گنجور

 
عطار

آنچه من در عشق جانان یافتم

کمترین چیزها جان یافتم

چون به پیدایی بدیدم روی دوست

صد هزاران راز پنهان یافتم

چون به مردم هم ز خویش و هم ز خلق

زندگی جان ز جانان یافتم

چون درافتادم به پندار بقا

در بقا خود را پریشان یافتم

چون فرو رفتم به دریای فنا

در فنا در فراوان یافتم

تا نپنداری که این دریای ژرف

نیست دشوار و من آسان یافتم

صد هزاران قطره خون از دل چکید

تا نشان قطره‌ای زآن یافتم

خود چه بحر است این که در عمری دراز

هرگزش نه سر نه پایان یافتم

شمع‌های عشق از سودای دوست

در دل عطار سوزان یافتم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۴۸۵ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اسیری لاهیجی

من درون درد درمان یافتم

در حجاب کفر ایمان یافتم

سالها رفتم براه جست و جو

تا فراق و وصل یکسان یافتم

در نقاب جمله ذرات کون

[...]

ملا احمد نراقی

یک جهان جانی خوش ارزان یافتم

زخم دیگر زن که چندان یافتم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه