گنجور

 
انوری

مبشر آمد و اخبار فتح ختلان داد

نشاط باده کن ای خسرو خراسان شاد

درخت رقص‌کنان گشت و مرغ نعره‌زنان

چو برد مژدهٔ فتحت به باغ و بستان باد

تویی که هرچ بخواهی خدات آن بدهد

بدان دلیل کزو هرچه خواستی آن داد

تویی که تیغ تو چون سیل خون برانگیزد

کنند انجم و ارکان ز روز طوفان یاد

به عون عدل تو از شیر و یوز بستانند

گوزن و آهو در بیشه و بیابان داد

ز سنگ ریز در تست دست دریا پر

ز فتح باب کف تست ابر نیسان راد

جهان ز خصم تو مخذول‌تر نیابد کس

مگر ز مادر محنت برای خذلان زاد

چنانکه نصرت دین می‌کنی ز رایت و رای

به هرچه روی نهی ناصر تو یزدان باد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

جهان به کام خداوند باد و دیر زیاد

برو به هیچ حوادث زمانه دست مداد

درست و راست کناد این مثل خدای ورا

اگر ببست یکی در، هزار در بگشاد

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

[...]

کسایی

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

که گاه مردم ازو شادمان و گه ناشاد

مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف

شگفت و کوته ، لیکن قوی و با بنیاد

فرخی سیستانی

یمین دولت شاه زمانه با دل شاد

بفال نیک کنون سوی خانه روی نهاد

بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای

حصارهای قوی بر گشاده لاد از لاد

هزار بتکده کنده قوی تر از هرمان

[...]

قطران تبریزی

همی ستیزه برد زلف یار با شمشاد

شگفت نیست گر از وی همیشه باشم شاد

گهی بپیچد و بستر بسیجد از دیبا

گهی بتازد و زنجیر سازد از شمشاد

ز قیر بر گل خندان هزار سلسله بست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه