گنجور

 
اسیری لاهیجی

نفس تا اماره باشد آتش است

دایماً با سوختن او را خوش است

چونکه شد لوامه بر طبع هواست

مختلف احوال با خوف و رجاست

چونکه گردد ملهمه غالب بر او

وصف ماهیه بود ای رازجو

مطمئنه چون شود یابد قرار

گردد او چون خاک دایم با وقار

خلق آن باشد تواضع با خضوع

وصف او تمکین و عجز است و خشوع

از صفات بد چو نفست پاک شد

روح تو از خاک بر افلاک شد

می خرامد چون ملایک بر فلک

همدم و همر از باش د با ملک

خلق نیکو بهتر از هر طاعت است

بر خلاف نفس جان را راحت است

خلق نیک آمد صراط المستقیم

شد مثال خلق بد نار جحیم

جنت آن روح خلق نیک دان

جنت عارف یقین خود هست آن

چون به خلق نیک شد او متصف

بر کمالش گشت عالم معترف

خلق نیکو شد به معنی راه راست

هر که دارد خلق بد دور از خداست

قول و فعلت نیک می باید و لیک

زانهمه نیکی به است افعال نیک

خلق اصل و قول و فعلش فرع دان

فرع را چون اصل گفتن کی توان

مصدر افعال و اقوال است خلق

منبع مجموع اخلاق است خلق

خلق نیکو وصف هر انسان بود

آدمی با خلق بد حیوان شود

هر کرا اخلاق نیکو داد حق

می برد از خلق عالم او سبق

من ندیدم به ز خلق نیک هیچ

خوی بد مر آدمی را کرد گیج

دوستی با مرد نیکو خلق کن

وانکه خویش بد بود مشنو سخن

خلق نیکو شد بهشت و حور عین

خوی بد را دوزخ سوزان ببین

روضۀ رضوان همه خلق نکو ست

خلق نیکت را جزا دیدار اوست

هر که دارد در جهان خلق نکو

مخزن اسرار حق دان جان او

جملۀ اخلاق و اوصاف ای پسر

هر زمان گردد ممثل در صور

گاه نارت می نماید گاه نور

گاه دوزخ گاه جناتست و حور

گه نبات و گاه حیوان می شود

گه معادن گاه انسان می شود

ذکر تسبیحت بهر دم بیدرنگ

می نماید میوه های رنگ رنگ

سیب و زردآلو و انگور و نبات

شد نماز و ذکر و تسبیح و صلوة

لاله و گلها و ریحان و سمن

جمله طاعات است و اخلاق حسن

هر یکی را معنی خاصی دگر

زان معانی جو ز دانایان خبر

حور غلمان هر یکی اوصاف تست

مهر و مه روحست و قلب صاف تست

قصر مروارید و درهای ثمین

شد دل پر نور او ای مرد دین

جوی خمر و جوی شیر و جوی آب

جمله اوصاف تو آمد در حساب

مستی و شوق است جوهای شراب

شد مثال ذکر و فکرت جوی آب

ذوق طاعتها و لذات عمل

می نماید صورت جوی عسل

صورت علم لذنی جوی شیر

طفل را گر شیر نبود مرده گیر

سیم و زر صدق س ت و اخلاص ای پسر

لعل و مروارید حکمت می نگر

علم توحید است در معنوی

شد زمرد عفت ار دانا شوی

لاجورد آمد ورع ای متقی

گشت فیروزه عبادات سنی

کهربا باشد عبادت در مثال

هست یاقوت حقیقی اعتدال

حدس و امعان نظر الماس دان

گشت مینا دقت فهم ای جوان

شد زجاجه رقت قلب ای عزیز

جرم زهر و توبه پازهر است نیز

گشت چینی معرفتهای یقین

خود محبت سنگ مقناطیس بین

شد عبادتها و طاعات ای پسر

آن طعام و شربت همچون شکر

چون شود اوصاف و اخلاقت نکو

هشت جنت خود تویی ای نیکخو

گر گرفتار صفات بد شدی

هم تو دوزخ هم عذاب سرمدی

آتش سوزان و زقوم و عذاب

هم تو داری فهم کن نیکو بیاب