گنجور

 
انوری

ای قبلهٔ کوی خاکی و آبی

وی فخر همه قبیلهٔ آبی

ای یافته هرچه جسته از گیتی

جز مثل که این یکی نمی‌یابی

اجرام ز رشک پایهٔ قدرت

پوشیده لباسهای سیمابی

عدل تو ز روی خاصیت کرده

با آتش فتنه سالها آبی

بر چرخ ز بهر اختیاراتت

خورشید همی کند سطر لابی

کرده صف اختران گردون را

درگاه تواند سال محرابی

دارالضربی است کرد و گفت تو

ایمن شده از مجال قلابی

چون خاک به گاه خشم بشکیبی

چون باد به وقت عفو بشتابی

درگاه تو باب اعظم عدلست

مهدی شده نامزد به بوابی

ز آسیب تو از فلک فرو ریزند

انجم چو کبوتران مضرابی

از کار عدوت چون روان گردد

تعلیم توان ستد رسن تابی

از سیم مخالفت سخا ناید

نشنیدستی ز سیم اعرابی

تاریخ تفاخرست تشریفت

هم اسلافی مرا هم اعقابی

زوداکه به دلوشان فرو دادست

این گنبد زود گرد دولابی

ای چشم نیازیان ز جود تو

چون بخت مخالفت به خوش خوابی

گفتم که به شکر آن پدید آیم

رخ کرده جلالت تو عنابی

گفتا ز گرانی رکاب من

زودا که عنان به عجز برتابی

فتح‌البابی بکردم آخر هم

با آنکه تو از ورای این بابی

تا هست ز شصت دور در سرعت

ایام چو تیرهای پرتابی

خصم تو و دور چرخ او بادا

طینت قصبی و طبع مهتابی

چون دانهٔ نار اشک بدخواهت

وز غصه رخش چو چهرهٔ آبی

اسباب بقات ساخته گردون

در جمله نه صنعتی نه اسبابی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

آن چیست بر آن طبق همی تابد؟

چون ملحم زیر شعر عنابی

ساقش به مثل چو ساعد حورا

پایش به مثل چو پای مرغابی

مسعود سعد سلمان

گفتم چو فرو شد آفتاب از که

بنمود شفق چو شعر عنابی

زرین طبق است و زبرش لاله

چون روی نگار من به سیرابی

بنمود مه دو هفته در خرمن

[...]

انوری

آن چیست کز آن طبق همی تابد

چون عاج به زیر شعر عنابی

ساقش به مثل چو ساعد حورا

دستش به مثال پای مرغابی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه