گنجور

 
اسیری لاهیجی

ای ماه رو ای ماه رو من عاشق روی توام

دیوانه عشقم از آن دربند گیسوی توام

تا بینمت هر ساعتی در جلوه و ناز دگر

با خاک یکسان گشته و افتاده درکوی توام

زآئینه روی بتان چون عکس رویت شد عیان

عاشق بروی این و آن پیوسته بربوی توام

بیمار چشم جادوت شد رهزن جان و دلم

در مکر و افسون بنده آن چشم جادوی توام

گر یکنفس غافل شوم از یاد حسن روی تو

خیل خیالت کش کشان خوش میکشد سوی توام

معشوق گوید هر دمم رو در جفایم صبرکن

با جور عشق ار خوکنی من عاشق خوی توام

گفتی اسیری از چه شد در قید فتنه مبتلا

پابسته دام بلا ازحلقه موی توام

 
sunny dark_mode