گنجور

 
انوری

میر یوسف سخن دراز مکش

وقت می‌بین چگونه کوتاهست

گرچه مستغنیم از این سوگند

حق تعالی گواه و آگاهست

کین چنین جود اگر بحق گویی

نه سزاوار آن چنان جاهست

راه آن هیچ گونه می‌نروی

کین جوان مرد بر سر راهست

تا نگویی که اینت طالب سیم

کهربا نیز جاذب کاهست

احتیاج ضرورتی مشمار

اینک اشتباه را به اشتباهست

گر تویی یوسف زمانه چرا

دل من ز انتظار در چاهست

ور منم معطی سخن ز چه روی

به عطا نام تو در افواهست

زانچنان بیتها که کس را نیست

کز پی پنچ دانگ پنجاهست

حاش لله مباد یعنی هجو

راستی جای حاش لله است

دوش بیتی دو می‌تراشیدم

خردم گفت خیز بی‌گاهست

این یک امشب مکن به قول هوا

کیست کورا هوا نکو خواهست

بو که فردا وگرنه با این عزم

تا به فردای حشر زین ماهست

هان و هان بیش از این نمی‌گویم

شیر در خشم و رشته یکتاهست

روز طوفان و باد حزم نکوست

خاصه آنرا که خانه خرگاهست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عسجدی

آمد آن رگ‌زن مسیح‌پرست

شست الماسگون گرفته به دست

کرسی افکند و برنشست بر او

بازوی خواجه عمید ببست

شست چون دید گفت عز و علا

[...]

مسعود سعد سلمان

تا مرا بود بر ولایت دست

بودم ایزد پرست و شاه پرست

امر شه را و حکم الله را

نبدادم به هیچ وقت از دست

دل به غزو و به شغل داشتمی

[...]

مشاهدهٔ ۱۰ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

آمد آن حور و دست من بربست

زده استادوار نیش به دست

زنخ او به دست بگرفتم

چون رگ دست من ز نیش بخست

گفت هشیار باش و آهسته

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۱۶۳ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه