گنجور

 
عطار

تا ز سر عشق سرگردان شدم

غرقهٔ دریای بی پایان شدم

چون دلم در آتش عشق اوفتاد

مبتلای درد بی درمان شدم

چون سر و کار مرا سامان نماند

من ز حیرت بی سر و سامان شدم

عاشق صاحب جمالی شد دلم

کز کمال حسن او حیران شدم

تا بدیدم آفتاب روی او

بر مثال ذره سرگردان شدم

چون نبودم مرد وصلش لاجرم

مدتی غمخوارهٔ هجران شدم

مدتی رنجی کشیدم در جهان

جان و دل درباختم سلطان شدم

همچو مرغی نیم بسمل در فراق

پر زدم بسیار تا بی جان شدم

چون به جان فانی شدم در راه او

در فتا شایستهٔ جانان شدم

چون بقای خود بدیدم در فنا

آنچه می‌جستم به کلی آن شدم

رستم از عار خود و با یار خود

بی خود اندر پیرهن پنهان شدم

تا که عطار این سخن آزاد گفت

بندهٔ او از میان جان شدم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۴۹۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عطار

ای ز وصلت هر زمان حیران شدم

در تحیر سر بسر گردانشدم

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
شاه نعمت‌الله ولی

تا جمالش دیده ام حیران شدم

همچو زلفش بی سر و سامان شدم

آفتاب حسن او چون رو نمود

من چو سایه از میان پنهان شدم

جام درد و دُرد عشقش خورده ام

[...]

جیحون یزدی

تن نهادم پای تا سرجان شدم

جان چه باشد جملگی جانان شدم

وفایی مهابادی

پای بند نفس نا فرمان شدم

زیر بار ذلت و عصیان شدم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه