گنجور

 
عطار

آنچه نقد سینهٔ مردان بود

زآرزوی آن فلک گردان بود

گر از آن یک ذره گردد آشکار

هر دو عالم تا ابد پنهان بود

در گذر از کون تا تاب آوری

خود که را در کون تاب آن بود

آن فلک کان در درون عاشق است

آفتاب آن رخ جانان بود

گر فرو استد ز دوران این فلک

آن فلک را تا ابد دوران بود

نور این خورشید اگر زایل شود

نور آن خورشید جاویدان بود

زود بیند آن فلک و آن آفتاب

هر که را یک ذره نور جان بود

وانکه نور جان ندارد ذره‌ای

تا بود در کار خود حیران بود

چند گویی کین چنین و آن چنان

تا چنینی عمر تو تاوان بود

کی بود پروای خلقش ذره‌ای

هر که او در کار سرگردان بود

پای در نه راه را پایان مجوی

زانکه راه عشق بی‌پایان بود

عشق را دردی بباید بی قرار

آن چنان دردی که بی درمان بود

گر زند عطار بی این سر نفس

آن نفس بر جان او تاوان بود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۳۲۳ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عطار

هر که را اندیشهٔ درمان بود

درد عشق تو برو تاوان بود

بر کسی درد تو گردد آشکار

کو ز چشم خویشتن پنهان بود

گرچه دارد آفتابی در درون

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۵۰ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
کمال‌الدین اسماعیل

هر کرا جای این نگارستان بود

دایم اندر روضۀ رضوان بود

بیت معمورست و تا این خانه هست

خاندان ملک آبادان بود

گر جهان طوفان غم گیرد چه باک؟

[...]

عراقی

تا کی از ما یار ما پنهان بود؟

چشم ما تا کی چنین گریان بود؟

تا کی از وصلش نصیب بخت ما

محنت و درد دل و هجران بود؟

این چنین کز یار دور افتاده‌ام

[...]

امیر حسینی هروی

سوی هر دو روز وشب گردان بود

نام او قلب از برای آن بود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه