گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اوحدالدین کرمانی

در راه طلب دیدهٔ خود را خون کن

وآنگاه تو اسرار درون بیرون کن

گر بی خبری باش تو ساکن چو جماد

ور باخبری پس حرکت موزون کن

نجم‌الدین رازی

سودای میان تهی ز سر بیرون کن

وز ناز بکاه و در نیاز افزون کن

استاد تو عشق است چو آنجا برسی

او خود به زبان حال گوید چون کن

مولانا

حرص و حسد و کینه ز دل بیرون کن

خوی بدو اندیشه تو دیگرگون کن

انکار زیان تست زو کمتر گیر

اقرار ترا سود دهد افزون کن

اهلی شیرازی

ساقی نظری بعاشق محزون کن

رحمی بدل شکسته پر خون کن

آبی چشمان ز کوثر وصل مرا

وین دوزخ حسرت از دلم بیرون کن

ملا احمد نراقی

بالاتر از آنی که بگویم چون کن

خواهی جگرم بسوز و خواهی خون کن

من صورتم و ز خود ندارم خبری

نقاش توئی عیب مرا بیرون کن

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه