گنجور

 
اثیر اخسیکتی

دیدی چگونه ما را، بگذاشتی و رفتی

بی موجبی دل از ما، برداشتی و رفتی

بس عهدها که کردم، بس وعده ها که دادی

وان ماجرا نرفته، انکاشتی و رفتی

راهی است بر گشادم، خوش خوش بچشم کردن

تا روی در کشیدی، از آشتی و رفتی

رخ در سفر نهادی، ناگاه عالمی را

چون زلف خود پریشان، بگذاشتی و رفتی

گفتی تو را بدارم چون جان و دیده، بنشین

گفتم چگونه داری، ناداشتی و رفتی

چشمم که آب خوردی از روی گل عذارت

ناگه، به خار هجران انباشتی و رفتی

تخمی است هجررویت، بارش هلاک جانم

تا خود چگونه روید، تو گاشتی و رفتی

در دام جز اثیرت تر دامنی دو بودند

او را بدست ایشان، بگذاشتی و رفتی

 
sunny dark_mode