بود بیچاره دلی مجنون شده
دایماً شوریده چون گردون شده
بینوائی مفلسی بیچارهٔ
گشته او از خان و مان آوارهٔ
ناتوانی بیدلی سودا زده
هر دو عالم را بکل او پازده
عاشقی خوش بود و مجنونی شگرف
غرقه دیرینه این بحر ژرف
نور از رویش بگردون میشدی
هر زمان حالش دگرگون میشدی
بود یک روزی دوان در شهر او
سوی بازار جواهر رفت او
دید آنجا گه پر از مردم شده
هر یکی بهر متاعی آمده
دید آنجا که بسی جوهر ز دور
هر یک از نوعی دگر میتافت نور
قیمت هر جوهری چیزی دگر
بود در هر جوهر انگیزی دگر
پربها و کم بها بر حسب حال
میزدند از بهر خرجی قیل و قال
هر یکی درگفت و گوئی آمده
هر یکی درجست و جویی آمده
کرد دیوانه بهر سوئی نگاه
دید آن خلقان همه آنجا یگاه
از فضایل مجمعی دیگر بدید
رفت آنجا و در آنجا بنگرید
در میانه دید پیر جوهری
داشت روئی همچو ماه و مشتری
جوهری در دست خود بگرفته بود
راه از آن سودا همه بگرفته بود
بانگ میزد بهر جوهر جوهری
تا شود پیدا مر او را مشتری
گفت این جوهر از آن پادشاست
قیمت این دُر در این جا پربهاست
کی طمع دارد که او این را خرد
هرکه این بخرید آنکس جان برد
مردمان آنجا ستاده بیشمار
اندر ان جوهر همی کردند نظار
هیچکس زان مردمان نخرید آن
مرد دیوانه چو خود بشنید آن
در میان جمع آمد در خروش
گفت در من بنگر ای جوهر فروش
این بهای جوهرت چند آمدست
کاین چنین این راه دربند آمدست
هیچکس نخرید این من میخرم
هرچه آید در بهایش میدهم
گفت مرد جوهری یاوه مگوی
روی خود هرگز بخاک ره مشوی
تو کجا و این سخنها از کجا
هست این جوهر از آن پادشا
تو برو ورنه لگد ز اینجا خوری
گشت دیوانه از آن پس جوهری
گفت یک نان تهی او را دهید
از غم این مرد مفلس وارهید
تا شود او سیر از این گشنگی
گفت دیوانه مکن آخر سگی
گشت دیوانه عجایب بی قرار
در میان خلق او بگریست زار
گفت آخر من چواینهای دگر
گم شوم مانند ایشان بی خبر
سعی باید کرد تا این نیز من
جان فشانم چون ندارم چیز من
جوهر سلطان بچنگ آرم دمی
نیست کس اندر جهانم همدمی
گرچه بسیاری زدندش تازیان
او نهاده بود جان اندر میان
جوهری گفتا که ای دیوانه مرد
این چرا کردی و این هرگز که کرد
آن کسی باید که این بستاند او
کو ز مال و زر بسی بفشاند او
در جهان چیزی نداری ای ضعیف
از کجا حاصل شود دری لطیف
جوهر شه از کجا حاصل شود
یا کسی همچون تو زین بیدل شود
این خبر ناگه بسوی شاه شد
شاه از آن احوال دل آگاه شد
مرد بفرستاد کو را آورید
مشتری شاه را میبنگرید
شش کس آمد مرد را اندر طلب
چار کس کردند جانش پرتعب
بیشمارش لت زدند آنجایگاه
پس کشانش آوریدند نزد شاه
مرد دیوانه چو پیش شاه شد
شاه هم از راز او آگاه شد
دید درویشی ضعیفی ناتوان
بیدلی حیران و مشتی استخوان
جملهٔ سر تا قدم مجروح بود
صورتی نامانده یعنی روح بود
جوهری اندر جنون مجنون شده
از پی جوهر دلش پرخون شده
عشق جوهر از دلش برده قرار
تن ضعیف و دل نحیف و جان نزار
زیر پایش چرخ گردون پست بود
در غم جوهر نه نیست و هست بود
پای تا سر عین رسوائی بد او
در جنون عشق شیدائی بد او
شاه چون او را بدید و بنگرید
از غم او جان شه اندر دمید
شاه چون درویش را دیدش بغم
شاه معنی بود گفتش لاجرم
گفت ای درویش دوراندیش من
دعوی این راز کردی پیش من
در جراحت دیدهٔ چندین جفا
از برای جوهری بس بی بها
من خریداری چو تو میخواستم
مشتری همچون توئی میخواستم
راست برگو گر تو مرد راستی
تا ازین جوهر چه معنی خواستی
جوهری کان کس خریدارش نبود
تو طلب کردی درینت سر چه بود
جوهر من چند کس میخواستند
روبسی در پیش میآراستند
صد هزاران جان بدین کرده فنا
تا مگر از شاه آید اقتدا
جان خود ایثار جوهر کردهاند
این چنین جوهر نه آسان بردهاند
هرکه دعوی کرد آمد پیش من
اولش باید بخوردن نیش من
هر که دعوی کرد معنی بایدش
تا در معنی بکل بگشایدش
هرکه دعوی کرد باید جانش داد
جان بشکرانه میان باید نهاد
هر که دعوی میکند از جوهرم
من ازین گفتار خود مینگذرم
هر که دعوی کرد و جوهر خواست کرد
کار خود زین شیوه اول راست کرد
هر که جوهر خواست او خود بگذرد
تا بکلی او ز جوهر برخورد
هر که جوهر خواست بردار آید او
تا که جنّت را سزاوار آید او
جوهر معنی اگرداری قبول
چند خواهی بود آخر بوالفضول
جوهر معنی نبد بی قیمتی
تا کجا یابی تو در بی قیمتی
جوهر شه گشتهٔ تو خواستار
زود باید خود ترا کردن بدار
گر تو جوهر از شه جان خواستی
کار خود در هر دو کون آراستی
گر تو جوهر یافتی از پیش شاه
بگذری از کون و باشی فرق ماه
گر تو جوهر پیش شه دریافتی
این زمان بر سوی کشتن تافتی
جان خود اندر میان نه بهر او
چند باشی پیش شه در گفت و گو
بیش ازین دعوی هشیاری مکن
بعد ازین گفتی میفزا در سخن
زود سوی دار شو تا بنگری
جوهری کز هر دو عالم برتری
زود سوی دار شو ای بی قدم
تا ببینی این وجودت با عدم
هر دو یکسان گشته درذات صفات
چون کنم این دامن این ساعت صفات
جوهری بینی زعالم بی نشان
اولین وآخرین هم بی نشان
جوهری بینی عجایب در نفس
هر دو عالم نیست شد زین دسترس
نیست کس را سوی این جوهر رهی
تا بیابد کل جوهر ناگهی
جان بده از عشق جوهر این زمان
تاترا جوهر بود آن رایگان
جان بده تا جوهرت حاصل شود
وین دل اندر جوهرت واصل شود
ای ز عشق جوهر خود بی قرار
دایما اندر قراری بیقرار
این چنین از عشق جوهر سرنگون
اوفتاده در میان خاک و خون
از کمال سرّ او آگاه شو
بر سر راهی دمی در راه شو
سوی بازار زمانه کن گذر
خوش همی رو تا مگر بینی اثر
جوهری را اندرین بازار بین
جمله دلها را از آن بازار بین
جوهر عشقت نظر دارد نهان
تا ببینی کین همه خلق جهان
جوهر عشقت نظر کن یک دمی
گرد آن استاده بینی عالمی
عالمی بینی در آن جوهر نگاه
میکند آن را بشیدائی نگاه
تا مگر این جوهرم حاصل کنند
خویشتن در روی من واصل کنند
تا مگر جوهر فتد دردست شان
این چنین صیدی فتد در شستشان
چند سال است تا که این جوهر ز من
خواستند او را همه شاهان ز من
جوهری این را کجا داند بها
من همی دانم که چیست این را بها
تو نمیدانی که من از بهر این
چند کس را کشتهام بر قهر این
هر که این جوهر ز من درخواست کرد
از سر جان جهان برخاست کرد
هرکه این جوهر ز من دارد طلب
پیش من آید ز اول در تعب
گر چنان کو مرد ره باشد درین
این یکی عاشق بود بر راستین
جوهر من راز من خواهد بجان
تا بیابد او مگر جوهر نهان
گر بجان جوهر شود او خواستار
سرّ جوهر بس کند او آشکار
من بدست جوهری زان داده ام
عشق خود زین راز خود بگشاده ام
تا به بازار زمانه آورند
هر کسی بر نقش جوهر بنگرند
جوهری آنرا کند بر جان بها
گر بیابد مشتری نکند رها
جوهر من بینهایت آمدست
تا ابد بیحد و غایت آمدست
جوهری این را چو در بازار کرد
بس دل و جان را که او ایثارکرد
هیچ خلقی مشتری این را نبود
این سخن جز مرد ره نتوان شنود
تو ز بهر چه خریدار آمدی
مشتری این را پدیدار آمدی
از کجا این سر من دریافتی
اندرین اسرار چون بشتافتی
زین سئوال من جوابی بازگوی
تانگردد مر ترا فتنه بروی
گفت آن دیوانه مرد با ادب
من چو تو ای شاه بودم در عجب
بر سر این جوهرت جانم رسید
ناگهان این را درین بازار دید
عزم جوهر داشتم من در ازل
جان خود را زین ندارم در حیل
جوهرت را من بدستم مشتری
جوهری را هم توئی چون بنگری
جوهرت را من خریدار آمدم
از پی جستن به بازار آمدم
زر ندارم مال دنیا نیستم
در طلبکاری عقبی نیستم
در طلب کاری جانان آمدم
در خریداری بدینسان آمدم
هیچکس این محنت و خواری ندید
آنچه امروز این بجان من رسید
خلق ما را سرزنش کردند ازین
لیک توفیقست شاها اندرین
آنچه تو دانی که دریابد بکل
هرکه باشد در بُن اسرار کل
مشتریم مشتریم مشتری
زر ندارم جان نهادم بر سری
مینهم گر میکنی از من قبول
تا چه فرمائی درین ای با اصول
جوهری تو گر مرا خواهی بداد
تاج بر فرق گدا خواهی نهاد
پادشاهان مر گدایان نشکنند
بل گدایان را زخود خرم کنند
پادشاهان جهان تا بوده اند
جان و دلها را ز خود آسوده اند
پادشاهان زیر دستان را برحم
بخششی بروی کنند از روی رحم
گر تو امروزم بجان رحمی کنی
رنج و اندوهم تو از دل برکنی
سر نهادم در میان برخیز و رو
بیش ازین با من چنین مستیز ورو
سر بر و جوهر مرا ده این زمان
تا کنم حاصل مراد خود ز جان
شاه با او گفت ای مرد اسیر
این سخن از تو عجب دیدم فقیر
چون سر تو من بریدم در جهان
کی تو جوهر باز بینی در عیان
گفت شاها این سخن با من مگوی
بیش ازین آزار بیچاره مجوی
کم مکن ما را درین میدان خاک
زانکه ماکردیم جان خود هلاک
زندگی خود دلم در مرگ دید
جان من کلی در آنجا برگ دید
هرچه بودم ترک کردم در هلاک
از هلاک خود ندارم هیچ باک
من ز بهر آن کنم این را طلب
تا کسی این را نباشد در طلب
هرکه این جوهر طلبکار آمدست
اولش منزل سردار آمدست
جوهر تو آنکه دارد دوستش
مغز باید بد نه جسم و پوستش
مغز دارم نه چو ایشان پوستم
شاه عالم دان که جوهر دوستم
قدر او جوهر تو میدانی و من
بیش ازین دیگر چرا گویم سخن
شاه گفتش هم سر خود گیر و رو
آنچه خود گفتی ز خود هم میشنو
گفت شاها این سخن باری ز چیست
این سخن از بهر ما یا بهر کیست
سر رود بر باد و آنگه من روم
زین سخن باری جوابی بشنوم
شاه گفتا من چنین گفتم بتو
درّ این معنی چنین سفتم بتو
زیردارت رفت باید این زمان
پس بشکرانه نهی جان در میان
از سر خود بگذر و جوهر بیاب
آنچه میجوئی تو از جوهر بیاب
سرّ جوهر آن زمان دریاب تو
بیش ازین اندر سخن مشتاب تو
گفت درویش آن زمان کای شهریار
زود فرما تا برندم سوی دار
طاقت جانم نماند از گفت این
از گمان آیم مگر سوی یقین
شاه گفتا حاجبان خویش را
زود جلادی بخوان درویش را
زود باشید و ببازارش برید
آنگهی او را ابردارش کشید
تا کسی دیگر نباشد مشتری
زانکه این درویش شد نیک اختری
این ز اسرار منست آگاه و بس
چون شود هرگز کسی در راه بس
این کنون اسرار من دریافتست
پس سوی کشتن چنین بشتافتست
سرّ من آنگه بداند از جهان
کو رسد از جان خود کلّی بجان
جان خود در باز اندر راه او
تا شوی شایستهٔ درگاه او
جان خود در راه او قربان کند
روی اندر جوهر تابان کند
عاقبت درویش بردند پیش دار
شه عجایب ماند از آن احوال کار
خلق عالم گردآن درویش بود
گرچه او مسکین دل و دلریش بود
راز او را کرد بر خود آشکار
بعد از آن او عاشق آمد پیش دار
آمده بر رسم عشق خویشتن
کرد ایثار از میانه جان و تن
سرّ جوهر از شه او دریافته
از برای او بکل بشتافته
کشتن خود کرد زان رو اختیار
کم فتد زین گونه عاشق زیردار
کم فتد زین گونه صاحب دولتی
در میان عشق جانان قربتی
گر بیایی جوهر او عاشقی
در کمال عشق جانان لایقی
یافته جان در نهاده در میان
ترک کرده او بکلی جسم و جان
میندانم دولتی زین بیش من
وصف این هرگز نگفته هیچ تن
چون بزیر دار آمد آن اسیر
جمع گشتند خلق هر جائی کثیر
جملگی از بهر اودر گفت و گوی
آمده هر کس در آنجا جست و جوی
ناگهان درویش زیردار شد
آن زمان آنجای برخور دار شد
چونکه آن درویش مرد راه شد
بی دل و بی صبر پیش شاه شد
پیش شاه آمدزمین را بوسه داد
دست او بر دست دیگر برنهاد
شاه را گفتا مرا تو جسم وجان
زود باش از گفت خلقم وارهان
ای بتو نور دلم رخشان شده
ای چو ماه اندر دلم تابان شده
وارهان ما را و جوهر ده بمن
تا نگویم بعد ازین من ما و من
وارهان بیچاره را از گفت خلق
زانکه جان من رسید اینجا بحلق
وارهان ما را تو از جور فراق
در میانه من شدم بر اشتیاق
وارهان گر میکنی بیخ تنم
جوهر اصلی بده تو روشنم
شاه از بالای اسب آمد نشیب
تیغ اندر دست با سهم و نهیب
دست آن درویش بگرفت و ببست
نامراد آنجا بکلی در شکست
بر سر پایش نشاند آنجایگاه
تیغ محکم کرد آنگه تیز شاه
زود آن درویش را بر پا نشاند
گرد او برگشت تا در وی براند
چون که آن درویش شد تسلیم شاه
ناگهان آمد عنایت در پناه
از سوی حضرت هدایت در رسید
شوق او بی حد و غایت در رسید
شاه شمشیر آنگهی بر هم شکست
ناگهان شمشیر بفکند او ز دست
دست او بگشاد و چشمش بوسه داد
تاج خود آنگاه بر فرقش نهاد
روی خود بر پای او مالید زار
خوش خوشی بگریست شاه نامدار
خلعت بی حد ببخشید آن زمان
هم ببخشید او همه بر مردمان
زرّ ودرّ و نعمتش بر فرق ریخت
هر زمان از بار دیگر غرق ریخت
هرچه شه او را بدادی بیش و کم
قسم کردی او بمردم لاجرم
شاه شد آنگاه سوی بارگاه
بر سر تختش نشاند آنگاه شاه
شاه پیش او ستاده آنگهی
گفت ای جان و جهانم تو شهی
شاه این تخت و ممالک تو شدی
شاه این دور و زمانه تو بُدی
گفت تا جوهر بیاوردند باز
شاه دست خود بکرد آنگه دراز
جوهر آنگه شه بدست خود گرفت
در کف دستش نهاد اندر شگفت
گفت ما را هیچ دیگر پیش ازین
در خزانه نیست جوهر بیش ازین
جوهر آن تست و من آن توام
تو شهی و من بفرمان توام
جوهر آن تو ممالک آن تو
شهریار این لحظه در فرمان تو
جوهر آن تست و ملک و مال هم
این زمان آن تو شد کل لاجرم
هرکه او در پیش شاه آید قبول
او شود در عشق کل صاحب قبول
هر که از جان و جهان و دل گذشت
شاه او رادر زمان واصل بگشت
هرکه صاحب دولت هر دوجهانست
در نظر گاه خداوند اونهانست
درگذشت از بود و از نابود و جان
با زیان جسم کرد او سود جان
هر که او را شاه آنجا عز دهد
همچو عزّ او کسی هرگز دهد؟
هر که آنجا پیش شه دولت گرفت
بعد از آن در پیش جان عزّت گرفت
ای ترا هر لحظه رنجی بیشتر
چندخواهی خورد بر جان نیشتر
نیشتر باری سبکباره بخور
آنگهی کلّی بیکباره ببر
گر ترا جوهر نباشد پیش شاه
کی توانی کرد در رویش نگاه
جوهر خود باز جو از پیش شاه
تا ترا جوهر دهد آنجایگاه
جوهری بدهد که در روی جهان
همچنان جوهر نه بیند کس عیان
جوهر شاهت کند خدمت به پیش
بازیابی جوهر آنجا بیش بیش
جوهری کز بحر لاهوتی بود
آن ترا پیوسته ناسوتی بود
شاه دنیا گر وفاداری کند
یکدمی دیگر گرفتاری کند
شاه عالم مر ترا در دل نمود
روی خود در جان تو در گل نمود
شاه جوهر در دلت گشته مقیم
تو چنین افتاده اینجا ای سقیم
شاه و جوهر مر ترا حاصل شدست
زین جهان راه تو زان واصل شدست
چند باشی بر تن و برجان خویش
بیش ازین منشین تو سرگردان خویش
چند لرزی تو برین صورت کنون
کی توانی گشت هرگز ذوفنون
جوهر عشقش چو در بازار کرد
هرکه خواهد جان بران ایثار کرد
جوهر عشقش عجایب جوهرست
قیمت آن از دو عالم برترست
جوهر عشقش کسی بشناختست
کین دو عالم را بکل درباختست
جوهر عشقش کسی حاصل کند
کو درین عالم تنش بیدل کند
ترک جان گیرد بجوهر در رسد
چون ز خود بگذشت در جوهر رسد
هرکه از خودبگذرد جوهر بیافت
گرچه بسیاری بهر جانب شتافت
یک زمان در سوی بازار آی تو
ازوجود خویشتن باز آی تو
جوهر عشقش بجان درخواست کن
از کژی این راستی را راست کن
جوهر عشقش نظر ناگه کند
تاترا از سرّ حق آگه کند
گر تو مرد راه بینی بگذری
آنگهی آیی بسوی جوهری
جوهر شاه جهان آری بدست
بگذر از وی تا شوی در نیست هست
جوهر شه را بخواه از جوهری
جوهر شه را بجان شو مشتری
جوهر شه را ازو درخواست کن
قیمت جوهر بجانت راست کن
تا بر شاهت برد از پیش خلق
ورنه شیداگردی اندر پیش خلق
خلق دنیا چون طلبکار آمدند
از پی جوهر ببازار آمدند
جمله جوهر را خریدار آمدند
اندرین معنی گرفتار آمدند
هر کسی بر کسوهٔ و شیوهٔ
بر سر هر شاخ همچون میوهٔ
در طلبکاری دیگر آمدند
هر یکی در راه رهبر آمدند
جمله یک ره بود در بازار او
مختلف افتاده راه جست و جو
عاقبت چون سوی بازار آمدند
هر یک از نوعی بگفتار آمدند
جملگی جویای این جوهر شدند
نیز بعضی یار همدیگر شدند
تا مگر جوهرابا دست آورند
پای چرخ پیر را پست آورند
جمله را مقصود جوهر آمدست
جوهری را کرده شان دامن بدست
جوهری عشق میگوید ترا
چند پیچی خویش رادر ماجرا
شاه ما این جوهر او داند بها
پیش شه رو تا کند قیمت ترا
خویشتن از خلق کم مقدار کن
جان خود را غرقه اسرار کن
پیش شه شو تا ترا جوهر دهد
بعد از آن بر جان تو منّت نهد
جوهرت را پیش کش کن جان نثار
بعد از آن مردانه شو در زیر دار
تا مراد خود بیابی در جهان
بگذری از این جهان و آن جهان
شاه هر چیزی که میفرمایدت
عاقبت مقصود ازو برآیدت
تو ز کشتن رو مگردان بر خلاف
که همه کارت بود کلی گزاف
تو ز کشتن جان خود ایثار کن
بعد از آن جوهر تو با خود بارکن
این سخن از ترجمانی دیگرست
مرغ این از آشیانی دیگرست
گر ترا سهمی دهد آن جایگاه
جان خود ایثار کن در پیش شاه
گر ترا سهمی دهد تو زان مترس
بیش از این نادان مشو از جان مترس
گرترا او آزمایش میکند
در فناآنگه فزایش میکند
گر ترا آنجایگه سهمی دهد
بعد از آنت تاج زر بر سر نهد
او ترا هرگز نخواهد رنج تو
این سخن را یک بیک بر سنج تو
او ترا شد جان کنی پیشش فدا
او ترا گردد بکلی پیشوا
هرچه داری جملگی در باز تو
از وصال شه بکل می ناز تو
جوهر کلی چو روشن گرددت
جملهٔ عالم چو جوشن گرددت
جملگی یک حلقه باشد بیشکی
این همه حلقه نباشد جز یکی
جملگی یکی شود چه نیک و بد
این سخن دریاب دورست از خرد
جملگی یکی شود بر اصل ذات
یک یکی اندر یکی گردد صفات
جوهری شاهت دهد درحال هم
تا نیفتی آن زمان در قال هم
جوهری یابی ز استغنای حق
تا بگردی این زمان شیدای حق
جان جانت را شود کلی پدید
آن زمان پیدا شود از دید دید
جوهری کز بحر بی همتا بود
یابدش غوّاص اگر بینا بود
جوهر دریا یکی باشد همه
آب دریا میشود جوهر همه
جوهرذاتست بیشک در صفات
اندرین دریا بود آب حیات
جوهر ذاتست در کلی همه
جمله عالم زین سخن بردمدمه
اسم جوهردان نفخت فیه را
پیش ره دانی بجان تنبیه را
گر تو این راز اندرین جا پی بری
در زمان از هر دو عالم برخوری
این جهان و آن جهان کل جوهرست
از وجود شاه اسمی مضمرست
این جهان و آن جهان اسمی بود
اولین اسم آن رسمی بود
موی در مویست این راه عجب
گر فرومانی بمانی در تعب
مو بمو بر هم شکاف آنجا بخود
دور گردان وهم و فهم آنگه زخود
نفی نیک و بد بکن تا کل شوی
ورنه تو زین راه عین ذل شوی
هر سه میدان تو یکی بی قیل وقال
ماضی و مستقبل و آنگاه حال
هرچه بینی نیک بین چه نیک و بد
نیک و بد چه از عیان چه از خرد
چون که مرد راه بین آید تمام
نه بد و نه نیک ماند و السّلام
چون تو مرد راه بین آیی بحق
در جهان جاودان گیری سبق
هرکه از بیعلّتی در حق فتاد
در خوشی جاودان مطلق فتاد
هر که او جز نیک بینی بد ندید
از کمال سرّ جانان خود بدید
گر ترا سهمی کند گر خواریی
آن ز عزّ تست نه از بیزاریی
چند در پندار مانی مبتلا
چندخواهی بود در عین بلا
چند خود را خوار و سرگردان کنی
چند خود را چون فلک گردان کنی
هر دم از نوعی دگر آیی برون
زان بمانده بر برون بی درون
هرچه اندیشی بلای جان تست
نیک و بد درد تو و درمان تست
این زمان در صورتی از هر صفت
میزنی تو دستها در معرفت
معرفت شد خوار از گفتار تو
شرم میدارد وی از کردار تو
هرچه میگویی محالی بیش نیست
هرچه میبینی خیالی بیش نیست
در تو آزو آرزو تلبیس تست
صورت حسّی بکل ابلیس تست
گر تو زین ابلیس خوددوری کنی
گردن صورت بکلی بشکنی
هست این ابلیس ما جمله به بین
مرد را بشناس از روی یقین
هست این ابلیس اندر بند تو
لیک بگرفتست یک یک بند تو
طوق خود در گردن تو کرده است
همچو تو در صد هزاران پرده است
در هوای کام و شهوت میرود
در مقام کبر و نخوت میرود
هر دم از نوعیت سرگردان کند
هر زمان تلبیس دیگر سان کند
انبیا را ره زد این ملعون سگ
زود زو بگریز تا نفتی بشک
گر تو اندر شک بمانی مانده باز
کی رسی آنجایگه در پرده باز
صورت نقش مجوسی قید کن
یک دم این صیاد بدرا صید کن
آنچه او کردست هرگز کس نکرد
یک زمان با او درای اندر نبرد
گر تو بر وی چیره گردی در زمان
صورت و معنی بیابد زو امان
گر تو او را پیش از خود بر زنی
گردن او را بمعنی بشکنی
این خیال فاسدت باطل شود
هرچه میجوئی ترا حاصل شود
چند اندیشی خیال نیک و بد
خود همی دانی تو خود را پرخرد
این خیال لا محال از دل برون
کن که گردی در زمانه ذوفنون
هرچه اندیشی خیالی باشدت
هرچه برگوئی محالی باشدت
از خیال خویشتن تو دور شو
پر صفا اندر میان نور شو
از خیال صورت اشیا بگرد
بعد از این در گرد این صورت مگرد
هرچه دیدی در زمانه نیک و بد
آن تویی لیکن تو دوری از خرد
چون خیال از پیش خود برداشتی
آنچه آنجا دیده ای بگذاشتی
چون خیال تو بکلی گم شود
قطرهٔ تو آن زمان قلزم شود
چون خیالت در زمان صافی کنی
در میان عرصه کم لافی کنی
در خیال خویشتن چندین مشو
هر زمانی بیش ازین غمگین مشو
از خیال خویش چون فانی شوی
هرچه میگوئیی هم از خود بشنوی
از خیال تست هم خواری تو
هم بلا و رنج و بیماری تو
هر چه آن در دهر آید از خیال
هست پیش عارفان عین محال
همچو نقّاشی خیال انگیز تو
همچو شاعر در خیال آمیز تو
رمل زن چون در خیال خود شود
هرچه میگوید هم از خود بشنود
در خیال خویش یک یک میروند
خواه پیر و خواه کودک میروند
چون خیالست این سپهر پرخیال
هست پیش عاشقان عین محال
کل دنیا چون خیالی آمدست
در بر وحدت محالی آمدست
هر کتابی را که پنهان ساختند
از خیال خویش برهان ساختند
حرفها آنجا خیال آمد به بین
هرچه برخوانی خیالی برگزین
جملگی تصنیف عقلست و خیال
جز معانی جملگی آمد و بال
ازخیالست این که هر روزی فلک
بر خیال خویش گردد چون سمک
گرداین عرصه چنان گردان شده
از خیال خویش سرگردان شده
کوکبان اندر خیال آفتاب
گاه بی نور و گهی با نور و تاب
ماه هر دم چون خیالی میشود
ازخیالش چون هلالی میشود
گاه در دوری گهی اندر کمی
گاه در افزون و گاهی در کمی
جمله اشیا در خیالی مانده اند
جمله در نور جلالی مانده اند
عقل تنها در خیال آورده است
زان تمامت در وبال آورده است
روز و سال و ماه و شب جمله یکیست
از خیال این جمله را با خود شکیست
از خیال این چرخ آمد بر دُور
از دُور پیدا شود کلی صور
ماه و خورشید و کواکب بی محال
بیخبر از خود شده اندر خیال
از خیال خویش کلی بیخبر
گرچه زیشانست عالم سر بسر
این همه از فوق و تحت آمد پدید
هر یکی اندر خیالی در رسید
جمله یکسان بود اما از خیال
گشت پیدا این حقیقت لامحال
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که درباره عشق و جوهر انسانی صحبت میکند. داستان از یک عاشق مریض دل شروع میشود که به دنبال یک جوهر قیمتی است. او در بازار جواهرات میبیند که هیچکس نمیتواند جوهر پادشاه را بخرد زیرا بهایش بسیار بالا است. این عاشق دیوانه به قیمت جوهر اشاره میکند و میخواهد آن را بخرد، اما دیگران او را مسخره میکنند.
در نهایت، این داستان به شاه میرسد و او از درد و عشق این درویش آگاه میشود. شاه در نهایت تصمیم میگیرد که به او کمک کند و به او جوهر و مقام میدهد. این داستان بیانکننده جستجو و ایثار در عشق و ارزشهای واقعی انسانی است و نشان میدهد که چه کسی به طور واقعی برای عشق آماده است.
در پایان، شعر به فلسفهای عمیق از عشق و جوهر انسانی تبدیل میشود و تاکید میکند که درک ارزش واقعی انسان در عشق و ایثار نهفته است.
هوش مصنوعی: دل بیچارهای وجود دارد که به شدت مجنون و پریشان است، مانند دنیایی که مدام در حال چرخش و تغییر است.
هوش مصنوعی: یک انسان بینوا و بیکس که به خاطر فقر و تنگدستی، خانه و زندگی خود را ترک کرده و در حال آوارگی است.
هوش مصنوعی: ناتوانی و افسردگی بیدل، تمامی عالم را تحت تأثیر خود قرار داده و از بین برده است.
هوش مصنوعی: عشق زیبا و لذتبخش است، و دیوانگی در آن احساس عمیق و شگفتانگیزی ایجاد میکند که انسان را به دنیایی عمیق و بیپایان میبرد.
هوش مصنوعی: هر بار که نور چهرهاش به آسمان میتابید، حال و وضعیت او دستخوش تغییرات میشد.
هوش مصنوعی: روزی فردی در شهر به سوی بازار جواهرات میرفت.
هوش مصنوعی: او مشاهده کرد که آن مکان پر از مردم شده و هر یک برای خرید یا معاملهای خاص آمدهاند.
هوش مصنوعی: در آنجا مشاهده کردم که بسیاری از جواهرات از دور، هر یک به نوعی نور میافشانند.
هوش مصنوعی: هر نوع جواهر دارای ارزش و قیمتی متفاوت است، و این ارزش به ویژگیها و جذابیتهای خاص آن جواهر بستگی دارد.
هوش مصنوعی: انسانها بر اساس وضعیتی که دارند، چیزهای ارزشمند و کمارزش را برای خرج کردن در مسائل مختلف، به کار میبردند.
هوش مصنوعی: هر کسی به نوعی در گفت و گوها حاضر شده و هر فردی به دنبال کشف و فهمی خاص است.
هوش مصنوعی: دیوانه به هر طرف نگاهی انداخت و همه آن مردم را در یک جا دید.
هوش مصنوعی: او به مکان دیگری رفت و در آنجا به دیدن ویژگیهای خوب و ارزشهای مختلف پرداخت.
هوش مصنوعی: در میانه جمع، پیرمردی وجود داشت که چهرهاش به زیبایی ماه و سیاره مشتری میدرخشید.
هوش مصنوعی: او جواهری را در دست داشت و تمام مسیر زندگیاش تحت تأثیر آن خریده بود.
هوش مصنوعی: صدای زنگ میزد تا یک سنگ قیمتی را پیدا کند و مشتریاش را بشناساند.
هوش مصنوعی: این گوهر به خاطر اصل و نسبش از پادشاهی است و به همین دلیل، ارزش این مروارید در این مکان بسیار بالاست.
هوش مصنوعی: هیچکس امیدی ندارد که او این چیز را بفهمد. هر کسی که این را بگیرد، جان و زندگیاش را حفظ کرده است.
هوش مصنوعی: مردم زیادی در آن مکان ایستاده بودند و به تماشای آن حقیقت یا اصل توجه میکردند.
هوش مصنوعی: هیچکس از آن مردم دیوانه خریداری نکرد، زیرا آن مرد دیوانه به خودی خود، شنید که چگونه سخن میگوید.
هوش مصنوعی: در میان جمعیت، با هیجان سخن گفت و از دیگران خواست که به عمق وجودش نگاه کنند.
هوش مصنوعی: این پرسش دربارهی ارزش و بهای تو از کجا نشأت گرفته که تو اینگونه در پی رونق و رهایی از بندها هستی.
هوش مصنوعی: هیچکس چیزی از این را نمیخواهد، اما من، هرچه که باشد، برای آن هزینه میپردازم.
هوش مصنوعی: مردی که در کار خود ماهر است، به تو میگوید که هرگز درباره مسائل بیاهمیت صحبت نکن و در هیچ موقعیتی خود را به خاک بیفکن.
هوش مصنوعی: تو جایگاه و مقام خود را داشته باش و بدان که این حرفها و ویژگیها از کجا نشأت گرفتهاند. این ماهیت و خاصیت به یک پادشاه تعلق دارد.
هوش مصنوعی: اگر بروی، ممکن است به دردسر بیفتی و عاقبت به دیوانگی دچار شوی.
هوش مصنوعی: یک نان بیقیمت به او بدهید تا از غم و ناراحتی این مرد بیپول نجات پیدا کند.
هوش مصنوعی: تا وقتی که او از این گرسنگی سیر شود، گفت: دیوانهوار رفتار نکن، آخر تو مثل یک سگ هستی.
هوش مصنوعی: دیوانهای که از دیدن شگفتیها بیتاب شده بود، در میان مردم غمگین شد و به شدت گریست.
هوش مصنوعی: او در نهایت گفت که من نیز مانند دیگران گم شوم و بیخبر بمانم.
هوش مصنوعی: باید تلاش کنم تا با این حال، جانم را فدای این مسئله کنم، چون چیزی ندارم.
هوش مصنوعی: من در این دنیا هیچ همدمی ندارم و فقط میخواهم جوهر و ماهیت قدرت سلطان را به دست آورم.
هوش مصنوعی: با اینکه بسیاری از اعراب به او آسیب رساندند، او جان خود را در میان کار گذاشته بود.
هوش مصنوعی: جوهری گفت: ای دیوانه، چرا این کار را کردی؟ هرگز کسی به این کار نمیپردازد.
هوش مصنوعی: کسی که باید این نعمتها را به دست آورد، اوست که از مال و ثروت بسیار دارد و به دیگران میبخشد.
هوش مصنوعی: ای ضعیف، تو در این دنیا چیزی نداری، پس از کجا ممکن است چیزی زیبا و باارزش به دست آوری؟
هوش مصنوعی: جوهر پادشاهی چگونه به دست میآید یا چه کسی میتواند همچون تو بیدرد و بیغم شود؟
هوش مصنوعی: خبر ناگهانی به سوی شاه رسید و او از وضعیت دل مردم آگاه شد.
هوش مصنوعی: مردی را فرستادند تا مشتری شاه را بیاورد و او به تماشا مشغول شد.
هوش مصنوعی: شش نفر به دنبال مردی آمدند، در حالی که چهار نفر جان او را در خطر انداخته بودند.
هوش مصنوعی: در آن مکان، مقدار زیادی آسیب و ضربه به او وارد کردند و سپس او را به نزد پادشاه آوردند.
هوش مصنوعی: مرد دیوانه زمانی که به حضور شاه رسید، شاه نیز از حقیقت و راز او مطلع شد.
هوش مصنوعی: یک درویش ضعیف و ناتوان را مشاهده کردم که در حالی حیران و سرگردان بود، تنها با تعدادی استخوان در دستش.
هوش مصنوعی: تمام بدن آسیب دیده و زخمی بود و فقط یک چهره باقی مانده بود که نشان از روح و جان آن شخص داشت.
هوش مصنوعی: جواهری که در جنون مجنون قرار دارد، به خاطر جواهر دلش، خونین و مجروح شده است.
هوش مصنوعی: عشق باعث شده تا آرامش از دلش برود و جسم ضعیف و دل حساس و جان ناتوان او را تحت فشار قرار دهد.
هوش مصنوعی: زیر پایش، دنیا و سرنوشتش بیارزش بود و در غم از دست دادن اصل و حقیقت، هم وجود داشت و هم وجود نداشت.
هوش مصنوعی: تمام وجود او در وضعیت رسوایی و شرم است، چرا که تحت تأثیر جنون عشق، دیوانهوار رفتار میکند.
هوش مصنوعی: وقتی شاه او را دید و نگاه کرد، از غم او جانش به تپش درآمد.
هوش مصنوعی: وقتی شاه درویشی را دید که در غم و اندوه است، به او گفت: "بدون شک تو هم به خاطر این وضعیت نگران هستی."
هوش مصنوعی: ای درویش خردمند، تو این راز را در حضور من افشا کردی.
هوش مصنوعی: در اثر آسیبهایی که به چشمم وارد شده، به خاطر یک چیز بیارزش.
هوش مصنوعی: من به دنبال کسی مثل تو بودم که بتواند عشق و دوستیام را بپذیرد و به جای تو، خواهان کسی دیگر نیستم.
هوش مصنوعی: اگر به راستی و درستگویی پایبند باشی، پس بگو تا بدانیم از این حقیقت چه مفهومی میتوان دریافت کرد.
هوش مصنوعی: جواهری که هیچ کس به دنبال خرید آن نیست، چطور توقع داشتی که در این مورد انتظار بهتری داشته باشی؟
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد خواستار ذات و ماهیت من بودند و برای نشان دادن آن، ظاهری زیبا و جذاب به خود میزدند.
هوش مصنوعی: صد هزاران جان فدای این شدهاند تا شاید از سوی شاه، راهنمایی و پیروی حاصل شود.
هوش مصنوعی: افرادی که جان خود را فدای دیگران میکنند، ویژگیهایی ویژه و قیمتی دارند. دستیابی به چنین ارزشهایی آسان نیست و نیاز به تلاش و فداکاری دارد.
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد ادعایی بکند و پیش من بیاید، ابتدا باید از تلخی و آسیب من بگذرد.
هوش مصنوعی: هر کسی که ادعایی دارد، باید معنا و مفهوم آن را نیز بفهمد تا به طور کامل به درک و شناخت آن برسد.
هوش مصنوعی: هرکس ادعایی دارد، باید برای آن ادعا جانش را فدای آن کند و در این میان، جانش را به شکرانه فدا کند.
هوش مصنوعی: هر کسی که درباره ذات و ماهیتم ادعا میکند، من از این صحبتها عبور میکنم و به آن اهمیت نمیدهم.
هوش مصنوعی: هر کس که ادعا و خواستهای دارد، باید بر اساس اصول و روش درست عمل کند تا کارش به نتیجه برسد.
هوش مصنوعی: هر کسی که خواهان جوهر و اصل واقعی باشد، باید از خود بگذرد و فداکاری کند تا بتواند به آن جوهر دست یابد.
هوش مصنوعی: هر کس به دنبال ارزش و حقیقت باشد، باید تلاش کند تا شایسته بهشت و نعمتهای آن شود.
هوش مصنوعی: اگر چه در ظاهر ممکن است که خود را صاحب فضیلت و دانایی نشان دهی، اما در حقیقت، تنها بر حسب حرف و سخن عمل میکنی و ارزش واقعی تو به آنچه که نشان میدهی برمیگردد.
هوش مصنوعی: معنی این بیت این است که ارزش واقعی و عمق مفهوم چیزی را نمیتوان در چیزهای بیارزش جستجو کرد. اگر چیزی بیقیمت است، نمیتوان در آن به دنبال معنی و ارزش عمیق رفت.
هوش مصنوعی: این بیت میگوید که گوهر و ذات والای تو به دنبال این است که سریعاً به کمال و مقام بالا برسد، بنابراین باید خودت را در این راه آماده کنی و تلاش کنی.
هوش مصنوعی: اگر خواهان جوهر و حقیقت جان از سلطان هستی، باید کار خود را در دو عالم به درستی و زیبایی سامان دهی.
هوش مصنوعی: اگر تو به حقیقت و جوهر وجود دست یابی، از موانع دنیا عبور خواهی کرد و به مقام والایی چون ماه خواهی رسید.
هوش مصنوعی: اگر تو در پیشگاه پادشاه به مقام و ارزشی دست یافتهای، اکنون زمان آن است که به سوی کارهایی که ممکن است به کشتن بیانجامد بروی.
هوش مصنوعی: جان خود را در دل این کار نگذار؛ اما فکر نکن که با وجود او، میتوانی در برابر شاه به گفتوگو بنشینی.
هوش مصنوعی: دیگر از ادعای هوشیاری خود نپرداز، زیرا بعد از این میگویی که در گفتار خود شراب لاجرم افزون میکنی.
هوش مصنوعی: سریع به سمت خانه خود برو تا جواهری را ببینی که از هر دو جهان ارزشمندتر است.
هوش مصنوعی: سریع به سوی گور برو ای کسی که قدمی بر نمیداری، تا ببینی که وجودت در کنار عدم چه معانی دارد.
هوش مصنوعی: هر دو از نظر ماهیت و ویژگیها به یک شکل شدهاند. اکنون چگونه میتوانم این ویژگیها را در این لحظه جدا کنم؟
هوش مصنوعی: یک جواهر را ببین که از عالم، نه نشانی از اول دارد و نه نشانی از آخر.
هوش مصنوعی: در هر دو عالم، شگفتیهایی را مشاهده میکنی که به مانند گوهری در درون تو نهفته است و این دسترسی به آن، به سادگی میسر نیست.
هوش مصنوعی: هیچکس راهی به این جوهر ندارد تا بهطور ناگهانی تمام جوهرها را به دست آورد.
هوش مصنوعی: از عشق جان خود را فدای این زمان کن، زیرا در گذشته، جوهر حقیقی به شکل رایگان وجود داشت.
هوش مصنوعی: جان خود را فدای آرزوهایت کن تا به ذات ارزشمند خود دست پیدا کنی و دل تو نیز به آن ذات ارتباط پیدا کند.
هوش مصنوعی: ای کسی که از عشق سرشار شدهای، همیشه در حالتی از آرامش هستی ولی در درون، بیقراری و اضطراب داری.
هوش مصنوعی: عشق باعث شده که او به شدت آسیب ببیند و در شرایط دشوار و سختی قرار گیرد. او در میان خاک و خون، به حالت درماندگی و افتادگی دچار شده است.
هوش مصنوعی: از عمق و اهمیت وجود او آگاهی پیدا کن و برای یک لحظه هم که شده در مسیر شناخت او قرار بگیر.
هوش مصنوعی: به دنیای روزگار قدم بگذار و به جلو برو؛ شاید نشانهای از تأثیرات آنچه در اطراف میگذرد را ببینی.
هوش مصنوعی: در این بازار، جواهر گرانبهایی وجود دارد که دلهای همه را به خود جذب میکند.
هوش مصنوعی: عشق تو ویژگیای دارد که در پنهان است، تا زمانی که تو ببینی که همهی مردم جهان به آن توجه دارند.
هوش مصنوعی: اگر یک لحظه به حقیقت عشق تو توجه کنی، میبینی که تمام عالم در اطراف آن گرد آمده است.
هوش مصنوعی: شخصی را میبینی که با شوق و اشتیاق به چیزی مینگرد و در آن نگاه عمیقش، زیبایی و جذابیتی خاص نهفته است.
هوش مصنوعی: امید دارم که وجودم بتواند به شکوفایی و به کمال برسد و آنها بتوانند حقیقت وجود خود را در آینه من مشاهده کنند.
هوش مصنوعی: شاید بتوان گفت که وقتی ماهیت و ذات چیزی به آنها برسد، مانند اینکه یک شکار به دست آنان بیفتد.
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که این خاصیت یا ویژگی ارزشمند از من خواسته شده و همه پادشاهان آن را از من میطلبند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که یک جواهر نمیتواند ارزش واقعی خود را بفهمد، اما من میدانم که چیست و ارزش آن چقدر است. در واقع، این به تفاوت بین آگاهی و درک واقعی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: تو خبر نداری که من برای این چند نفر چه زحمات و تلاشهایی کشیدهام.
هوش مصنوعی: هر کس که این دانش و حقیقت را از من خواست، به خاطر آن از جان و زندگی خود نیز گذشت.
هوش مصنوعی: هر کس که از این جوهر و ذات من چیزی دارد، باید به نزد من بیاید؛ از همان ابتدا در زحمت و سختی خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر کسی در راه حقیقت قرار بگیرد، او باید عاشق باشد و درستی را دنبال کند.
هوش مصنوعی: جوهر وجود من، همواره بخشی از رازم خواهد بود تا آن را بشناسد، مگر اینکه جوهر واقعی من در خفا بماند.
هوش مصنوعی: اگر جوهر حقیقی به دنبال خود باشد، به زودی به راز آن در درونش آگاه میشود و آن را نمایان میسازد.
هوش مصنوعی: من با دلی پر از عشق، از طریق جواهرهای باارزش، عشق خود را به نمایش گذاشتهام و از همین رو راز قلبام را آشکار کردهام.
هوش مصنوعی: هر کسی در زندگی و جامعه باید به جوهره و حقیقت انسانها توجه کند و تنها به ظواهر و نقشها اکتفا نکند.
هوش مصنوعی: اگر جواهری بر روح انسان ببیند، ارزش آن را نمیتواند رها کند حتی اگر مشتری آن را پیدا کند.
هوش مصنوعی: خالص وجود من بیپایان است و تا ابد ادامه دارد بدون هیچ گونه محدودیتی.
هوش مصنوعی: شخصی مانند یک جواهر وقتی در بازار عرضه میشود، باعث میشود که دل و جان انسانها را تحت تأثیر قرار دهد و آنها را به ایثار و فداکاری وادارد.
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیتواند این سخن را درک کند، جز آن مردی که در راه صحیح قدم گذاشته باشد.
هوش مصنوعی: تو برای چه به بازار آمدهای؟ آیا به دنبال خرید این کالا هستی که آن را در اینجا مشاهده میکنی؟
هوش مصنوعی: از کجا فهمیدی که من این رازها را درک کردهام و به آنها پرداختهام؟
هوش مصنوعی: از این سوال من پاسخی بده که مشکلی برای تو به وجود نیاید.
هوش مصنوعی: آن دیوانه گفت: "من هم مثل تو، ای شاه، با ادب و رفتار خوب بودم." او به نوعی تعجب میکند که چگونه حالا اینگونه شده است.
هوش مصنوعی: در یک لحظه ناگهان متوجه ارزش و زیبایی تو شدم، مانند بازرگانی که در بازار چیزی خاص و گرانبها را میبیند.
هوش مصنوعی: من از آغاز با اراده و عزم راسخی شروع کردم و جانم را در این مسیر قرار دادم، از این رو هیچ ترفندی نمیتواند مانع من شود.
هوش مصنوعی: من جواهر تو را در دست دارم و تو نیز مشتری آن جواهر هستی، پس وقتی به آن نگاه کنی میتوانی ارزش و زیباییاش را ببینی.
هوش مصنوعی: من به دنبال خریدن گوهر گرانبهایت هستم و برای رسیدن به این هدف به بازار آمدهام.
هوش مصنوعی: من ثروت ندارم و به دنبال دنیاستی نیستم؛ تمام توجهام به آخرت و زندگی پس از مرگ است.
هوش مصنوعی: در جستجوی محبوبم به اینجا آمدهام و برای خریدن عشق او به این حالت در آمدهام.
هوش مصنوعی: هیچ کس این رنج و سختی را که من امروز تجربه میکنم، ندیده است.
هوش مصنوعی: مردم ما را به خاطر این موضوع سرزنش کردند، اما این یک موفقیت است، ای پادشاه.
هوش مصنوعی: هر کس که به درک کامل و عمیق اسرار کل برسد، تمامی آنچه را که تو میدانی نیز خواهد فهمید.
هوش مصنوعی: من خریدارم و مشتریان زیادی دارم، اما به دنبال مال و ثروت نیستم. جانم را به عشق و اعتقاد خود سپردهام.
هوش مصنوعی: اگر با من در میخواری همراه شوی، ببین چقدر میتوانی در این اصول و قواعد رفتار کنی.
هوش مصنوعی: اگر تو بخواهی، چون جواهر من را به من خواهی داد، مانند تاجی بر سر یک گدا قرار خواهی داد.
هوش مصنوعی: پادشاهان نباید بر گدایان ظلم کنند، بلکه باید باعث شادی و خوشحالی آنها شوند.
هوش مصنوعی: پادشاهان در طول تاریخ، همواره از جان و دل مردم بیخبر و آسوده بودهاند.
هوش مصنوعی: پادشاهان با مهربانی و رحمت به زیر دستان خود نگاه میکنند و از روی دلسوزی به آنها کمک میکنند.
هوش مصنوعی: اگر امروز بر من رحم کنی و نسبت به حال و روزم توجهی داشته باشی، بر درد و رنجی که در دل دارم سایه خواهی افکند و آنها را از دل من میزادی.
هوش مصنوعی: سرم را بر زمین نهادم، تو بیدار شو و دیگر از این بیشتر با من چنین بد رفتاری نکن.
هوش مصنوعی: این زمان به من قدرت و انرژی بده تا بتوانم آرزوهایم را از جانم به دست آورم.
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: ای مرد اسیر، از تو این حرف را شنیدم که برایم عجیب بود، چون تو فقیر هستی.
هوش مصنوعی: وقتی که من از تو جدا شدم، در این دنیا چگونه میتوانی حقیقت را در خود ببینی؟
هوش مصنوعی: ای شاه، دیگر این صحبت را با من نکن و بیشتر از این به این بیچاره آزار نرسان.
هوش مصنوعی: در این میدان نباید ما را کم ارزیابی کنی، زیرا ما جان خود را برای این کار فدای کردهایم.
هوش مصنوعی: در زندگی، دل من در مرگ، نشانهای از حیات را مشاهده کرد و روح من در آن مکان، نشانههای متعددی از زندگی را احساس کرد.
هوش مصنوعی: میگوید که هرچه داشته و شناخته است را رها کرده و در وضعیت بدی قرار دارد. اما از این وضعیت هیچ ترسی ندارد و برایش مهم نیست.
هوش مصنوعی: من به خاطر این کار این درخواست را میکنم تا کسی دیگر این را نخواهد.
هوش مصنوعی: هرکس که به دنبال این ویژگی خاص آمده است، در ابتدا به مقام و مرتبه بالایی دست پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: جوهر و ماهیت واقعی تو در دوستی و محبتت نهفته است، که این موضوع به فهم و اندیشه تو ارتباط دارد، نه به ظاهر و بدنت.
هوش مصنوعی: من ذهن و عقل دارم، نه فقط پوست و ظاهری مانند آنها. خداوند عالم میداند که من درونم و جوهر وجودم چیست.
هوش مصنوعی: تو به ارزش و حقیقت او آگاه هستی و من دیگر چه نیازی به سخن گفتن دارم؟
هوش مصنوعی: شاه به او گفت: "به فکر خودت باش و به آن چیزی که خودت گفتهای، توجه کن و از خودت نیز بشنو."
هوش مصنوعی: شاها، این صحبت که میکنی درباره چیست؟ آیا این صحبت برای ماست یا برای کسی دیگر؟
هوش مصنوعی: سر رود بر باد و سپس من از این صحبت، پاسخ را خواهم شنید.
هوش مصنوعی: شاه گفت: من این گفته را به تو بیان کردم، و معنی این کلمات را به تو نشان دادم.
هوش مصنوعی: در این زمان باید بدانید که وقتی مهمانی از شما میرود، باید به خاطر این رخداد شکرگزار باشید و جانتان را در میان جمع نگه دارید.
هوش مصنوعی: از خودت بگذر و به حقیقت و جوهر اصلی برس، آنچه را که دنبالش هستی، در عمق وجود بیاب.
هوش مصنوعی: عمق حقیقت آن زمان را درک کن و بیش از این در کلام خود به بیهودهگویی نپرداز.
هوش مصنوعی: در آن زمان، درویش به شهریار گفت: زودتر دستور بده تا من به سمت دار بروم.
هوش مصنوعی: دیگر توان تحمل این ندا را ندارم که بگویم این اندیشهها تنها بر اساس گمان است. آیا ممکن است که به سمت حقیقت و یقین حرکت کنم؟
هوش مصنوعی: سلطان به خدمتکارانش دستور میدهد که هرچه سریعتر یک درویش را به حضورش بیاورند تا به او کمک کنند.
هوش مصنوعی: زودتر اقدام کنید و به بازار بروید تا او را به سوی نزدیکیها بکشانید.
هوش مصنوعی: تا وقتی که کسی دیگر مشتری نباشد، این درویش خوشبختی پیدا کرد.
هوش مصنوعی: این موضوع تنها برای خود من روشن است و بس. هیچکس دیگری نمیتواند به این راز آگاه شود.
هوش مصنوعی: اکنون رازهای من آشکار شده است، پس بهسوی نابود کردن این وضعیت شتابان رفتهام.
هوش مصنوعی: راز من زمانی آشکار میشود که کسی از دنیای بیرون به عمق وجود من پی ببرد و از دل و جانم باخبر شود.
هوش مصنوعی: برای اینکه خود را شایستهٔ درگاه او کنی، باید جان خود را در مسیر او فدا کنی.
هوش مصنوعی: جانش را فدای او میکند و چهرهاش را به زیبایی و درخشندگی خاصی جلوه میدهد.
هوش مصنوعی: در نهایت، درویش را پیش دارالشاهی بردند و از آن وضعیت شگفتیهایی باقی ماند.
هوش مصنوعی: مردم جهان دور و بر آن درویش هستند، هرچند که او فقیری سادهدل و رنجور به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: راز او برای او روشن شد و بعد از آن، او به عشق آمد و نزد او حاضر شد.
هوش مصنوعی: شخصی به خاطر عشق خود، از وجود و جانش فداکاری کرده و از خود گذشتگی نشان داده است.
هوش مصنوعی: راز و حقیقت جوهره او را فقط او میداند و به خاطر او تمام تلاش خود را کرده است.
هوش مصنوعی: شخص به دلیل عشقش به معشوق، خود را به گونهای میکشد و به این ترتیب، از اختیار خود کمتر میشود و عاشق به نحو خاصی زندگی میکند.
هوش مصنوعی: به طور خامهای میتوان گفت که در دل عشق محبوب، هیچ کس از محافل قدرت و ثروت دور نخواهد شد؛ به هر حال، عشق اهمیت بالایی دارد و میتواند بر همه چیز غلبه کند.
هوش مصنوعی: اگر تو بیایی، از جوهر محبت و عشق، یک عاشق کامل و شایسته در نزد محبوب خواهی بود.
هوش مصنوعی: دل به دست آورده و در میانه قرار داده، او به طور کامل از جسم و جان دست کشیده است.
هوش مصنوعی: من میدانم که هیچکس هرگز توصیفی از این مقام و موقعیت بالاتر از آنچه من دارم نکرده است.
هوش مصنوعی: وقتی آن اسیر به زیر دار رفت، مردم از هر طرف جمع شدند و گروههای زیادی شکل گرفتند.
هوش مصنوعی: همه به خاطر او در آنجا جمع شدهاند و هر کسی در پی یافتن چیزی است.
هوش مصنوعی: درویش ناگهان با ندا و توجهی عمیق مواجه شد که در آن لحظه، حس و حال خاصی به او دست داد.
هوش مصنوعی: زمانی که آن درویش، به مقام و راهی سخت دست یافت، بدون دل و صبر، به دربار شاه رفت.
هوش مصنوعی: به حضور شاه رفت و زمین را بوسید، سپس دست او را گرفت و بر دست دیگرش نهاد.
هوش مصنوعی: شاه را گفت: مرا تو جسم و جان بیافزا، زود باش و از گفت و گوی مردم مرا رها کن.
هوش مصنوعی: ای تو، نور دل من روشن شدهای و مانند ماه درونم درخشان شدهای.
هوش مصنوعی: ما را از قید و بند رها کن و چیزی به من بده که دیگر از شناسههای «من» و «ما» سخن نگویم.
هوش مصنوعی: بیچاره را از گفتههای مردم نجات دهید؛ زیرا جان من به اینجا رسیده و در حال خفگی است.
هوش مصنوعی: من را از رنج دوری خود رها کن، زیرا در میان این حسرت، من فقط دلم به شوق تو میتپد.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی مرا آزاد کنی و از قید و بندهای جسمی رها کنی، پس لطفاً به من حقیقتی بده که مرا روشن و آگاه کند.
هوش مصنوعی: شاه از بالای اسب پایین آمد، شمشیر در دست به همراه تیر و فریاد.
هوش مصنوعی: آن درویش دست فرد نامرادی را گرفت و او را به طور کامل در آنجا شکست داد.
هوش مصنوعی: در آن مکان، او را بر روی پا نشاند و سپس تیغ را به محکمترین شکل ممکن آماده کرد تا تیزتر شود.
هوش مصنوعی: سریع آن درویش را برپا کردند و دور او جمع شدند تا او را از آنجا دور کنند.
هوش مصنوعی: زمانی که آن درویش تسلیم شاه شد، ناگهان رحمت و لطف به او نازل گردید.
هوش مصنوعی: از طرف مقام هدایت، شوق و اشتیاق او به شدت و بینهایت افزایش یافته است.
هوش مصنوعی: زمانی که شاه ناگهان شمشیرش را شکست، آن را از دستش رها کرد.
هوش مصنوعی: او دستش را باز کرد و به چشمانش بوسه زد، سپس تاج خود را بر روی سرش گذاشت.
هوش مصنوعی: از شوق و خوشحالی، شاه بزرگوار با悲 خدایی زار زار گریست و سر به پای او گذاشت.
هوش مصنوعی: در آن زمان، همگان را با عطای بیپایان و بخششهای فراوان خود مورد لطف قرار داد.
هوش مصنوعی: هر زمان که ثروت و نعمتهای او بر سر انسان میریزد، دوباره بهطور فراوانی بر او نازل میشود و او را در دریایی از نعمت غرق میکند.
هوش مصنوعی: هرچه که پادشاه به او داد، چه زیاد و چه کم، او قسم خورد که مردم را راضی کند. در نتیجه، او از مردم جدا شد.
هوش مصنوعی: پس از آنکه شاه به مقام خود رسید، به سمت کاخ رفت و بر روی تخت سلطنت نشسته و حکم رانی خود را آغاز کرد.
هوش مصنوعی: پادشاه نزدیک او ایستاده و سپس گفت: ای محبوب و هستیام، تو سرور مردم هستی.
هوش مصنوعی: تو حاکم این تخت و سرزمین شدی و در این زمانه، تو به مقام سلطنت دست یافتی.
هوش مصنوعی: گوینده به شخصی دستور میدهد که جوهر را بیاورد. وقتی جوهر را آوردند، شاه دستش را دراز میکند تا آن را بگیرد.
هوش مصنوعی: وقتی که جوهر در دست شاه قرار گرفت، در کمال حیرت و شگفتی به آن نگاه کرد.
هوش مصنوعی: گفت که دیگر هیچ چیز باارزشی در خزانه نیست و چیزی بیشتر از این نداریم.
هوش مصنوعی: خالصه و اصل وجود من تو هستی و من بخشی از وجود توام. تو فرمانروایی و من تابعی از آرزوهای توام.
هوش مصنوعی: این متن به این معناست که ذات و جوهر آن چیز یا موجودی که اشاره شده، متعلق به تو است و تو در واقع فرمانروای این لحظه و وضعیت هستی. به عبارتی دیگر، همه چیز به نوعی تحت تسلط و کنترل تو قرار دارد.
هوش مصنوعی: ذات و حقیقت تو همانند جوهر است و اینک تمامی داراییها و ثروت نیز در اختیار تو قرار گرفته است. بنابراین، همه چیز به تو تعلق دارد.
هوش مصنوعی: هر کس که در حضور پادشاه قرار گیرد، در عشق به تمامی محبوبان مورد توجه و پذیرش قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: هر کس که از عشق و وابستگی به دنیا و دل خود گذشت، در زمان به حقیقت پادشاهی او دست پیدا کرد.
هوش مصنوعی: هر کسی که در دنیا دارای ثروت و قدرت باشد، در نظر خداوند، هیچ ارزشی ندارد.
هوش مصنوعی: انسان با رها کردن وجود دنیوی و غفلت از نابودی، توانسته است که به سود جان و روح خود دست یابد و از آسیبهای جسمی فایده ببرد.
هوش مصنوعی: هر کسی که در آنجا به دیگران عزت و احترام بدهد، آیا هیچکس میتواند مانند او، چنین عزتی را به کسی دیگر بدهد؟
هوش مصنوعی: هر کس در آنجا نزد پادشاه مقام و جایگاهی پیدا کند، بعد از آن با جان خود نیز عزت و شرافت به دست میآورد.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که هر لحظه که تو رنجی را تحمل میکنی، دیگر چه انتظار داری که بر جان خود زخمهای بیشتری بگذاری؟ به عبارتی دیگر، فردی که در حال تحمل درد و رنج است، نباید انتظار داشته باشد که بر مشکلات و آلامش افزوده شود.
هوش مصنوعی: اول یک ضربه کوچک و کموزن بزن، سپس میتوانی به راحتی و با قدرت بیشتر، کارهای بزرگتری انجام دهی.
هوش مصنوعی: اگر در وجود تو ارزشی نباشد، چگونه میتوانی در برابر شاه به او نگاه کنی؟
هوش مصنوعی: خودت را از شخصیت و ارزشهای خود بشناس و پیش از اینکه دیگران تو را بشناسند، خودت را به آنان معرفی کن تا بتوانی در جایگاه مناسب قرار بگیری.
هوش مصنوعی: جواهری بده که در دنیا کسی نتواند آن را به وضوح ببیند.
هوش مصنوعی: جوهر طلا به خدمت شاه میآید تا در مهمانیها و مجالس خود را بیشتر نشان دهد.
هوش مصنوعی: جواهری که از دریاى الهى آمده، همیشه در دنیای مادى و دنیوی بوده است.
هوش مصنوعی: اگر پادشاه دنیا لحظهای به وفاداری اقدام کند، در همان لحظه دچار مشکل و مشکلاتی خواهد شد.
هوش مصنوعی: شاه بزرگ عالم در دل تو چهرهاش را نشان داد و وجود تو را به گلهای زیبای خود آراست.
هوش مصنوعی: ای بیمار، شاهد ارزشمند در دل تو اقامت کرده و به همین دلیل تو در اینجا گرفتار شدهای.
هوش مصنوعی: از این دنیا، شاه و ارزش تو به دست آمده است و در این مسیر، تو به وصال و پیوستگی رسیدهای.
هوش مصنوعی: مدت زیادی را بر خود و جانت متمرکز نکن و بیشتر از این نگران و آشفته نباش.
هوش مصنوعی: چند بار تلاش کردی تا در این چهره تغییراتی ایجاد کنی، اما آیا میتوانی هرگز به چهرهای دیگر تبدیل شوی؟
هوش مصنوعی: جوهر عشق او در بازار مشهود است و هر کسی که بخواهد، جانش را برای او فدای عشق میکند.
هوش مصنوعی: جوهر عشق او بسیار شگفتانگیز است و ارزش آن بالاتر از هر چیزی در این دنیا و آن دنیا میباشد.
هوش مصنوعی: کسی توانسته جوهر عشق او را درک کند که به خاطر آن، همه چیز را در این دو دنیا از دست داده است.
هوش مصنوعی: هر کس بخواهد به حقیقت عشق دست یابد، باید در این دنیا خود را از قید و بندهای جسمی آزاد کند و دل و جانش را به عشق بسپارد.
هوش مصنوعی: زمانی که انسان از خودگذشتگی کند و از دنیای مادی فاصله بگیرد، به حقیقت و ذات خود نزدیکتر میشود و به معنای واقعی زندگی و وجود پی میبرد.
هوش مصنوعی: هر کسی که از خود و خواستههایش بگذرد، مطمئناً به ارزش و حقیقتی عمیقتر دست مییابد، حتی اگر دیگران به سوی اهداف و تمایلات مختلف بروند.
هوش مصنوعی: مدتی به بازار برو و از خودت غافل شو.
هوش مصنوعی: عشق او را از عمق وجودت بخواه و از نادرستیهای این حقیقت، آن را به درستی تبدیل کن.
هوش مصنوعی: عشق او ناگهان چشمت را باز میکند و تو را از اسرار واقعی آگاه میسازد.
هوش مصنوعی: اگر تو مرد راه را ببینی، از او عبور میکنی و سپس به سمتی میروی که به سمت حقیقت یا ارزشهای واقعی است.
هوش مصنوعی: ماهیت پادشاهی که در جهان شناخته شده است، دستنیافتنی است. برای اینکه به عمق وجود خود پی ببری، باید از ظواهر دنیوی بگذری و به درک بالاتر و واقعیتری دست یابی.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به ذات و عمق وجود شاه (مقام عالی) برسید، باید خود را با ارزشها و ویژگیهای او هماهنگ کنی و به مانند مشتری، یعنی موجودی با ارزش و نورانی، به جان و دل به دنبالش بروی.
هوش مصنوعی: جوهر و essence شاه را از او بخواه و قیمت آن را به جان خودت برسان.
هوش مصنوعی: تا زمانی که محبوبت تو را از دیگران جدا نکرده است، خود را در میان مردم مبرز و جذاب نشان نده؛ ورنه در میان آنها به دلبستگی و شیدایی دچار خواهی شد.
هوش مصنوعی: مردم دنیا مانند طلبکارانی هستند که برای پیدا کردن اصل و ماهیت زندگی به بازار آمدهاند و به دنبال حقیقت هستند.
هوش مصنوعی: همه کسانی که به دنبال حقیقت و دانش هستند، به این موضوع توجه کردند و در این زمینه دچار اشتباه شدند.
هوش مصنوعی: هر کسی بر اساس شرایط و روشهای زندگیاش، نتایجی مشابه میوههایی که بر درختان میروید، خواهد داشت.
هوش مصنوعی: در جستجوی خواستهها و نیازهای خود، هر کس به راهی افتاد و به سوی رهبری که هدایتگر است، حرکت کرد.
هوش مصنوعی: همهٔ آنچه در بازار او وجود دارد، مانند یک مسیر است که در آن باید برای یافتن راه و هدف خود تلاش کرد و جستجو نمود.
هوش مصنوعی: در نهایت، وقتی که به بازار رفتند، هر کدام با نوع خاصی از گفتار و صحبت خود حاضر شدند.
هوش مصنوعی: همه به دنبال این گوهر ارزشمند رفتند و بعضی از آنها دوست یکدیگر شدند.
هوش مصنوعی: شاید برای رسیدن به حقیقت و ماهیت واقعی، نیاز باشد که سختیها و چالشهای زندگی را پشت سر بگذارند و به پایین پای زمان و سرنوشت توجه کنند.
هوش مصنوعی: تمام چیزها به خاطر حقیقت و جوهر خودشان به وجود آمدهاند، و آنهایی که حقیقتی دارند، همواره در جستجوی مقام و منزلت هستند.
هوش مصنوعی: عشق مانند جواهری با ارزش است که تو را به چالش میکشد و میپرسد چرا خودت را در این ماجرا پیچ و تاب میدهی.
هوش مصنوعی: پادشاه ما به خوبی میداند که ارزش تو چقدر است، بنابراین به ظاهر خود را پیش او ببند تا او قیمت تو را تعیین کند.
هوش مصنوعی: خودت را از مردم کمتر ارزیابی کن و روح خود را در رازها فرو ببر.
هوش مصنوعی: به پیش پادشاه برو تا او به تو ارزش و مقام عطا کند، سپس بر جان تو احسان و نیکی خواهد کرد.
هوش مصنوعی: جواهر و ارزش واقعیات را ارائه بده و برای آن فداکاری کن، سپس با شجاعت در برابر سختیها و چالشها بایست.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به خواستهات در دنیا، لازم است از این دنیا و جهانی دیگر عبور کنی.
هوش مصنوعی: هر چیزی که شاه میگوید، در نهایت به نتیجه و هدفی که دارد، میرسد.
هوش مصنوعی: از کشتن فرار نکن، زیرا تمام کار تو بیهوده خواهد بود.
هوش مصنوعی: برای نجات جان خود از ایثار و فداکاری بهره ببر، سپس از ویژگیهای درونی خود بهرهبرداری کن و آنها را با خود حمل کن.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که این حرف از نوعی دیگر است و آن پرنده نیز از لانهای دیگر میآید. به عبارتی دیگر، این سخن یا مفهوم با آنچه معمولاً شنیدهایم متفاوت است و به منبع یا زمینهای دیگر تعلق دارد.
هوش مصنوعی: اگر به تو فرصتی داده شود در آن مقام، جان خود را فدای او کن در برابر پادشاه.
هوش مصنوعی: اگر به تو چیزی دادند، نترس. بیش از این از نادانی خود بپرهیز و از زندگی خود نگران نباش.
هوش مصنوعی: اگر او تو را در آزمایش قرار دهد، در آن صورت به تو افزونگی و رشد میبخشد.
هوش مصنوعی: اگر در آن مکان سهمی به تو بدهند، بعد از آن بر سرت تاج زرین میگذارند.
هوش مصنوعی: او هرگز تو را آزار نخواهد داد، این نکته را همیشه بهخاطر بسپار.
هوش مصنوعی: او برای تو جان میدهد و خود را فدای تو میکند، و تو برای او بهطور کامل پیشوا و سرمشق خواهی شد.
هوش مصنوعی: هر چیزی که داری، تمامش در رابطه و نزدیکیت به محبوب است و به خاطر زیبایی و جاذبهات به او دل میبری.
هوش مصنوعی: اگر جوهر اصلی و حقیقت وجودی تو روشن شود، آنگاه همهٔ جهان برایت مانند زره ای خواهد شد که تو را محافظت میکند.
هوش مصنوعی: همه چیز باید در یک قالب یا چارچوب مشخص قرار گیرد، زیرا وجود این همه تنوع و حلقههای مختلف، در حقیقت نشاندهندهی یک حقیقت واحد است.
هوش مصنوعی: همه چیز در نهایت یکی میشود، چه خوب و چه بد؛ این نکته را خوب بفهم و از خرد خود استفاده کن.
هوش مصنوعی: همه چیز به یک حقیقت واحد بازمیگردد و صفات مختلف در این حقیقت واحد جمع میشوند.
هوش مصنوعی: در لحظهای که تو در حال تلاش و کار هستی، الماس و گوهری به تو داده میشود تا در آن زمان که دچار ناتوانی و خستگی میشوی، به این ثروت درونی و ارزشمند تکیه کنی.
هوش مصنوعی: اگر به غنای الهی دست یابی، در این زمان مجذوب و شیدای حق خواهی شد.
هوش مصنوعی: زمانی که جان تو کامل به عیان آید، آن وقت از دیدگاه تو حقیقتی آشکار خواهد شد.
هوش مصنوعی: هر کسی که بینش و درک درستی داشته باشد، میتواند چیزهای ارزشمند و نایاب را در دنیا پیدا کند؛ مانند یک گوهر که تنها در دریای خاصی وجود دارد و غواصی که به درستی میداند کجا باید جستجو کند، میتواند آن را پیدا کند.
هوش مصنوعی: جوهر دریا یکی است و همه آب دریا از همان جوهر تشکیل شده است.
هوش مصنوعی: بهراستی، ذات حقیقت در صفاتش نهفته است و در این دریا، آب حیات وجود دارد.
هوش مصنوعی: جوهر وجود در تمام موجودات عالم به یک حقیقت واحد اشاره دارد و از این سخن، زندگی و وجود به وجود میآید.
هوش مصنوعی: در درون هر انسانی روحی وجود دارد که به او زندگی میبخشد و باید به آن روح توجه کند. این آگاهی به انسان کمک میکند تا از نیروی وجودی خود بهرهبرداری کرده و به خودشناسی برسد.
هوش مصنوعی: اگر تو این راز را در اینجا بفهمی، در آینده از هر دو جهان بهرهمند خواهی شد.
هوش مصنوعی: این جهان و آن جهان در واقع تجلیاتی از وجود معبود هستند و همه چیز به نوعی به وجود خداوند وابسته است. در حقیقت، نام و صفات خدا در پس تمامی موجودات نهفته است.
هوش مصنوعی: این دنیا و دنیای دیگر فقط نامهایی هستند. نام اولی، قانونی دارد و رسمی است.
هوش مصنوعی: این راه بسیار پیچیده و دشوار است و اگر متوقف شوی، ممکن است در مشکلات و نگرانیها باقی بمانی.
هوش مصنوعی: در آن مکان که شکاف مو به مو است، به دور خود بچرخ و با فکر و درک از خودت آگاه شو.
هوش مصنوعی: اگر از خوب و بد بگذری و خود را فراتر از آنها ببینی، به کمال خواهی رسید، در غیر این صورت، در این مسیر به خواری و ذلت دچار خواهی شد.
هوش مصنوعی: تمامی زمانها در درون تو یکی شدهاند، بدون بحث و جدل درباره گذشته و آینده، و در این لحظه، فقط حال وجود دارد.
هوش مصنوعی: هرچیزی که میبینی، با دیدی مثبت و خوب بنگر. چه چیزهای خوب وجود داشته باشد، چه بد. این نگاه میتواند از چیزهایی که به وضوح دیده میشود یا از چیزهای کوچک و نهان باشد.
هوش مصنوعی: وقتی انسان در مسیر درست و حقیقت گام بردارد، دیگر نه خوبی و نه بدی باقی نمیماند و همه چیز به آرامش میرسد.
هوش مصنوعی: وقتی که تو با بینش و درک درستی وارد مسیر زندگی شوی، به حقیقتی ابدی دست پیدا خواهی کرد و در این مسیر به برتری و پیشتازی دست خواهی یافت.
هوش مصنوعی: هرکسی که بدون دلیل و به طور ناخواسته به دردسر بیفتد، به خوشی و آرامش دائمی دست پیدا خواهد کرد.
هوش مصنوعی: هر کسی که جز خوبیها را نمیبیند، به خاطر کمال و زیباییهای معشوقش، بدیها را هم نخواهد دید.
هوش مصنوعی: اگر مقداری بدی به تو برسد یا نسبت به تو توهینی شود، باید بدان که این از جایگاه و عزت توست و نه به خاطر بیاحترامی به تو.
هوش مصنوعی: به چند مشکل و دغدغهای که در فکر و تصور خود داری، گرفتار هستی و چه اندازه در عین سختی و چالش، امیدوار به بهبود اوضاع خواهی بود.
هوش مصنوعی: چند بار خودت را بیارزش و گیج کنی، چند بار خودت را مثل یک گردونه به دور خود بچرخانی؟
هوش مصنوعی: تو هر لحظه به گونهای تازه ظاهر میشوی، در حالی که آنچه در درونت مانده، همچنان پنهان و ناپیداست.
هوش مصنوعی: هر چیزی که در ذهن داشته باشی، برایت مشکلساز خواهد بود. تفکرات خوب و بد، هر دو میتوانند به تو آسیب برسانند یا به درمان دردهای تو کمک کنند.
هوش مصنوعی: در این زمان، اگر خواسته باشی به عمق شناخت و معرفت دست یابی، باید از هر ویژگی و صفتی که داری، فاصله بگیری.
هوش مصنوعی: دانش و آگاهی در مورد تو، از سخنان تو ناخوشنود شده و از اعمال تو خجالت میکشد.
هوش مصنوعی: هر چیزی که میگویی غیرممکن است و هر چیزی که میبینی تنها یک خیال است.
هوش مصنوعی: در تو آروز و رغبتها به شکل ظاهری وجود دارند و این تنها فریب ابلیس است.
هوش مصنوعی: اگر از وسوسههای ابلیس دوری کنی، تمام زوایای ظاهرت را به کلی تغییر میدهی و به شکل بهتری درمیآیی.
هوش مصنوعی: این جمله به ما میگوید که همگی باید این ابلیس را بشناسیم. برای اینکه بتوانیم او را به درستی بشناسیم، نیاز است که با واقعیت و اطمینان شناختی از او داشته باشیم.
هوش مصنوعی: این ابلیس به دام تو گرفتار شده است، اما هر کدام از بندهایت را یکی یکی در دست گرفته است.
هوش مصنوعی: طوقی که به گردن تو آویخته شده، همانند تو در میان هزاران پرده و راز پنهان است.
هوش مصنوعی: در شرایطی که انسان به لذت و خواستههای خود میرسد، به سمت غرور و خودخواهی میرود.
هوش مصنوعی: هر لحظه به نوعی باعث گیجی و سردرگمی میشود و هر زمان به شکلی دیگر خود را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: این جمله به طور خلاصه بیان میکند که فردی با نیت ویرانگر و خطرناک، به پیشوایان دینی آسیب میزند و به دیگران توصیه میکند که از این شخص دوری کنند، زیرا ممکن است تبعات منفی به همراه داشته باشد. به نوعی، این جمله هشداردهنده است و نشاندهنده آسیبپذیری و خطر ناشی از وجود افرادی با نیتهای پلید در جامعه است.
هوش مصنوعی: اگر در شک و تردید بمانی، هرگز نمیتوانی به مقصدی که در پس پرده قرار دارد، برسی.
هوش مصنوعی: با یک لحظه خیال، تصویر زیبایی را در ذهن خود به تصویر بکش و مانند یک صیاد، به شکار زیبایی آن بپرداز.
هوش مصنوعی: آنچه او انجام داده، هیچ کس دیگری هرگز نتوانسته است. هیچکس در یک زمان با او در جنگ نبوده است.
هوش مصنوعی: اگر بر او تسلط یابی، در زمان، هم ظاهر و هم باطن از او ایمن خواهی بود.
هوش مصنوعی: اگر تو پیش از خود او را به زمین بزنی، گردن او را شکستهای.
هوش مصنوعی: این خیال بیهوده تو از بین خواهد رفت و هر چیزی که در پی آن هستی، به دستت خواهد رسید.
هوش مصنوعی: به چه مقدار به فکر نیکو و بد هستی؟ آیا نمیدانی که خودت انسان باخردی هستی؟
هوش مصنوعی: این فکر غیرممکن را از ذهن خود دور کن، چرا که در دوران امروز کسی به هیچ هنری پرداخته است.
هوش مصنوعی: هر چیزی که به آن فکر کنی، تنها یک خیال است و هر چیزی که بگویی ممکن است غیرواقعی باشد.
هوش مصنوعی: از نگرانی و خیالات خود فاصله بگیر و با خیالی روشن و خالص در فضایی پر از روشنی و امید قرار بگیر.
هوش مصنوعی: از خیال و تصور اشیاء دست بردار و بعد از این به دنبال این تصاویر نرو.
هوش مصنوعی: هر چه خوب و بدی در دنیا میبینی، در واقع خود تو هستی که اینها را میسازی، اما تو از درک و فهم دور هستی.
هوش مصنوعی: وقتی که تصور خود را کنار گذاشتی، همه چیزهایی را که در آنجا مشاهده کردهای فراموش کردهای.
هوش مصنوعی: وقتی که یاد تو به طور کامل از یاد برود، وجود تو به اندازه یک دریا پر از عمق و غنا میشود.
هوش مصنوعی: اگر بتوانی در زمان آرام و صاف به خیالهای خوب و مثبت بپردازی، دیگر کمتر به سخنان بیاساس و بیفایده میپردازی.
هوش مصنوعی: در فکر و خیال خود، بیش از این غمگین نباش. هر بار که به آن فکر میکنی، خودت را بیشتر دچار اندوه نکن.
هوش مصنوعی: وقتی از فکر و خیال خود فارغ شوی، هر چیزی که بگویی، در واقع خودت آن را خواهی شنید.
هوش مصنوعی: از تصور تو، هم خوار و ذلیل میشوم، هم دچار مشکلات و درد و رنج تو میگردم.
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این دنیا به وجود میآید، در نظر عارفان، تنها یک خیال است و واقعیت ندارد.
هوش مصنوعی: تو همانند یک نقاش، خیال را به تصویر میکشی و همچون شاعری، احساسات و افکار را در ذهن دیگران میآمیزی.
هوش مصنوعی: زمانی که رمل زن در خیال خود غرق میشود، هر چه که میگوید، انگار از خودش شنیده است.
هوش مصنوعی: در ذهن من، همه افراد به نوعی از زندگی میروند، چه بزرگتر باشند و چه کوچکتر.
هوش مصنوعی: این عالم که پر از خیال و تصویر است، در نظر عاشقان و دلدادگان، مانند یک خیال غیرممکن به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: تمام دنیای ما مانند یک خیال به نظر میرسد و در حقیقت، به اتحاد و یگانگی واقعی دست نیافته است.
هوش مصنوعی: هر کتابی که در دل پنهان شده، از تصورات و اندیشههای خود آزاد کردهاند.
هوش مصنوعی: گفتگوها و افکار در آن مکان به خیال و تصور میپیوندند، هر چه بخوانی، یک تصور خاص را انتخاب کن.
هوش مصنوعی: تمامی آثار و تصنیفها ناشی از عقل و خیال هستند، جز معانی که همه به شکل بالا آمدهاند.
هوش مصنوعی: اینکه روزها به نظر میرسد آسمان به خواستهها و خوابهای خود میپردازد، فقط نتیجه خیال ماست.
هوش مصنوعی: این میدان به قدری پر از تحولات و تغییرات شده که از تصورات و افکار خود سردرگم شدهام.
هوش مصنوعی: ستارهها در خیال خورشید گاهی بینور و گاهی با نور و تاب درخشیدهاند.
هوش مصنوعی: ماه هر لحظه شبیه یک خیال میشود و از آن خیال، همچون هلالی شکل میگیرد.
هوش مصنوعی: گاهی در دوری و گاهی در نزدیکی، گاهی چیزها کم است و گاهی زیاد؛ این حال و روز انسان است که همیشه در نوسان است.
هوش مصنوعی: تمام اشیا در ذهن و خیال ما باقی ماندهاند و همه آنها در نور و روشنایی عظمت خود به سر میبرند.
هوش مصنوعی: عقل تنها در اندیشه خود به این مسئله پرداخته و از تمام آنچه که هست، تنها بار مشکلات و سختیها را به دوش میکشد.
هوش مصنوعی: زمان، شامل روز، سال، ماه و شب، همگی در واقعیت یکی هستند، اما در ذهن ما این تصور وجود دارد که اینها به شکل جداگانه وجود دارند و ما درک متفاوتی از آنها داریم.
هوش مصنوعی: از تصور این دنیا و زمان، اشکال و تصاویر کلی و جامعی به وجود میآید که از دور و بر ما قابل دیدن است.
هوش مصنوعی: ماه و خورشید و ستارهها به هیچ وجه از حال و وضعیت خودشان آگاه نیستند و در عالم خیال به سر میبرند.
هوش مصنوعی: اگر انسان از خیال و اندیشههای خود بیخبر باشد، حتی اگر آن اندیشهها به واقعیتهای جهان مرتبط باشند، باز هم درکی از آنها نخواهد داشت. به عبارت دیگر، غفلت از درون باعث نادانی نسبت به دنیای بیرون میشود.
هوش مصنوعی: این همه زیباییها و تجلیات از عالم بالا و پایین به وجود آمدهاند و هر کدام در ذهن خود تصویری دارند.
هوش مصنوعی: تمامی افراد به یک شکل فکر میکنند، اما این ذهنیت به تدریج حقیقتی غیرقابل تغییر را نمایان میسازد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.