دوش دل را در بلایی یافتم
خانه چون ماتم سرایی یافتم
گفتم ای دل چیست حال آخر بگو
گفت بوی آشنایی یافتم
همچو گویی در خم چوگان عشق
خویش را نه سر نه پایی یافتم
خواستم تا دل نثار او کنم
زانکه جانم را سزایی یافتم
پیش از من جان بر او رفته بود
گرچه من بیجان بقایی یافتم
آن بقا از جان نبود از عشق بود
زانکه عشق جان فزایی یافتم
مردم چشم خودش خوانم از آنک
دایمش در دیده جایی یافتم
گرچه زلف او گره بسیار داشت
هر گره مشکلگشایی یافتم
با چنان مشکلگشایی حل نشد
آنچه من از دلربایی یافتم
چون به خون خویشتن بستم سجل
هر سرشکی را گوایی یافتم
چون سجل بندم به خون چون پیش ازین
از لب او خون بهایی یافتم
عقل از زلفش ز بس کاندیشه کرد
حاصلش تاریکنایی یافتم
با دهانش تا دوچاری خورد دل
دایمش در تنگنایی یافتم
در هوای او دل عطار را
ذره کردم چون هبایی یافتم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به بیان حال و هوای دل عاشق میپردازد. او احساس میکند که در یک بلای عاطفی گرفتار شده و خانهاش به مانند ماتمسراست. دلش را صدا میزند و از او میپرسد که حالش چیست، دل پاسخ میدهد که بوی آشنایی را حس کرده است. شاعر خود را همچون یک گوی در بازی عشق میبیند و به دلبستگی شدیدش اشاره میکند.
شاعر میخواهد جانش را برای معشوق نثار کند، اما میداند که پیش از او نیز جانهایی به عشق او رفته است. او به عشق به عنوان یک نیروی زندهکننده نگاه میکند و به نقش معشوق در زندگیش اشاره میکند. زلف معشوق برایش پیچیده و پر از مشکلات است، ولی او هر بار به دنبال راهحلی میگردد.
شاعر از احساسات عمیقش میگوید و از اینکه چگونه عشقش را به بار نشسته و از دردها و دلنوشتهها میگوید. در نهایت، او مرزبندیهای عقل را در عشق خود تجربه میکند و دل را به خاطر عشقش به حضرت معشوق تنگ و فشرده میبیند.
هوش مصنوعی: دیروز وقتی به دل خود نگاه کردم، احساس کردم که در شرایطی ناگوار و دلگیر قرار دارد، مانند خانهای که غم و اندوه در آن حاکم است.
هوش مصنوعی: به دل گفتم حالا چه خبر، او پاسخ داد که بوی آشنایی را حس کردهام.
هوش مصنوعی: در بازی عشق، خود را مانند گوی در میدان چوگان یافتم که نه سر دارد و نه پا. این نشان دهندهی آشفتهحالی و ناتوانی در کنترل احساسات و حالتهای عاشقانهام است.
هوش مصنوعی: خواستم قلبم را به او تقدیم کنم چون احساس کردم که برای جانم ارزش قائل شدهام.
هوش مصنوعی: قبل از من، روح او رفته بود، هرچند من در حالتی بیجان توانستم به بقای خود ادامه دهم.
هوش مصنوعی: این ابدیت و ماندگاری ناشی از عشق است، نه فقط از زندگی. زیرا عشق باعث شده است که من احساس زندهتری داشته باشم و به نوعی جان تازهای پیدا کنم.
هوش مصنوعی: من مردم را به چشم خود میبینم، زیرا در چشمانم جایی برای آنها یافتهام.
هوش مصنوعی: اگرچه زلف او پیچ و تابهای زیادی داشت، اما من در هر یک از این پیچها راه حلی پیدا کردم.
هوش مصنوعی: با آنکه تلاش کردم، نتوانستم آنچه را از جذابیتها و دلربایی دریافت کردهام، به راحتی حل کنم.
هوش مصنوعی: زمانی که با خون خودم بر چهرهی هر قطره اشکی که ریختم، گواهی ثبت کردم، به حقیقتی رسیدم.
هوش مصنوعی: وقتی به دور از او پای بند شوم، به خاطر تجربهای که از خون دل دادن برای عشق او داشتهام، دوباره به همان حالت میرسم.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی به زیبایی و جذابیت زلف معشوق فکر کردم، تمام تلاشها و فکرهای من به جایی نرسید و در نهایت به تاریکی و ناامیدی منتهی شد.
هوش مصنوعی: با دهانش تا جایی مشکل پیدا کرد، قلب دایمش را در شرایط سختی یافتم.
هوش مصنوعی: در هوای او، دل عطار را به اندازه ذرهای کوچک کردم، چون که به پرندهای دست یافتم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.