گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

هر کرا بینی به کیش خویش دارد استقامت

ای مسلمانان من از اسلام خود دارم ندامت

چون قمر گرچه سریع‌السیرم اندر دور ادیان

چون زحل بر آسمان عشق دارم استقامت

بس سفر کردم به کعبه بازگردیدم پشیمان

ای خوشا آن روز کافکندم به میخانه اقامت

خورد خونم روز سی‌روز و به فتوای تو ساقی

من خورم خونش به یک شب مرحبا از این غرامت

رهروان اندر طریق عشق سر دادند خوشدل

گو سر خود گیر و بگذر ای که می‌جویی سلامت

ای حریف شخ کمان عشق هان مردش نخوانی

هرکه رو گردانْد در میدانت از تیر ملامت

لاجرم آشفته آزاد است از آتش به محشر

هرکه از داغ علی دارد به پیشانی علامت