گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

سخت ببسته آسمان کار زشش جهت مرا

راه گریز بسته شد چون نقطه عاقبت مرا

هر طرفی که رو کنم کس نگشایدم دری

عشق چو گشت خضر ره کرده یکجهت مرا

غیر نوای عشق تو نیست بعضو عضو من

بند زبند اگر بری هر دم نی صفت مرا

خواند گدای خویشتن پیر مغان از کرم

گو بفلک ملک زند نوبت سلطنت مرا

رند شراب خواره ام جهد بکن بچاره ام

من چکنم که کرده ی زینسان تربیت مرا

عقل و خرد زیاد شد دین و دلم بباد شد

عشق بیا بسلطنت خالیست مملکت مرا

آشفته بر در علی روی امید کرده ام

زانکه بس است آن در از دنیی و آخرت مرا

 
sunny dark_mode