گنجور

 
اسیری لاهیجی

چون گشت مه روی تو طالع ز مطالع

شد از همه سو نور تجلی تولامع

خورشید صفت پرتو حسن تو عیانست

از کعبه و بتخانه و از دیر و صوامع

عکس رخت از پرده هر ذره نماید

مرآت دل ار صاف شد از زنگ موانع

تا دل نشود مطلع انوار الهی

عارف نتوان گشت ز منهاج و طوالع

امروز به عاشق بنما روی نکو را

بروعده فردا دل و جان نیست قانع

کس ظلمت حادث بجان باز گدازد

از نور قدم چونکه بتابید لوامع

از دیده تحقیق و یقین جمله ذرات

دیدیم به پیش رخ تو ساجد و راکع

بر صفحه جان و دل هر ذره ز مصنوع

ثبت است نظر کن رقم وحدت صانع

گر هر ورقی هست کتابی نو ولیکن

جز جان اسیری نبود نسخه جامع

 
sunny dark_mode