تا چشم باز کردم نور رخ تو دیدم
تا گوش برگشادم آواز تو شنیدم
چندان که فکر کردم چندان که ذکر گفتم
چندان که ره سپردم بیرون ز تو ندیدم
تا کی به فرق پویم جمله تویی چگویم
چون با منی چه جویم اکنون بیارمیدم
عمری به سر دویدم گفتم مگر رسیدم
با دست هرچه دیدم جز باد میندیدم
فریاد من از آن است کاندر پس درم من
دربسته ماند بر من وز دست شد کلیدم
عطار را به کلی از خویشتن فنا کن
چون در فنای عشقت ذوق بقا چشیدم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از عطار نیشابوری به بیان تجربیات عرفانی و جستجوی معرفت میپردازد. شاعر از لحظهای که درک و آگاهی پیدا کرده، به نور و صدای محبوب اشاره میکند و میگوید هر چه فکر و ذکر کرده، نتوانسته از محبوب جدا شود. او از جستجوی خود در زندگی سخن میگوید و تأکید میکند که در راه عشق به محبوب، به فنا و ناپایداری دنیایی پی برده است. در نهایت، عطار از نیاز به فانی شدن در عشق و دستیابی به بقا در این فنا سخن میگوید.
هوش مصنوعی: هنگامی که چشمانم را باز کردم، نور چهرهات را مشاهده کردم و زمانی که گوشهایم را باز کردم، صدای تو را شنیدم.
هوش مصنوعی: هر چقدر که فکر کردم و یاد تو را در دل گفتم و در مسیر زندگی جلو رفتم، باز هم نتوانستم از تو دور شوم و کسی را غیر از تو ندیدم.
هوش مصنوعی: به چه زبانی باید بگویم که تو همواره در فکر و ذهن من هستی، وقتی که تو در کنارم هستی، چه چیزی را باید جستجو کنم؟ اکنون دیگر نیازی به جستجو نیست.
هوش مصنوعی: سالیان زیادی را در تلاش بودم و تصور میکردم که به هدفم میرسم، اما در نهایت به جز باد چیزی در دستم نبود.
هوش مصنوعی: فریاد من به خاطر این است که در پس در خانهام، در بسته ماندهام و کلید دستم نیست.
هوش مصنوعی: عطار را به طور کامل فراموش کن، زیرا وقتی طعم جاودانگی عشق تو را چشیدم، دیگر هیچ چیز در من باقی نمانده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
در ملک لایزالی دیدم من آنچه دیدم
از خود شدم مبرا، وانگه به خود رسیدم
در خلوتی که ما را با دوست بود آنجا
گفتم به بیزبانی، بی گوش هم شنیدم
خورشید وحدت اینک از مشرق وجودم
[...]
چون مرغ نیم بسمل چندانکه میتپیدم
تسلیم تا نگشتم آسودگی ندیدم
خاک سیه کشیدم در دیده بیجمالش
پیرانه سر چو طفلان خوش سرمه یی کشیدم
آخر به سنگ جورم بشکست شیشه دل
[...]
با آن بت کمانگر تیری به کف رسیدم
در خانه کمانش انداختم کشیدم
ای از صباح رویت روشن شب امیدم
زلف تو شام قدرم روی تو صبح عیدم
گلشن شد از هوایت ویرانه ی وجودم
روشن شد از لقایت کاشانه ی امیدم
باد بهار امروز پیغام یار دارد
[...]
دیشب به خواب شیرین نوشین لبش مکیدم
در عمر خود همین بود خواب خوشی که دیدم
در خون طپید جسمم تا دامنش گرفتم
بر لب رسید جانم تا خدمتش رسیدم
میکند بیخم از جا اشکی که میفشاندم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.