گنجور

 
اسیری لاهیجی

طاعتی که عجب آورد یا غرور

معصیت کو چون کند از یار دور

گفت پیغمبر که لولم تذنبوا

بر شما بودی مرا خوف دو تو

زانکه باشد در گنه عجز و نیاز

حق همی بخشد چو کردی توبه باز

لیک در طاعت ت را گر عجب هست

هر که معجب گشت از دوزخ نرست

طاعتی ک و عجب و نخوت بار داد

بدتر از هر معصیت گفت اوستاد

گفت بیزارم از آن طاعت که او

موجب عجب آمد و کبر دو تو

ای خوشا آن معصیت کو عاقبت

آورد ما را به عجز و مسکنت

هر که داد او جای نخوت را به سر

طاعتش چون معصیت آمد مضر

هر گناهی کو ندامت آورد

طاعتش خوان چون سلامت آورد

چون بنای کار بر فقر و فناست

کفر این ره هستی و کبر و ریاست

گفت پیغمبر انی ن المذنبین

پیش حق به از حنین الذاکرین

ناله های زار عاشق پیش حق

بر فغان ذاکران دارد سبق

هر چه رو بر عجز دارد طاعتست

اندرین ره عجب و نخوت آفتست

افتقار و عجز و درویشی خوشست

نیکخواهی خیراندیشی خوشست

نیست خالی هیچ شئی از حکمتی

گر شوی عارف بیابی لذتی

آیینۀ هستی چه باشد نیستی

نیستی بگزین گر ابله نیستی

 
sunny dark_mode