گنجور

 
عطار

صبح از پرده به در می‌آید

اثر آه سحر می‌آید

یا کسی مشک ختن می‌بیزد

یا نسیم گل تر می‌آید

خیز ای ساقی و می‌ده به صبوح

که حریف چو شکر می‌آید

پسری کز خط سبزش چو قلم

دل عشاق به سر می‌آید

ای پسر می ده و می نوش که عمر

به سر تو که به سر می‌آید

عمرت این یکدم حالی است تو را

کیست ضامن که دگر می‌آید

تویی و یکدم و آگاه نه‌ای

کز دگر دم چه خبر می‌آید

لیک دانی تو که بی صد غم نیست

هر دمی کان ز تو بر می‌آید

سنگ بر بام فلک زن به صبوح

که فلک بر تو به در می‌آید

داد بستان ز جهانی که درو

بهتر خلق بتر می‌آید

در جهانی که همه بی‌نمکی است

قسم عطار جگر می‌آید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۳۶۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم