صاحب اطفالی ز غم میسوختی
خار کندی تا شب و بفروختی
بود بس درویش و پیر و ناتوان
مانده در اطفال و در جفتی جوان
تا که نشکستی تنش صد ره نخست
دست کی دادیش یک نان درست
خانهٔ او در میان دشت بود
ناگهی موسی برو بگذشت زود
دید موسی را که میشد سوی طور
گفت از بهر خداوند غفور
از خدا در خواه تا هر روزیم
میفرستد بی زحیری روزیم
زانکه تا یک گرده دستم میدهد
دور گردون صد شکستم میدهد
خار باید کند هر روزی مرا
تا بدست آید مگر روزی مرا
از خدای خویش آن میبایدم
کز سر فضلی دری بگشایدم
چون بشد موسی و با حق راز گفت
قصهٔ آن پیر عاجز باز گفت
حق تعالی گفت هرچ آن پیر خواست
هیچ در دنیا نخواهد گشت راست
لیک دو حاجت که من میدانمش
گر بخواهد آن روا گردانمش
باز آمد موسی و گفت از خدا
نیست جز دو حاجتت اینجا روا
چون دوحاجت امرت آمد از اله
غیر دنیا هرچه میخواهی بخواه
مرد شد در دشت تا خار آورد
وآن دو حاجت نیز در کار آورد
پادشاهی از قضا در دشت بود
بر زن آن خارکش بگذشت زود
صورتی میدید بس صاحب جمال
در صفت ناید که چون شد در جوال
شاه گفتا کیست او را بارکش
آن یکی گفتا که پیری خارکش
شاه گفتا نیست او در خورد او
کس نمیدانم به جز خود مرد او
در زمان فرمود زن را شاه دهر
تا که در صندوق بردندش به شهر
چون نماز دیگری آن خارکش
سوی کنج خویش آمد بارکش
دید طفلان را جگر بریان شده
در غم مادر همه گریان شده
باز پرسید او که مادرتان کجاست
قصه پیش پیر برگفتند راست
پیر سرگردان شد و خون میگریست
زانکه بی زن هیچ نتوانست زیست
گفت یا رب بر دلم بخشودهٔ
وین دوحاجت هم توام فرمودهٔ
یا رب آن زن را تو میدانی همی
این زمان خرسیش گردانی همی
گفت این و رفت با عیشی چو زهر
از برای نان طفلان سوی شهر
شاه چون با شهر آمد از شکار
گفت آن صندوق ای خادم بیار
چون در صندوق بگشادند باز
روی خرسی دید شاه سرفراز
گفت گوئی او پری دارد مگر
هر زمانش صورتی باشد دگر
هین برید او را بجای خویش باز
تا مگر بر ما پری ناید فراز
خارکش در شهر چون بفروخت خار
نان خرید و سوی طفلان رفت زار
دید خرسی را میان کودکان
در گریز از بیم او آن طفلکان
خارکش چون خرس را آنجا بدید
گفتیی صد تشنه یک دریا بدید
گفت یا رب حاجتی ماندست و بس
همچنانش کن که بود او این نفس
خرس شد حالی چنان کز پیش بود
در نکوئی گوئیا زان بیش بود
چون شد آن اطفال را مادر پدید
هر یکی را دل ز شادی بر پرید
مرد را چون آن دو حاجت شد روا
آمد آن فرتوت غافل در دعا
ناسپاسی ترک گفت آن ناسپاس
کرد حق را شکرهای بی قیاس
گفت یارب تا نکو میداریم
قانعم گر همچنین بگذاریم
پیش ازین از ناسپاسی میگداخت
قدر آن کز پیش بود اکنون شناخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر داستان پیرمردی را روایت میکند که به خاطر بچههایش در رنج است و روزها علف میکند تا خرج آنها را تأمین کند. او از خداوند درخواست میکند که روزی به او بدهد. خداوند به موسی میگوید که حاجت این پیر برآورده نمیشود ولی دو حاجت خاص او را میتواند برآورده کند. پیرمرد به سختی ادامه میدهد تا روزی به شهری میرسد که در آنجا شاه او را میبیند و به همسرش دستور میدهد تا اورا به قصر ببرد. در قصر، پیر از غم جدایی از همسر و بچههایش اشک میریزد. در پی دعای او، خداوند همسرش را به او برمیگرداند و او از شادی و شکرگزاری به درگاه خداوند میپردازد و از ناسپاسی گذشته خود پشیمان است. این داستان در نهایت بر اهمیت شکرگزاری و درک ارزشهای زندگی تأکید میکند.
هوش مصنوعی: شخصی که دارای فرزندان است، به خاطر غم و ناراحتی میسوزد و تا شب در تلاش است و در نهایت، از زحمتهایش برای فروش چیزی بهره میبرد.
هوش مصنوعی: در میان درویشها، پیرمردان و ناتوانها، افرادی هستند که در کنار جوانان و در جمع خانوادهها باقی ماندهاند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که او را نشکستی، بارها و بارها دستت به او نرسید. پس از آن، چگونه به او نانی درست و صحیح دادی؟
هوش مصنوعی: خانهٔ او در وسط دشت قرار داشت و ناگهان موسی از آنجا عبور کرد.
هوش مصنوعی: موسی را دید که به سمت کوه طور میرفت تا با خداوند با رحمت و بخشش سخن بگوید.
هوش مصنوعی: از خدا درخواست کن تا هر روز روزیات را بدون زحمت و تلاش برایت به فرستد.
هوش مصنوعی: از آنجا که خداوند یک اندک نعمت به من عطا میکند، در عوض دور روزگار صد بار من را شکست میدهد.
هوش مصنوعی: هر روز باید تلاش و زحمت بکشم تا شاید روزی به هدفم برسم.
هوش مصنوعی: من از خدا میخواهم که به لطف و رحمتش در را به روی من بگشاید.
هوش مصنوعی: زمانی که موسی به راز و نیاز با خداوند پرداخت، داستان آن پیر ناتوان را دوباره بازگو کرد.
هوش مصنوعی: خداوند متعال فرمود هرچه آن پیر (پیر دانا یا رهبر معنوی) میل داشته باشد، هیچگاه در دنیا به حقیقت نخواهد پیوست.
هوش مصنوعی: اما دو خواستهای را که میدانم، اگر بخواهد، برآورده میسازمش.
هوش مصنوعی: موسی دوباره برگشت و گفت: از جانب خدا فقط دو خواستهات در اینجا معتبر است.
هوش مصنوعی: وقتی دو خواستهات از خدا رسید، از چیزهای دنیوی چشمپوشی کن و هرچه میخواهی از او بخواه.
هوش مصنوعی: مردی در بیابان مسیر خود را ادامه داد تا خار و خاشاک جمع کند و به دو نیاز ضروری خود نیز رسید.
هوش مصنوعی: در بین دشت، پادشاهی به طور ناگهانی بر زنی که خارها را جمع میکرد، عبور کرد.
هوش مصنوعی: چهرهای زیبا و جذاب میدیدم، اما وصف آن زیبایی به قدری دشوار است که نمیتوان آن را در کلام گنجاند.
هوش مصنوعی: شاه پرسید: بارکش او کیست؟ یکی پاسخ داد: آن پیر، که خارکن است.
هوش مصنوعی: شاه گفت: آن شخص در خور او نیست، و من هیچ کس را جز خود او نمیشناسم.
هوش مصنوعی: در زمان حکومت شاه، دستور دادند که یک زن را به صندوقی بگذارند و به شهر ببرند.
هوش مصنوعی: زمانی که کسی منتظر است که به نماز دیگری برود، آن شخص که در درد و رنج است، به گوشه زندگیاش بازمیگردد و بار سنگین خود را بر دوش میکشد.
هوش مصنوعی: بچهها که در غم مادرشان هستند، همگی به شدت ناراحت و گریه میکنند. درد و غم آنها خیلی عمیق است.
هوش مصنوعی: او دوباره پرسید که مادرتان کجاست و داستان را به درستی برای پیرمرد بیان کردند.
هوش مصنوعی: پیر مردی که به دنبال زندگی و آرامش بود، به شدت نگران و ناامید شده و از دلتنگیاش اشک میریزد، زیرا بدون همسر نمیتواند به زندگی ادامه دهد.
هوش مصنوعی: پروردگارا، تو قلب مرا مورد رحمت قرار دادهای و این دو خواسته را نیز به یاد من آوردهای.
هوش مصنوعی: خداوند، تو میدانی که این زن در حال حاضر به چه حالتی دچار شده و تو خودت او را به سمت تغییر و بهبود راهنمایی کن.
هوش مصنوعی: این شخص گفت و بعد از آن به لذتی رفت که مانند زهر بود، به خاطر نان کودکان به سوی شهر حرکت کرد.
هوش مصنوعی: شاه وقتی به شهر آمد، از شکار صحبت کرد و از خدمتکارش خواست آن صندوق را بیاورد.
هوش مصنوعی: وقتی در صندوق را باز کردند، چهرهای از یک خرس را دیدند که به نظر میرسید پادشاهی بزرگ و شکوهمند است.
هوش مصنوعی: او میگوید که این دختر، جادوگری است که هر بار به شکلی جدید و زیبا ظاهر میشود.
هوش مصنوعی: به سرعت او را به جای خود برگردان تا شاید بر ما مشکلی پیش نیاید.
هوش مصنوعی: خارکش که در شهر به جمعآوری خار مشغول بود، وقتی که خارهایش را فروخت، با پولی که به دست آورد، نان خرید و به سوی بچهها رفت تا به آنها کمک کند.
هوش مصنوعی: خرس را دیدند که در میان بچهها در حال دویدن است و به خاطر ترس از آن خرس، بچهها میگریزند.
هوش مصنوعی: خارکش وقتی خرس را آنجا دید، تصور کرد که صد نفر تشنه یک دریا را دیدهاند.
هوش مصنوعی: پروردگارا، تنها یک خواسته باقی مانده و آن را همانطور که بود، برایم محقق کن.
هوش مصنوعی: خرس حالتی پیدا کرده که گویی در گذشته بهتر از این بود.
هوش مصنوعی: زمانی که بچهها مادرشان را دیدند، هر کدام از شادی دلشان به پرواز درآمد.
هوش مصنوعی: وقتی که مرد به دو نیاز اصلی خود رسید، آن پیرمرد غافل در حال دعا و طلب کمک آمد.
هوش مصنوعی: ناسپاسی دیگر ناسپاسی نکرد و فردی که حق را فراموش کرده بود، شکر و سپاسگزاریهای بیاندازه را انجام داد.
هوش مصنوعی: ای کاش ما را به حال خود بگذاری و اجازه دهی تا در آرامش و رضایت زندگی کنیم.
هوش مصنوعی: قبلاً به خاطر ناسپاسیام ارزش آنچه داشتم را نادیده گرفته بودم، اما اکنون آن را شناختهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.