گنجور

 
عطار

ای برادر گر تو هستی حق‌طلب

جز بفرمان خدا مگشای لب

گر خبر داری ز حی لایموت

بر دهان خود بنه مهر سکوت

ای پسر پند و نصیحت گوش کن

گر نجاتی بایدت‌، خاموش کن

هر که‌را گفتار بسیارش بود

دل درون سینه بیمارش بود

عاقلان را پیشه خاموشی بود

پیشهٔ جاهل فراموشی بود

خامشی از کذب و غیبت واجب است

ابله‌ست آن کاو بگفتن راغب است

ای برادر جز ثنای حق مگو

قول حق را از برای دق مگو

هر که در بند عبارت می‌شود

هرچه دارد جمله غارت می‌شود

دل ز پر گفتن بمیرد در بدن

گرچه گفتارش بود اندر عدن

وانکه سعی اندر فصاحت می‌کند

چهرهٔ دل را جراحت می‌کند

رو زبان را در دهان محبوس دار

وز خلایق خویش را مأیوس دار

هر که او بر عیب خود بینا شود

روح او را قوّتی پیدا شود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode