گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ساقی شراب مجلسیان در پیاله کن

ما را به لعل باده فروشت حواله کن

گه زسر باده پرستی اگر نه ای

لبریز شد چو جام نظر در پیاله کن

خورشید می بماه قدح ریز و فیض بخش

خوان جهان زپرتو او پر نواله کن

آفتاب چهره خوی افشان بصحن باغ

دامن پر از ستاره چمن پر زلاله کن

این عمر رفته را بدل از جام باده گیر

چل ساله دفع غم زشراب دوساله کن

راز کمند عشق کند عقل سرکشی

زنجیریش زطره مشکین کلاله کن

مطرب بزن به پرده قانون نوای راست

از شور عشق گوش فلک پر زناله کن

مدح علی بگوی مغنی بصوت خوش

باغ بهشت را بدو بیتی قباله کن

آشفته گر کسی زتو پرسد نشان او

تعبیر نام دوست به لفظ جلاله کن