانا

چند روی بی‌خبر آخر بنگر به بام

بام چه باشد بگو بر فلک سبزفام

تا قمری همچو جان جلوه شود ناگهان

صد مه و صد آفتاب چهره او را غلام

از هوس عشق او چرخ زند نه فلک

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

شمع بخواهد نشست بازنشین ای غلام

روی تو دیدن به صبح روز نماید تمام

مطرب یاران برفت ساقی مستان بخفت

شاهد ما برقرار مجلس ما بردوام

بلبل باغ سرای صبح نشان می‌دهد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه