بگوش خود شنودستم ز هر کس
که موری را بسالی دانهٔ بس
ز حرص خود کند در خاک روزن
گهی گندم کشد گه جوگه ارزن
اگر بادی برآید از زمانه
نه او ماند نه آن روزن نه دانه
چو او را دانهٔ سالی تمام است
فزون از دانهٔ جستن حرام است
مثال مردم آمد حال آن مور
که نه تن دارد و نه عقل و نه زور
شده در دست حرص خود گرفتار
بنام و ننگ و نیک و بد گرفتار
همی ناگاه مرگ آید فرازش
کند از هرچ دارد خوی بازش
هر آن چیزی که آنرا دوست تر داشت
دلش باید ازو ناکام برداشت
چو بستاند اجل ناگاه جانش
سر آرد جملهٔ کار جهانش
نه او ماند نه آن حرصش که بیش است
کدامین خواجه صد درویش پیش است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.