از عشق تو بوی خون همی آید
دم نتوان زد که چون همی آید
هر بار دل آمدی کم از غم هات
این بار غمت فزون همی آید
چشم تو خدنگ بر گمان دارد
مانا که بعزم خون همی آید
بینائی چشم عقلت چندانست
کان جادو در فسون همی آید
دیدم سر زلف تو که باشد دل
جائی که فلک زبون همی آید
دل خانه من ببرد چتوان کرد
و ز دست که از درون همی آید
میزد در جانم آسمان یعنی
کز تو ستمی کنون همی آید
عشق توبه حاجبی برون آمد
گفتا منشین برون همی آید
یک بار اثیر زخم خورد از تو
وین بار به آزمون همی آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.