چو از دیدار ویسه گشت نومید
به چشمش تیره شد تابنده خورشید
سپردش زرد را شاهی سراسر
که هم دستور بودش هم برادر
گزید از هر چه او را بود تیغی
تگاور بارهای چون تند میغی
به سختی چون دل کافر کمانی
پر از الماس پرّان تیردانی
بشد تنها به گیتی ویس جویان
ز درد دل زبانش ویس گویان
همی روی زمین آباد و ویران
چه روم و هند چه ایران و توران
نشان ویسه هر جایی بپرسید
نه خود دید و نه از کس نیز بشنید
گهی چون رنگ بود در کوهساران
گهی چون شیر بود در مرغزاران
گهی چون دیو بود اندر بیابان
گهی چون مار بود اندر نیستان
به کوه و بیشه و هامون و دریا
همی شد پنج مه چون مرد شیدا
گهی شمشیر زد بر تنش سرما
گهی آسیب زد بر جانش گرما
گهی خوردی فطیر راهبانان
گهی انگشت و گه شیر شبانان
نخفتی ور بخفتی شاه مسکین
زمینش فرش بودی دست بالین
بدین سان پنج مه بر دشت و بر کوه
رفیقش راه بود و جفتش اندوه
شده بدبختی وی بخت رامین
همه تلخیش وی را گشته شیرین
بسا سنگا که دستش کوفت بر سر
بسا خونا که چشمش ریخت بر بر
چو بی راهی همی رفتی به راهی
و یا تنها بماندی جایگاهی
به بخت خویشتن چندان گرستی
کجا افزونتر از باران گرستی
همی گفتی دریغا روزگارم
سپاه و گنج و رخت بی شمارم
ز بهر دل سراسر برفشاندم
کنون بیشاهی و بیدل بماندم
هم از دل دورماندهستم هم از دوست
به چونین روز مردن سخت نیکوست
چو بر جستنْش بردارم یکی گام
جدا گردد همی از من یک اندام
مرا انده ازان بسیار گشتهست
که خود جانم ز من بیزار گشتهست
تو گویی باد پیشم آتشینست
زمین در زیر پایم آهنینست
ز گیتی هر چه بینم دلگشایی
همی آید به چشمم اژدهایی
دلم چونست چون ابری کشیده
هوا چونست چون زهری چشیده
به پیری گر نبودی عشق شایست
مرا این عشق با این غم چه بایست
بدین غم طفل گردد پیر دلگیر
نگر چون زار گردد مردم پیر
بهشتی را ز گیتی برگزیدم
که با هجران او دوزخ بدیدم
چو یاد آرم به دل جور و جفایش
بیفزاید مرا مهر و وفایش
بتر گردم چو عیبش برشمارم
تو گویی عیب او را دوست دارم
دل من کور گشت از مهربانی
نبیند هیچ کام این جهانی
ز پیش عاشقی بودم توانا
به کار خویشتن بینا و دانا
کنون در عاشقی بس ناتوانم
چنان گشتم که گر بینم ندانم
دریغا نام من در هوشیاری
دریغا رنج من در مهرکاری
که رنجم را ببرد از ناگهان باد
همان آتش به جان من درافتاد
مرا اندر جهان اکنون چه گویند
همه کس دل ز مهر من بشویند
مرا دیوانه پندارند و بی هال
که دیوانه چو من باشد به هر حال
هم از شادی هم از شاهی بریده
چنین با گور و آهو آرمیده
چرا چون یار دلبر بود با من
شنیدم بیهده گفتار دشمن
چو با هجرش همی طاقت ندارم
چرا فرمانش را طاعت ندارم؟
اگر روزی رخانش باز بینم
بدو بخشم همه تاج و نگینم
بفرمانش بُوَم تا زنده باشم
خداوند او بود من بنده باشم
کنون کز مهر دارم حلقه در گوش
هر آن چیزی که او را خوش مرا نوش
چو ماهی پنج و شش گرد جهان گشت
تنش یکباره سست و ناتوان گشت
همی ترسید از آسیب زمانه
که مرگش را کند روزی بهانه
به بد روزی و تنهایی بمیرد
پس آنگه دشمنی جایش بگیرد
صواب آن دید کز ره باز گردد
هوای ویس جستن درنوردد
به امیدش گذارد زندگانی
مگر روزی بیابد زو نشانی
همانگه سوی مرو شاهجان شد
دگرباره جهان زو شادمان شد
تو گفتی کِشت بینم گشته، نم یافت
و یا درویش بیمایه درم یافت
به مرو شایگان مژده درافتاد
که آمد شاه موبد با دل شاد
همه بازارها آذین ببستند
پری رویان بر آذینها نشستند
برافشاندند چندان زر و گوهر
که شد درویش آن کشور توانگر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: روزی، کسی به نام ویسه به عشق خود دست نیافت و دلش پر از ناامیدی و غم شد. او در جستجوی ویسه به سفر طولانی و دشواری رفت و در این مسیر با مشکلات فراوانی روبرو شد. پس از گذشت پنج ماه، او همچنان در جستجوی عشق خود بود و در این مدت دچار اندوه و پریشانی عمیقی گردید.
وی از سختیهای زندگی شکایت کرد و به یاد عشقش غمگین شد. احساس میکرد که از دنیای خوشیها جدا شده و زندگی برای او بیمعنا شده است. وی برای رسیدن به عشقش به هر گوشهای از زمین سفر کرد و به دنبال نشانهای از او بود، اما هیچکس او را نمیشناخت.
در نهایت، از شدت غم و جدایی، تصمیم گرفت به سوی مرو برگردد و امیدوار بود که شاید روزی دوباره نشانی از عشق خود بیابد. در این زمان، خبر خوشی به او رسید که شاه موبد با دلی شاد در حال برگشت به مرو است و این خبر به مردم مرو خوشحالی و امیدواری تازهای بخشید.
هوش مصنوعی: وقتی از دیدار او ناامید شد، چشمانش تاریک شد و نورافشانی خورشید را دیگر نمیدید.
هوش مصنوعی: او زرد را به شاهی سپرد بهطور کامل، زیرا او هم مشاور بود و هم برادرش.
هوش مصنوعی: او از هر چیزی که به او آسیب میزند، انتخاب میکند و با بیرحمی و تندی عمل میکند، مانند ابر تند و طوفانی.
هوش مصنوعی: دل کافر به سختی مانند کمانی است که پر از الماس است و تیرانداز، تیرهایش را از آن میزند.
هوش مصنوعی: ویس که در عالم تنها به سر میبرد، به جستجوی ویسها و کسانی که مانند او هستند، مشغول است و از شدت درد دلش، زبانش به اظهار احساسات میگشاید.
هوش مصنوعی: دنیا پر از سرزمینهای آباد و ویران است، من به هرجا که بروم، چه به روم و چه به هند، چه به ایران و چه به توران، شاهد این تغییرات خواهم بود.
هوش مصنوعی: نشانی از ویسه را در هیچ جا نپرسید، نه خودش آن را دیده و نه از کسی چیزی در این مورد شنیده است.
هوش مصنوعی: گاهی مانند رنگی ملایم در کوههای بلند و زمانی دیگر مانند شیر، نیرومند و شجاع در دشتهاست.
هوش مصنوعی: گاهی انسان رفتاری خشن و وحشیانه دارد و مانند دیو در بیابان میشود، و گاهی هم بسیار مکار و فریبنده است و همچون ماری در کنار نیستان عمل میکند.
هوش مصنوعی: پنج ماه در کنار کوهها، جنگلها، دشتها و دریاها گذشت، همچون مردی عاشق و شیدا که به جستجوی محبوبش میرود.
هوش مصنوعی: گاهی سرما به بدنش آسیب میزند و گاهی گرما بر جانش تاثیر میگذارد.
هوش مصنوعی: گاهی نانی که راهبان میخورند میخوری، گاهی هم انگشت میزنی و گاهی شیر شبانان را نوش جان میکنی.
هوش مصنوعی: اگر شب نمیخوابیدی یا اگر خواب میرفتی، زمین آن شاه بینوا فرشی برایت بود و دستت زیر سر تو بود.
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیده شده که در پنج ماه، در دشت و کوه، همراه او دوست و همدمش غم و اندوه است.
هوش مصنوعی: بدبختی رامین باعث شده که تلخیهای زندگیاش به شیرینیهای او تبدیل شود.
هوش مصنوعی: بسیاری از سنگها به سر کوبیده شدهاند و بسیاری از خونها بر زمین ریخته شدهاند.
هوش مصنوعی: وقتی که در مسیری نادرست پیش میروی، یا به تنهایی در جایی میمانی، ممکن است احساس سردرگمی کنی.
هوش مصنوعی: به اندازهای به سرنوشت و شانس خود امیدوار و مصر هستی که گویی از باران هم بیشتر تشنهای.
هوش مصنوعی: همیشه میگفتی افسوس که روزگار من پر از نیرو و ثروت و نعمت بسیار است.
هوش مصنوعی: برای رضای دل، همه جا را پر از برف کردم، اما اکنون در بیکس و بیدلی باقی ماندم.
هوش مصنوعی: من هم از دل دور ماندهام و هم از دوست؛ بنابراین، چنین روزی برای مردن بسیار خوب است.
هوش مصنوعی: وقتی که بخواهم قدمی به جلو بردارم، از من یک انگار جدا میشود.
هوش مصنوعی: من به شدت ناراحت و غمگین هستم، چون حتی جانم از خودم دلزده و بیزار شده است.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که من در حال حاضر نیرویی قوی و پرشور دارم و در عین حال بر محیط اطرافم تسلط دارم. حس قدرت و استحکام در وجودم حس میشود.
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این دنیا میبینم، برایم دلنشین و خوشایند است، اما در نظر من، همه این زیباییها همچون یک اژدهای ترسناک به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: دل من به حالتی است شبیه به ابرهای سنگین که آسمان را پوشاندهاند. حال و هوای من هم مثل کسی است که زهر خورده و به شدت رنج میکشد.
هوش مصنوعی: اگر عشق به من مناسب نمیبود، حتی در دوران پیری، این عشق با این همه غم چه فایدهای دارد؟
هوش مصنوعی: غم بزرگ، انسان را مانند کودکی میکند که دلش شاد نیست. ببین چگونه وقتی به دلایلی غمگین میشود، افراد در سنین بالا هم به حالتی زار و افسرده درمیآیند.
هوش مصنوعی: من بهشتی را از دنیا انتخاب کردم، چرا که درد دوری از آن برایم به اندازه دوزخ سخت بود.
هوش مصنوعی: هر وقت به دردها و ناملایمات او فکر میکنم، محبت و وفاداریاش در دل من افزایش پیدا میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که عیوب او را بشمارم، طوری به نظر میرسد که گویا من به آن عیوب علاقهمند هستم.
هوش مصنوعی: دل من از محبت و مهربانی چنان پر شده است که دیگر نمیتواند هیچ آرزو یا خواستهای از این دنیا ببیند یا حس کند.
هوش مصنوعی: من از دیرباز عاشق بودم و قدرت انجام کارهایم را داشتم، به گونهای که خودم را میشناختم و به دانش و بینش دست یافته بودم.
هوش مصنوعی: حالا در عشق به حدی ضعیف و بیتاب شدهام که اگر کسی را ببینم، نمیدانم چه باید بگویم یا چه احساسی داشته باشم.
هوش مصنوعی: آه، ای کاش نام من در حال هوشیاری شناخته شود، و ای کاش زحمات من در محبت دیده شود.
هوش مصنوعی: بادی ناگهانی و بیمقدمه رنجهای مرا میبرد، اما همین لحظه، آتش عشق در وجودم شعلهور شده است.
هوش مصنوعی: اکنون در این جهان چه میگویند همه مردم؟ دلها را از محبت من خالی میکنند.
هوش مصنوعی: مرا به عنوان یک دیوانه میشناسند و بیاعتنا به حال و احوالم، اما اگر کسی دیوانهای به این اندازه باشد، در هر شرایطی موضوعیت دارد.
هوش مصنوعی: این شخص از هر دو نعمت شادی و قدرت (سلطنت) جدا شده و اکنون در کنار گور و آهو آرامیده است.
هوش مصنوعی: چرا که چون یار محبوب من با من بود، از سخنان بیمورد دشمنان چیزی نشنیدم.
هوش مصنوعی: وقتی نمیتوانم دوریاش را تحمل کنم، پس چرا از دستوراتش تبعیت نمیکنم؟
هوش مصنوعی: اگر روزی دوباره چهره زیبایش را ببینم، تمام ثروت و داراییام را به او تقدیم میکنم.
هوش مصنوعی: به فرمان او زندگی میکنم و تا زمانی که زنده هستم، او خالق و من مخلوق هستم.
هوش مصنوعی: اکنون که به خاطر محبت، خود را به حلقهای درآوردهام، همه چیزهایی که برای او خوشایند است، مرا خوشحال میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که یک ماهی به دور دنیا میگردد و زمان زیادی را سپری میکند، در نهایت بدنش ضعیف و ناتوان میشود.
هوش مصنوعی: او از آسیبها و مشکلاتی که زمانه به او وارد میکند، میترسد و نگران است که مرگش یک روز بهانهای برای این آسیبها شود.
هوش مصنوعی: انسانی که در روزهای سخت و در تنهایی بمیرد، پس از آن، دشمنی جای او را پر خواهد کرد.
هوش مصنوعی: بهتر است که از مسیر خود برگردد و از دنبالهروی عشق ویس دست بکشد.
هوش مصنوعی: به امید او زندگی خود را سپری میکند، شاید روزی نشانهای از او پیدا کند.
هوش مصنوعی: در همان لحظه، شاهجان به سوی مرو رفت و جهان بار دیگر از وجود او شاد و خوشحال شد.
هوش مصنوعی: تو گفتی که زمین بدون آب خشک شده است، اما حالا به جایی رسیده که نم پیدا کرده و یا فرد فقیر بدون ارزش اکنون توانسته پولی به دست آورد.
هوش مصنوعی: مردم مرو خبر خوشی شنیدند که شاه بزرگ با قلبی شاداب به شهر آمده است.
هوش مصنوعی: همه بازارها تزئین شدهاند و دختران زیبا بر تزئینات نشستهاند.
هوش مصنوعی: عدهای طلا و جواهرات زیادی را پراکندند، بهطوریکه آن سرزمین که قبلاً فقیر بود، ثروتمند شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.