گنجور

 
عطار

چه سازی سرای و چه گویی سرود

فروشو بدین خاک تیره فرود

یقین‌دان که همچون تو بسیار کس

فکندست در چرخ چرخ کبود

چه برخیزد از خود و آهن تو را

چو سر آهنین نیست در زیر خود

اگر جامهٔ عمر تو زآهن است

اجل بگسلد از همش تار و پود

اگر سر کشی زین پل هفت طاق

سر و سنگ ماننده آب رود

ز سرگشتگی زیر چوگان چرخ

چو گویی ندانی فراز از فرود

چو دور سپهرت نخواهد گذاشت

ز دور سپهری چه نالی چو رود

رفیقان هم‌راز را کن وداع

عزیزان همدرد را کن درود

درخت بتر بودن از بن بکن

ز شاخ بهی کن کلوخ آمرود

مکن همچو عطار عمر عزیز

همه ضایع اندر سرای و سرود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۳۳۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ابوعلی عثمانی

وُجودی اَنْاَغیبَ عَنِ الْوجودِ

بِما یَبْدوُ عَلیَّ مِنَ الشُّهودِ

قطران تبریزی

بدین پایه اندر کنون هر چه بود

ترا در بدر باز خواهم نمود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه