گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

اگر آن ماه پیکر پرده از رخسار برگیرد

زخجلت ابر را خورشید چون معجر بسر گیرد

چو گو افتاده ام اندر سم گلگون سمند او

مگر چوگان زلفش روزیم از خاک برگیرد

برآید آتشین آهم گر از دل در شب هجران

از آن ترسم که آتش در تمام خشک و تیر گیرد

عجب نبود بباغ ار میوه خونین ببار آرد

نهالی کاو زسیلاب سرشک من ثمر گیرد

اگر ریزد بعمان قطره اشکم عجب نبود

صدف کز شاخ مرجان بار نه عهد گهر گیرد

کشم هر چند جور از یار ما فارغ از رشکم

خنک آن کاو که چون من دلبر بیدادگر گیرد

متاع حسن کاسد شد که سر زد خط زرخسارش

کسادی آرد آری هاله چون گرد قمر گیرد

بگو دیوانه ای دیدم گسسته سلسله شیدا

گر آن زنجیر مو از حال آشفته خبر گیرد