گنجور

 
عطار

در دلم افتاد آتش ساقیا

ساقیا آخر کجائی هین بیا

هین بیا کز آرزوی روی تو

بر سر آتش بماندم ساقیا

بر گیاه نفس بند آب حیات

چند دارم نفس را همچون گیا

چون سگ نفسم نمکساری بیافت

پاک شد تا همچو جان شد پر ضیا

نفس رفت و جان نماند و دل بسوخت

ذره‌ای نه روی ماند و نه ریا

نفس ما هم رنگ جان شد گوییا

نفس چون مس بود و جان چون کیمیا

زان بمیرانند ما را تا کنند

خاک ما در چشم انجم توتیا

روز روز ماست می در جام ریز

می می‌جان جام جام‌اولیا

آسیا پر خون بران از خون چشم

چند گردی گرد خون چون آسیا

خویشتن ایثار کن عطار وار

چند گوئی لا علی و لا لیا

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۹ به خوانش فاطمه زندی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حکیم نزاری

جام پر جان کن بیاور ساقیا

بین که می گردد سرم چون آسیا

طبع را اکسیر می پر می کنم

می کنم حاصل از او این کیمیا

هم بدین اکسیر حاصل می شود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
شاه نعمت‌الله ولی

عقل اول نور ختم انبیا

مظهر ذات و صفات کبریا

قاسم انوار

شیخ عالم، آفتاب اولیا

پیشوای دین، صفی الاصفیا

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه