گنجور

 
عطار

بیار آن جام می تا جان فشانیم

نثاری بر سر جانان نشانیم

بیا جانا که وقت آن درآمد

که جان بر جام جان‌افشان فشانیم

چو بر جان آشکارا گشت جانان

ز غیرت جان خود پنهان فشانیم

دمی کز ما برآید بی غم او

در آن ماتم بسی طوفان فشانیم

چو دریا در خروش آییم وانگه

ز چشم خون‌فشان باران فشانیم

وگر در دیده آید غیر او کس

نمک در دیدهٔ گریان فشانیم

همان بهتر که در عشقش چو عطار

در از دریای بی‌پایان فشانیم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۶۱۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم