گنجور

 
انوری

خواجه اسفندیار می‌دانی

که به رنجم ز چرخ رویین تن

من نه سهرابم و ولی با من

رستمی می‌کند مه بهمن

خرد زال را بپرسیدم

حالتم را چه حیلتست و چه فن

گفت افراسیاب وقت شوی

گر به دست آوری از آن دو سه من

باده‌ای چون دم سیاووشان

سرخ نه تیره چون چه بیژن

گر فرستی تویی فریدونم

ورنه روزی نعوذبالله من

همچو ضحاک ناگهان پیچم

مارهای هجات بر گردن

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
حنظلهٔ بادغیسی

کی سپزگی کشیدمی ز رقیب

گر بُدی یار، مهربان با من

رودکی

هست بر خواجه پیخته رفتن

راست چون بر درخت پیچد سن

این عجبتر که: می نداند او

شِعر از شَعر و خنب را از خن

فرخی سیستانی

آمد آن نو بهار توبه‌شکن

بازگشتی بکرد توبهٔ من

دوش تا یار عرضه کرد همی

بر من آن عارض چو تازه سمن

گفت وقت گل است باده بخواه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
مسعود سعد سلمان

شب آخر شد از جهان شب من

که نگرددش روز پیرامن

بست صورت مرا چو در پوشید

شب تیره سیاه پیراهن

که بر اطراف چرخ زنگاری

[...]

مشاهدهٔ ۱۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
ابوالفرج رونی

آمد آن تیر ماه سرد سخن

گرم در گفتگوی شد با من

زیر او در سؤال با من تیز

بم من در جواب او الکن

نه مرا با تکاب او پایاب

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ابوالفرج رونی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه