ساقی عشق چو می در قدح مستان ریخت
شحنه عقل چو بشنید زمجلس بگریخت
چه کمند است خم زلف نکویان یا رب
هر که پیوست بدین حلقه زعالم بگسیخت
دوست باز از لب شیرین سخن از دشمن گفت
شهد با زهر هلاهل زچه یارب آمیخت
این نه خطست بر آن عارض گلرنگ که دوش
زلفکان بر گل رخساره تو غالیه بیخت
پیر میخانه ما بود در آنجا طراح
چونکه معمار ازل طرح جهان را میریخت
شیر حق دست خداوند که از یک جولان
اسب قدرت بهمه ساحت امکان انگیخت
دست آشفته و دامان شما آل عبا
همچو خاریست که بر دامن گلها آویخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عشق از خاک من آن روز که وحشت میبیخت
رفت گردی ز خود و آینه حیرت میریخت
رفتهام از دو جهان بر اثر وحشت دل
یارب این گرد به دامان که خواهد آویخت
رم فرصت سبب قطع امید است اینجا
[...]
شمر لب تشنهچشان رشته عمر تو گسیخت
بیگنه خون تو ریخت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.