گنجور

 
میرزا آقاخان کرمانی

غباد از بر تخت زرین نشست

به هرقل یکی سخت پیمان ببست

هرآن شارسانی زآباد بوم

که بگرفته بد خسرو از ملک روم

به همراهی چوب دار مسیح

که آورد سربار بهر مزیح

به قیصر همه باز پس داد و گفت

کزین پس نباشیم با رنج جفت

زایران سپه شد تهی مصر و روم

به سر اختر بد همی گشت شوم

وزآن پس سرآورد روز پدر

که ناپاک زاده بد آن بدگهر

بکشت آن برادرش مردانه نام

که سیرای فرخنده بودیش مام

که خسرو ورا کرده بود جانشین

به زندان همی بود شیرویه زین

برادر بد او را همی بیست و چار

سرآورد بر جملگی روزگار

نیامد براین کار شش ماه باز

که او نیز آمد زمانش فراز

زرومی بزاد و به شومی بمرد

همان تخت شاهی پسر را سپرد

 
sunny dark_mode