گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

بر سمن تا خطی از غالیه تحریر نکردی

آیت حسن و صباحت همه تفسیر نکردی

کور شد ای مه کنعان زغمت دیده یعقوب

رحمی ای تازه جوان بر پدر پیر نکردی

قاصدا نام مرا بردی و غمگین شده یارم

خوب شد شرح غمم را همه تقریر نکردی

تا کمان ابروی تو کرده به زه تیر نظر را

نیست صیدی که در این ناحیه نخجیر نکردی

کی تو نقاش توانی که کشی نقش نگارم

تو که هیچ آن دهن شیرین تصویر نکردی

گر نه ای آهوی مشکین نظر شیر شکاری

از چه مرغ دل مسکین هدف تیر نکردی

می کهنه ببرد اندوه دیرینه حکیما

داروی دفع غم اینست تو تدبیر نکردی

مستی ای نرگس جادو که زدی تکیه بر ابرو

مست می تا نشدی تکیه بشمشیر نکردی

ایکه هست از نظر لطف تو آبادی عالم

دل ویرانه ما را زچه تعمیر نکردی

تا که افتاده بکف سبحه ات ای زاهد خودبین

نیست یکتن که باو حیله و تزویر نکردی

خوش اثر کرد سر زلف تو زنجیر جنون شد

خواب آشفته ما را که تو تعبیر نکردی